به گزارش خبرنگار سینمایی ایرنا، خبرگزاری جمهوی اسلامی در راستای افزایش اطلاعات سینمایی مخاطبان خود و ثبت وقایع تاریخی حرفه سینما، تصمیم به راه اندازی تاریخ شفاهی سینمای ایرنا کرده است. در این زمینه بنا داریم تا برای ثبت در تاریخ، پای صحبت عوامل گوناگون حرفه سینما بنشینیم و از وقایع این حوزه بپرسیم. قرعه اولین گفتوگو به نام محمدمتوسلانی افتاده است.
متوسلانی متولد مرداد ۱۳۱۴، هنرپیشه، کارگردان و تهیه کننده است. او با بازی در فیلم طوفان در شهر ما به کارگردانی ساموئل خاچیکیان، پا به عرصه هنر هفتم گذاشت و با کارگردانی فیلم های سازش و ذبیح به شهرت رسید.
متوسلانی در دهه ۴۰ شمسی به همراه منصور سپهرنیا و گرشا رئوفی گروه سه نفره کمدی را تشکیل دادند که به سرعت طرفداران بسیاری پیدا کرد. او بعد از انقلاب و در سال ۱۳۶۸ برای نوشتن فیلم نامه فیلم جست و جو گر از هشتمین جشنواره بین المللی فجر دیپلم افتخار گرفت. این هنرمند برای همین فیلم، نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردانی شد.
ایرنا: چگونه پا به عرصه سینما گذاشتید؟
من علاقه داشتم که وارد کار سینما بشوم اما تنها کاری که کردم این بود که چند بار به استودیوهایی فیلمسازی مختلف مراجعه کردم و درخواست بازیگری دادم. آنها هم مطابق معمول عکس و آدرسی گرفتند و گفتند با شما تماس می گیریم.
تازه دیپلمم را گرفته و در آموزش و پرورش در حرفه معلمی استخدام شده بودم که از استودیوی عصر طلایی با من تماس گرفتند و خواستند به آنجا مراجعه کنم. مدیرتولید فیلم با من صحبت کرد و گفت برای فیلمی به نام بازگشت به زندگی، می خواهیم از شما استفاده کنیم. در این فیلم ناصر ملکمطیعی نقش اول را دارد و شما نقش دوست او را بازی می کنید.
چون خیلی حساس بودم که ورودم به سینما با نقش منفی نباشد اولین سوالم این بود که شخصیتی که قرار است جای او بازی کنم، منفی نیست؟
مدیر تولید گفت، خیر.
از او فیلمنامه را خواستم تا آن را بخوانم که گفت: فیلمنامه را آماده ندارم اما داستان از روی کتابی به نام زندگی پس از مرگ تهیه شده است که می توانی آن را از کتابفروشی ها بخری و بخوانی.
کتاب را که خواندم دیدم فیلم، داستان دو دوست است. یکی از دوستان سکته می کند و ظاهرا می میرد ولی وقتی به هوش می آید و به خانه برمی گردد، متوجه می شود دوستش در غیاب او با همسرش ارتباط نامشروع داشته است.
به مدیر تولید زنگ زدم و گفتم کتاب را خواندم ولی شخصیتی که من قرار است در آن بازی کنم منفی است.
او پاسخ داد نه بیا مثبتش کرده ایم.
من رفتم و قراردادی به مبلغ دویست تومان که پول کرایه تاکسی ام از خانه تا محل فیلمبرداری می شد را بستم.
ایرنا: این اتفاق مربوط به چه سالی است؟
بین سال های ۳۴ و ۳۵ شمسی.
یک روز به من زنگ زدند و گفتند یک دست لباس شیک بپوش و بیا برای فیلمبرداری. اولین پلان را آمدند بگیرند از پشت سر آقای ناصر ملک مطیعی صورت من را گرفتند. من باید در این حالت، جمله ای را به آقای ملک مطیعی می گفتم. جمله را که گفتم کارگردان گفت: سعی کن یک مقدار بدجنسی در چشمانت باشد.
پرسیدم: مگر این نقش منفی است؟
گفت: بله.
گفتم: من گفته بودم نقش منفی را قبول نمی کنم.
گریم را پاک و خداحافظی کردم و از محل فیلمبرداری بیرون رفتم.
ایرنا: خانواده تان چه؟ آیا آنها موافق هنرپیشه شدن شما بودند؟
نه. آن موقع من خیلی جوان بودم. پدرم، هم تئاتر می دید و هم سینما می رفت ولی دوست نداشت من سراغ این گونه مشاغل بروم. خیلی علاقه داشت من پزشک شوم اما در ذهنم این بود که به خارج از کشور بروم و درس سینما بخوانم تا کار حرفه ای را زودتر شروع کنم. تمام تلاشم را کردم و بالاخره پدر را قانع کردم که برای ادامه تحصیل به آلمان بروم. آن زمان، آلمان رفتن کار شاقی نبود و آنجا، هم می شد درس خواند و هم کنار درس کار کرد.
برای همین رفتم کلاس آلمانی تا زبان خود را تقویت کنم اما یک روز صبح پدرم گفت من تصمیمم عوض شده و اجازه نمی دهم تو از ایران بروی. هر کاری که می خواهی و می توانی آنجا انجام دهی، همین ایران انجام بده. من هم چون درآمد مالی نداشتم و کاری نمی توانستم بکنم، تصمیم پدر را پذیرفتم. البته مادرم گفت پدرت دیشب خواب دیده که تو به خارج رفته ای و دیگر برنگشته ای. چون خیلی دوستت دارد و تو پسر ارشد خانواده ای، مخالف خارج رفتن تو شده است.
گذشت تا این که یک روز جمعه به اتفاق خانواده به اوشان و فشم رفتیم. منطقه ای بود به نام اراج که در آن جا قهوه خانه ای وجود داشت که دوغش معروف بود. در همان قهوه خانه آقای ساموئل خاچیکیان مشهورترین کارگردان آن روز ایران را دیدم. چون مجلات سینمایی را می خواندم بلافاصله ایشان را شناختم و برای سلام نزدشان رفتم. کمی که با هم صحبت کردیم، گفت دوست داری در یکی از فیلم هایم بازی کنی؟ من هم از خداخواسته گفتم: بله.
گفت: داستان فیلم مربوط به سه دوست است. یکی از این دوست ها آدم شوخی است که نقش او را آقای منصور سپهرنیا بازی می کند. نقش دیگر که منفی است را هم شخصی بازی می کند که تا به حال بازی نکرده است. شما هم نقش دیگر این فیلم را بازی کن که یک آدم آرام و مثبت است و جلوی کارهای ناجور این ها را می گیرد.
گفت فردا بیا استودیوی آژیر فیلم. من هم رفتم و او داستان فیلم را به طور مفصل برای من تعریف کرد. آنقدر خوشحال بودم که اصلا نگفتم با من قرارداد ببندید یا فیلمنامه را بدهید بخوانم و قبول کردم. در پایان هم گفت موقع ساخت فیلم به شما خبر می دهیم.
چند روزی گذشت. خانواده ام در ایام تابستان می خواستند به مشهد بروند. من هم ابتدا به آقای خاچیکیان زنگ زدم و گفتم چند روزی به مشهد می روم. او گفت باشد اما وقتی برگشتی با استودیو تماس بگیر و خبر آمدنت را بده.
وقتی برگشتیم با استودیو تماس گرفتم. به شخصی که گوشی را برداشت گفتم به آقای خاچیکیان بفرمایید من از سفر برگشته ام. آن شخص گفت باشد به شما خبر می دهیم.
مدتی گذشت اما خبری نشد تا این که یک روز در مجله ای خواندم که فیلمبرداری فیلم آقای خاچیکیان شروع شده است و سپهرنیا و حسین دانشور که آن زمان از جوان های اول سینمای ایران بود، در این فیلم بازی می کنند. من هم حدس زدم، نقشم را به دانشور داده اند و برای همین دیگر به استودیو مراجعه نکردم.
ایرنا: پس چه شد که با آقای خاچیکیان کار کردید؟
یک شب در سالن انتظار یکی از سینماها آقای خاچیکیان را دیدم. سوال کرد چی شد؟ پشیمان شدید؟ گفتم من زنگ زدم و خبر بازگشتم از مشهد را دادم.
گفت کسی به من چیزی نگفت. من گفتم فکر می کردم استودیو نظم دارد ولی در مجله هم خواندم که آقای دانشور جای مرا گرفته است.
گفت نه، نقش شما جداست. حالا می آیی؟ گفتم بله.
به هر حال با این فیلم من وارد عالم سینما شدم.
ایرنا: بعد از این فیلم چه؟
چون در دانشکده زبان و ادبیات انگلیسی قبول شده بودم و درس می خواندم، شروع به ترجمه متون انگلیسی برای مجلات سینمایی کردم. یک روز آقای خسرو پرویزی که از نویسندگان سینمایی بود، مرا دید و گفت با یک تهیه کننده صحبت کرده ام و روی بازی شما سه نفر؛ تو، منصور سپهرنیا و گرشا رئوفی به توافق رسیده ایم. اگر قصه و طرح فیلمنامه ای دارید، بیاورید تا کار را شروع کنیم.
این همان دوره ای بود که قرار گذاشته بودم مجله سایه ها را سردبیری کنم. من طرحی را که در ذهنم داشتم به او گفتم. یک روز آمد دفتر مجله و از طرح هم استقبال کرد و نشستیم با هم آن را سکانس بندی هم کردیم که نتیجه آن فیلم بی ستاره ها شد.
مدتی گذشت و این بار خودم فیلمنامه ای به نام بچه های محل را نوشتم. شخصیت های اصلی این فیلم هم ما سه نفر بودیم اما چون من با مشاهده زندگی هنری زوج های سینمایی دریافته بودم که این افراد مانند لورل و هاردی پس از مدتی کارشان افت می کند و از دور خارج می شوند، نقشی جدا از آن دو نفر برای خودم در نظر گرفتم.
من در سرمایه گذاری فیلم هم شریک شدم. نمایش فیلم، موفقیت آمیز بود اما به علت مشکلاتی که استودیو آژیر فیلم، تهیه کننده فیلم داشت، پول خوبی نصیبم نشد. می خواستم برای ادامه تحصیل به خارج کشور بروم، به همین دلیل فیلمنامه ترس و تاریکی را نوشتم و آن را تهیه و کارگردانی کردم که متاسفانه توفیق تجاری نداشت و مقدار زیادی بدهکار شدم.
ایرنا: خرج این فیلم چقدر شد؟
هزینه سنگین این فیلم یکی اجاره استودیو بود و دیگری تهیه مواد خام. افرادی بودند که این دو را تقبل می کردند و در ازای آن ۱۰ درصد از درآمد پخش را می گرفتند.
ایرنا: درستان را چه کردید؟
مدرک کارشناسی زبان را از دانشگاه تهران گرفتم و استخدام رسمی آموزش و پرورش شدم. یک روز سپهرنیا مرا دید و گفت در استودیوی میثاقیه بودم. گفت اگر فیلمنامه ای باشد که شما سه نفر در آن بازی کنید، حاضرم آن را بسازم. تو چیزی داری؟
گفتم: باید فکر کنم.
چون پول لازم داشتم دست به کار شدم و یک فیلمنامه به نام از دریا شروع شد نوشتم. یک روز آن را برای میثاقیه خواندم و او خیلی پسندید و با ما قرارداد بست. اسمش هم شد سه تفنگدار. اکران عمومی که شد استقبال، نسبتا خوب و بالاتر از متوسط بود. بلافاصله آقای صابر رهبر با من تماس گرفت و گفت اگر فیلمنامه داشته باشی من حاضرم آن را بسازم.
من هم فیلمنامه ای نوشتم به نام سه دیوانه که ایشان نام آن را تبدیل به سه نخاله کرد. آقای رهبر فیلمنامه را خیلی پسندیده بود. این فیلم برای نوروز ۱۳۴۴ آماده شد و رکورد اکران فیلم های ایرانی تا آن موقع را شکست. بعد از آن بود که سیل پیشنهادات به سوی ما سرازیر شد.
ایرنا: عاقبت گروه سه نفره کمدی تان چه شد؟
من با ساختن فیلم سازش، عملا از این گروه سه نفره کناره گرفتم.
ایرنا: سرنوشت اعضای این تیم سه نفره چه شد؟
آقای گرشا که سال ۸۶ به رحمت خدا رفتند. آقای سپهرنیا هم که آمریکا هستند. ایشان به خاطر بچه هایش به آمریکا رفته بود. بعد از انقلاب هم برگشت و دوست داشت کار سینما را ادامه دهد. حتی یک نامه برای وزارت ارشاد نوشت که من آمده ام و می خواهم کار کنم ولی موافقتی نکردند و عملا پاسخی به نامه اش ندادند. یعنی جواب مکتوبی به ایشان ندادند که تو ممنوع الکاری و نمی توانی کار کنی.
ایرنا: هنوز هم با آقای سپهرنیا در تماس هستید؟
بله. به طور مرتب.
در مورد چه چیزی با یکدیگر صحبت می کنید؟
ایشان راجع به خاطرات گذشته حرف می زند. خیلی هم دلتنگ کار بازیگری است. مدام هم به من می گوید که خواب می بینم که سرصحنه فیلم هستیم و داریم با هم کار می کنیم. به تازگی که با من صحبت می کرد، می گفت می دانم که دیگر نمی توانم بازی کنم ولی این آرزو همچنان با من است. او دلتنگ است، دلتنگ کار.