به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، آخرین ساخته جعفر پناهی که به مانند تمامی ساختههای وی، به صورت قاچاقی، جلوی دوربین رفته است، ریتم کشدار و خستهکنندهای دارد. سوژهای دارد که بیشتر مناسب فیلم کوتاه است. اوج هنرنمایی پناهی در این اثر، ساختار شبهاپیزودیک آن است که با سطحیترین شکل ممکن، سرهمبندی شده و هیچ خلاقیتی در آن به چشم نمیخورد.
تم واحد فیلم، جلای وطن است که طبق آنچه نشان داده میشود، بالاجبار صورت میگیرد. فیلمساز تا اندازهای ناشیانه به بحث ورود میکند که با اشاعه برخی مشکلاتی که در فیلم مطرح میشود، آن مسائل را مشکل سیستماتیکی در نظام اجتماعی ایران عنوان کرده و با ارائه تصویری بدوی از ایران، در پی مظلومنمایی است.
در یکی از این دو اپیزود، به مراسم اسم گذاشتن بر روی نوزادی که قرار است نافش بریده شود، اشاره شده و این بحث چنان باقدرت ادامه مییابد که به جریانی انحرافی تبدیل شده و باعث مرگ دختری میشود که نمیخواهد با کسی که اسم او را بر رویش گذاشتهاند، ازدواج کند. نیمی از فیلم به این رسم اشاره دارد و فیلمساز با ارجاعاتی که میدهد، این رسم را به سراسر مملکت تعمیم میدهد و برخلاف تمام تصاویری که از فیلم های کشورمان در فستیوالهای جهانی ارائه میشود، ایران و ایرانی را دارای مملکتی بدوی و تفکری واپسگرا و عقبمانده نشان میدهد.
در جریان همین تصویرگری است که شمایلی که پناهی از خود در فیلم میسازد، یک قهرمان روشنفکر است. او که با نام خودش در فیلم ظاهر میشود و مدام با عناوینی چون استاد، خطاب قرار میگیرد، به این تفکر اعتراض میکند و مورد هجمه اهالی روستا قرار میگیرد. پناهی با این ترسیمگری، در پی این القا به مخاطب اروپایی و آمریکایی است که ایران، چنین سرزمینی و با چنین اندیشههایی است و من که مخالف چنین اندیشههایی هستم، مورد هجمه حداکثری قرار میگیرم. البته که دز این توهم و مظلومنمایی با عباراتی چون فیلمساز ممنوعالکار که برای خودش به کار میبندد، بیشتر هم میشود.
این عناوین بیربط، در سراسر اثر به چشم میخورد تاجاییکه دلباخته دختری که نافش به نام کسی دیگر بریده شده، در قامت یک دانشجوی اخراجی از دانشگاه تصویر میشود. دو عاشقی که هر دو بالاجبار، راضی به خروج از کشور میشوند؛ دختر بر اثر رسومات غلط رایج و پسر هم بر اثر اخراج از دانشگاه. پناهی در اینجا، هم سیاست را میزند و هم فرهنگ رایج مملکت را. گناهش دوبرابر میشود: نخست تصویر بدوی که از کشور ارائه میدهد و دوم، عقبمانده نشان دادن مردم این سرزمین که طی آن، از جوان تا پیر، اندیشه را نمیشناسند و ترجیح میدهند با همین باورهای غلط، روزگار بگذرانند.
پناهی در لفافه قصد بیان این موضوع را دارد که حکومت ایران با وجود چنین طرفدارانی که بهرهای از اندیشه نبردهاند و در خرافات به سر میبرند، همچنان توانسته سرپا بماند و حال اگر این موضوع، بخواهد با رافت اسلامی مدیران مملکتی مواجه شود، بحث توهین آشکار پناهی به جمعیت ایران و عقبمانده نشان دادن آنها، آیا میتواند از جانب آحاد مردم کشورمان، مورد بخشش قرار بگیرد؟ گویا پناهی وقتی نتوانست با فیلمهای خود، سیاستهای موردنظر خود را در ایران بیابد و بر روی سیاستمداران تاثیر بگذارد، حال به توهین نسبت به مردم سرزمین روی آورده تا اینبار، توپ را در زمین مردم بیندازد که چرا با این حکومت موافق هستند.
خرس نیست، غلوآمیزترین فیلم پناهی تا به امروز است که تحمل آن تا دقیقه پایانی، کار بسیار دشواری است. ریتم آهسته، فقدان داستان مرکزی و نبود داستانک در پسزمینه، اغراقآمیز بودن صحنهها و شعارهای تاریخمصرفگذشته، ازجمله مواردی است که خرس نیست را از استانداردهای یک فیلم معمول، انداخته و آن را به یک بیانیه سیاسی تند و فاقدپشتوانه تبدیل کرده که اگر نام کارگردانش مشخص نباشد، مخاطب میپندارد که گروهی از کارتنخوابهایی که پولی برای خرید موادمخدر ندارند و نظام را مسئول این وضعیت خود میبینند، ساختهاند.
فارغ از این میزان ناشیگری، پناهی به مردم ایران توهین کرده و باید بابت چنین ساختهای، از تمام ایرانیان عذرخواهی کند. این فیلم اگر پخش شود، نهتنها آسیبی به اعتبار نظام و کشورمان وارد نمیآورد بلکه به زیان شخص کارگردان و ناامنی او تبدیل میشود چرا که قطعا با خشم مردم مواجه خواهد شد. حتما در فرصت مقتضی، خرس نیست را ببینید و در تمام دقایقی که طی آن تاسف میخورید به این گزاره، توجه ویژه داشته باشید که یک نویسنده و کارگردان، چگونه ممکن است پس از 30 سال، هنوز ابتداییترین متدهای نگارش، طرح مساله و قاببندی را نداند و تنها چیزی که بلد است، مظلومنمایی باشد و خرید ترحم.