جنگ به آرزوهای انسانهای بی گناه و ایثارگرانی که در قامت رزمنده ناگزیرند به مبارزه بپردازند شلیک و دردهای جهان را بزرگتر میکند اگرچه گاهی با شهادت رستگار میشوند و گاه نقص عضو و قطع نخاع همراه ابدی آنها می شود.
در این میان ایثار و از خودگذشتگی رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس به عنوان یکی از خرده فرهنگهای موجود در رفتار آنان مشهود است که بیان برخی از آنها خالی از لطف نیست.
پانسمان مجروحان با کمربند و پاچههای شلوار
یکی از جانبازان دفاع مقدس میگوید: عملیات ۳۰ دقیقه بامدادآغاز و با بانگ اللهاکبر رزمندگان خطشکن، خواب عراقیها آشفته شد در حین عملیات، مرتب مجروح میآوردند که متوجه شدم از وسایل امدادی چیزی باقی نمانده میخواستم اسلحه بردارم و جلو بروم کمی فکر کردم دیدم به مصلحت نیست، اولین مجروح را که از ناحیه پا صدمه دیده بود و خونریزی شدیدی داشت. با بستن کمربندم به پایش درمان کردم.
آستینهای بلوزم و بعد پاچههای شلوارم را به هر بدبختی بود با تیغ درآوردم و زخمهای عدهای دیگر از مجروحان را بستم. نزدیک صبح «محمد کاوه» فرمانده لشکر نیز شهید شد. آخرین نفری را که زخمش را پانسمان کرده بودم به دوش گرفتم و تا رسیدن آمبولانس با خود بردم. از آن جا رفتیم بهداری خط شلوارم به شورتی کوتاه رسیده و پیراهنم هم بدون آستین شده بود. یکی از برادران روحانی وقتی سر و وضع مرا دید گفت: «این چه قیافهای است؟ برو لباس بگیر و اینها را عوض کن.» هنوز حرفش تمام نشده، مجروح همراه ما دستش را نشان داد و گفت: پاچه شلوارش اینجاست، بقیهاش تن دیگران. تازه متوجه شدم که چرا این قدر در بین راه ما را تماشا میکردند. حاجی به گریه افتاد و سر و روی مرا بوسید و عذر خواست.
اقتدای رهبر به شهید شیرودی در نماز
از مقام معظم رهبری نقل شده که شیرودی اولین نظامی است که من در نماز به او اقتدا کردم.
شهید علیاکبر شیرودی در روستای شیرود تنکابن چشم به جهان گشود. وی خلبان ارتشی مجاهدی بود که در غائله کردستان شهید فلاحی او را ستاره غرب خواند و آنجا که مانع سقوط شهر سرپل ذهاب شد هاشمی رفسنجانی لقب مالک اشتر به او داد. بارها تشویق شد ولی همه هدایا حتی ارتقاء درجه را هم پس داد.
کشوری در خواب به شیرودی خبر شهادت داده بود
سروان شیرودی که همیشه آماده شهادت بود به یکی از دوستان قدیمیاش که از روحانیون متعهد در کرمانشاه است، گفته بود: «بیا یک خداحافظی از روی خاطر جمعی با تو بکنم، زیرا میدانم که باید شهید بشوم.» او پاسخ داده بود خدا کند حفظ بشوی و خدمت کنی. گفته بود سرهنگ کشوری در خواب به من گفت، «شیرودی یک عمارت خیلی خوبی برایت گرفتهام باید بیایی توی این عمارت بنشینی»، میدانم رفتنی ام.
وی گفته بود قبل از اینکه رهسپار جنگ شوم برای من خاک هیچ ارزشی نداشت و همیشه میگفتم هیچوقت برای خاک نخواهم جنگید، اما حالا یک مشت خاک این منطقه، به خاطر حفظ اسلام برای من عزیزترین چیز است. خاک این منطقه با خون شهدایی مانند سهیلیان، کشوری و امثال اینها آغشته شده و آنها سربازان اسلام بودند و فقط برای اسلام و در اختیار و تحت فرمان امام میجنگیدند. آنها برای امام والاترین و بیشترین ارزش را قائل بودند و میگفتند، حاضریم طبق دستور امام فرزندانمان را برای پیروزی این انقلاب قربانی کنیم.
من و مسیح
یکی از جانبازان دفاع مقدس می گوید: در یکی از مناطق عملیاتی در داخل سنگر مشغول صرف ناهار بودیم که خمپاره ای در جلوی سنگر منفجر شد و عده ای از همرزمان شهید و مجروح شدند. در این میان من هم از ناحیه فک و صورت به شدت مجروح شدم پس از انجام اقدامات درمانی در کشور برای ادامه درمان به آلمان اعزام شدم و تحت نظر پروفسوری جراح قرار گرفتم.
مسعود صاحبی افزود: روز قبل از عمل به طبقه پایین بیمارستان رفتم و فضایی را دیدم مانند کلیسا که صلیب حضرت مسیح را در آنجا گذاشته بودند و آلمانی ها هم در آن محل شمع روشن کرده و برای شفای مریضهایشان دعا می کردند من درآن فضای روحانی به حضرت مسیح متوسل شده و به ایشان گفتم من مسلمان و پیرو حضرت محمد (ص) هستم و شما هم فرستاده خدایی بین من و خدای خود واسطه شو تا عملی که در پیش دارم به خوبی انجام شود و من در این کشور غریب از دنیا نروم.
وی ادامه داد: در اتاق عمل و قبل از بی هوشی، شهادتین خود را گفته و مورد عمل جراحی قرار گرفتم. اطرافیان میگفتند بعد از عمل به هوش نمی آمدی در لحظات بی هوشی، وارد سالنی شدم و به پیش صلیب و مجسمه عیسی مسیح رفته و همان درخواست های قبل را تکرار و احساس کردم نور شدیدی از زیر صلیب بالا آمده و تمام سالن را روشن کرد و با تابش نور در چشمانم، من نیز چشمان خود را در اتاق محل بستری ام باز کرده و به هوش آمدم. بعد اطرافیان گفتند: هجده روز در کما به سر برده ام و هیچ کاری هم از پزشکان ساخته نبود. من زندگی دوباره خویش را مدیون عنایات حضرت مسیح می دانم.
می خواستم فرمانده ام را بکشم
سال ۱۳۶۰ منافقان به منظور از بین بردن نیروهای برجسته و فرماندهان جنگ طرح نفوذ در بدنه نیروهای مسلح را می ریزند. در اسدآباد همدان برای ترور سردار شهید علیرضا خزایی فرمانده سپاه، (م-ک) دانش آموز سوم دبیرستان از هواداران سازمان مجاهدین خلق عضو بسیج می شود تا در فرصت مناسب نقشه خود را عملی کند. وی آموزش تکمیلی را می بیند و عازم جبهه مریوان می شود. شهید خزایی هم همراه با گروه به مریوان میرود. ولی شهید محمود شهبازی فرمانده سپاه همدان با ماندن خزایی (علیرغم درخواستهای مکرر حاج احمد متوسلیان) مخالفت کرد، خزایی از مریوان برمیگردد و به جبهه سرپل ذهاب می رود.
م–ک در جبهه مریوان با شهادت ۱۰ نفر از ۲۲ دوست دانش آموزی که با هم به جبهه اعزام شده بودند متحول می شود، همانجا توبه می کند و ماجرا را به یکی از همشهریان خود که مسئول بسیج شهرستان بود بازگو می کند، قرار بر این می شود که وقتی از جبهه مریوان برگشتند از خزایی حلالیت بطلبد، غافل از این که او در جبهه سرپل ذهاب به شهادت رسیده است.
اشتباه به خاطر اورکت
فروردین ۶۱ محسن فلاح اعزامی از شهریار در عملیات فتح المبین اسیر می شود، اما چند روز بعد شهیدی در شهریار با مشخصات او تشییع و دفن میشود و حتی جنازه را مادر و خانواده او قبل از دفن رویت میکنند.
۶ ماه بعد نامه محسن از اردوگاه همه را متعجب می کند. وی در مرداد ۶۹ به ایران بازمیگردد و مشخص می شود وقتی که محسن اسیر شد، اورکتش را عراقی ها از تن او در می آورند و شب بعد که مجدداً ایرانی ها حمله میکنند هوا سرد و بارانی بوده و رزمنده ای اورکت را که در گوشه ای افتاده به تن میکند و ساعتی بعد شهید میشود، نیروهای واحد تعاون بدون توجه به کارت و پلاک شهید به نوشته پشت اورکت «مسافر کربلا محسن فلاح اعزامی از شهریار» اکتفا می کنند و به اشتباه اسم محسن را به عنوان شهید به خانواده وی اعلام می کنند.
آزاده محسن فلاح هم اکنون قبری دارد که زیارتگاه خود او و خانواده و اهالی روستای اوست.
ژنرال زن ایرانی
معصومه آباد دختر ۱۶ ـ ۱۷ ساله آبادانی که پس از پیروزی انقلاب عضو سپاه آبادان شد در روزهای واپسین تجاوز رژیم بعثی و اشغال خرمشهر، مهر ۱۳۵۹ از طرف فرمانداری آبادان ماموریت داشت تا نسبت به انتقال کودکان پرورشگاهی در خرمشهر وارد این شهر شود. او پس از انجام این ماموریت مهم به اسارت نیروهای بعثی درآمد. عراقیها با دیدن حکم ماموریت وی که از سوی فرمانداری صادر شده، او را به عنوان ژنرال زن ایرانی دستگیر میکنند. معصومه بهترین دوران زندگی خود را تا سال ۱۳۶۳ در زندانهای رژیم بعثی گذراند.
او اکنون دارای دکترای جنینشناسی از دانشگاه لندن است.