تهران- ایرنا- تابستان ۱۹۹۳ به من اجازه داده شد در آرشیو رییس‌جمهوری کار کنم. من در جایگاه استالین نشستم و کاغذهای شخصی او را بررسی کردم: سوابق پزشکی استالین، سابقه پزشکی همسرش که به طرز مرموزی درگذشت، مکاتبات او با همسرش، واژه‌های محبت‌آمیزی که این مرد مخوف روی کاغذ آورده بود، مکاتباتش با مادر و بچه‌هایش ...

به گزارش خبرنگار تاریخ و اندیشه ایرنا، ادوارد راژینسکی تاریخ‌نویس روس و نویسنده کتاب استالین در بخش نخست این گزارش از دوران کودکی جوزف استالین، بحث دائم الخمری پدر و بدنامی مادر او را مطرح کرده بود. وی در بخش دوم گزارش، به مباحثی تازه‌تر از این موضوعات می پردازد:

بله، هر چه درباره نفرت او از مادرش و فاحشه خواندن او گفته شده بود یکسره دروغ بود. او به مادرش عشق می‌ورزید و مانند هر پسر دیگری در آن سال‌ها تا زمان مرگ مادر برای او نامه نوشته بود.

استالین پس از انقلاب، مادرش، این خدمتکار و رختشوی سابق را در کاخی که قبلا متعلق به قائم مقام تزار در ققفاز بود اسکان داد. اما این زن فقط یکی از اتاق‌های کوچک آن که شبیه اتاق کوچکش در آن کلبه قدیمی خودشان بود را برای خود برداشت. او به اتفاق دوستانش که آنها نیز پیرزنانی تنها بودند و همه با لباس‌های سیاه به دسته کلاغ‌ها شباهت داشتند در این قصر زندگی می‌کردند.

نامه های استالین کوتاه بودند. طوری که همسرش بعدها توضیح داد استالین از نامه های شخصی طولانی نفرت داشت. برای نمونه آوریل ۱۹۲۲ نوشت: مادر عزیزم سلام. از خودت خوب مواظبت کن. نگذار غم و غصه به قلبت راه یابد. این مثل را به یاد داشته باش که «وقتی زنده ‌ام با خوشی و شادی زندگی خواهم کرد و وقتی مردم، کرم‌های گور جشن خواهند گرفت.»

او تقریبا تمام این نامه‌ها را به سبک سنتی گرجستانی تمام می‌کند: «ده هزار سال زنده باشی مادر عزیزم»

مادر! چرا مرا آن طور شدید کتک می‌زدی؟

استالین و محمدرضا پهلوی

او عکس‌هایی از همسرش، پول و دارو برای مادر می‌فرستد و از او می‌خواهد که با وجود دردهای بسیاری که دارد غمگین نباشد. یادآور می ‌شود که همسرش نامه‌های طولانی خود را ضمیمه این نامه‌های کوتاه می‌کند.

استالین و همسرش از مادر دعوت می‌کردند و می‌خواستند که نزد آنها بیاید اما این او بود که نمی‌آمد. با وجود این مادرش هیچ‌گاه از کوچک‌ترین نشانه‌های حاکی از غافل‌شدن پسر پرمشغله‌اش از او نمی‌گذرد. استالین مجبور است بهانه بیاورد: سلام مادر عزیز. مدت زیادی از دریافت نامه شما می‌گذرد، باید ناراحتتان کرده باشم اما چه می‌توان کرد. خداوند می‌داند که چقدر کار دارم.

استالین و همسرش همیشه از مادر دعوت می‌کنند به مسکو بیاید و او مرتبا از آمدن خودداری می‌کند. همسر استالین در یکی از آخرین نامه‌های خود نومیدانه می‌نویسد: چرا به ما سر نمی‌زنید؟ با هدایایی که برای ما می‌فرستید ما را لوس می‌کنید.

او تا سال ۱۹۳۵ که فهمید حال مادرش خیلی وخیم است و ممکن است دیگر او را نبیند به دیدنش نرفت. او از مادرش پرسید: مادر! چرا مرا آن طور شدید کتک می‌زدی؟...

استالین و همسرش

زدی ضربتی ضربتی نوش کن

این را باید اضافه کرد که بسوی دایم‌الخمر، پدر واقعی سوسو بود. برای اطمینان خاطر فقط کافی است عکس‌های پدر و پسر را با هم مقایسه کنیم. غیر از این هم نمی‌توانست باشد چون کک دختری پاک و عمیقا مذهبی بود. اما در مورد شرابخواری همسرش باید گفت صحنه‌های وحشتناکی پیش می‌آمد. یکی از ماجراهایی که کک تعریف کرده این است: یک روز بسو در حالت مستی بچه (سوسو) را بلند کرد و وحشیانه به زمین کوبید. تا چند روز بعد ادرار کودک خونی بود.

باران‌های مشت پدر نیز انتهایی نداشت و این چیزی بود که سوسوی کوچک از روز تولد هر روز شاهد آن بود. در سال‌های اول وقتی در زمان مستی بسو، این حملات ترسناک شروع می‌شد، کک بدبخت کودک وحشتزده را از دست او می‌ربود و به خانه همسایه‌ها می‌گریخت. اما با افزایش سن کک و قوی‌تر شدن او بر اثر کار سنگین، او سرسختانه‌تر از قبل در مقابل شوهرش مقاومت می‌کرد و این در حالی بود که بسو سال به سال ضعیف‌تر می‌شد. بالاخره زمانی رسید که کک در برابر هر ضربه بسو، بدون ترس ضربه‌ای به او می زد. این باعث شد که بسو دیگر آقا و ارباب خانواده نباشد و در خانه احساس عدم آسایش کند. گویی به همین دلیل، بسو خانه و زن و بچه‌اش را ول کرد و به تفلیس رفت.

سوسوی تندخو و کلمه کتک زدن

اما سوسو فقط در ظاهر فیزیکی شبیه پدرش نبود. شویلی زن یهودی ۱۱۲ ساله گرجستانی که زمانی از دوستان کک بود درباره سوسو می‌گوید: شرایط ناگوار حاکم بر خانه، او را بداخلاق و تندخو کرده بود. او بچه‌ای خشن، گستاخ، بی ادب و لجوج بود و شخصیت غیرقابل تحملی داشت. مادرش اکنون رییس خانواده شده بود و با همان مشتی که پدرش را مطیع کرده بود اکنون برای بزرگ‌کردن پسرش به کار می‌برد. کک بیرحمانه کودکش را به خاطر نافرمانی کتک می‌زد.

کلمه «کتک‌زدن» برای همیشه در ضمیر ناخودآگاه او حک شد. این کلمه همچنین به معنی درس‌دادن بود. بعدها نیز در جنگ با مخالفان سیاسی همین کلمه، واژه مورد علاقه او شد.

عاقبت متضاد دو پسر بچه فرشته‌گون

در سال ۱۸۸۸ رویای کک به واقعیت تبدیل شد و سوسو وارد مدرسه علوم دینی کلیسای گوری شد. مادرش همیشه مراقب بود که پسرش مثل بقیه شاگردان، خوب و سر به راه باشد. کک تصمیم گرفت مشتریان خود را عوض کند و از آن به بعد در خانه معلم‌های پسرش رختشویی و نظافت می‌کرد.

در عبادتگاه کوچک این مدرسه سوسو شاگرد دیگری به نام شویلی را برای بار نخست دید. همیشه افرادی که صدای خوبی داشتند برای خواندن دعاها انتخاب می‌شدند و همواره یکی از آنها سوسو بود. در مراسم شامگاهی سه پسر با لباس سفید مخصوص کشیک‌ها زانو می‌زدند و دعا می‌خواندند.

شویلی نیز مانند سوسو تحصیلات دینی و مدارج لازم برای کشیش شدن را کامل کرد، اما به جای اینکه کشیش شود یک انقلابی حرفه‌ای شد.

سوسو رهبر کشور شد و شویلی را به اتفاق دیگر بلشویک‌های قدیمی به اردوگاه کار اجباری فرستاد.

به راستی وقتی آن دو در آن عبادتگاه کوچک زانو زده بودند آیا کسی می‌توانست تصور کند که این پسر بچه فرشته‌گونه، روزی مردی شود که تعداد قربانیان او بیش از تمام جنگ‌های تاریخ شود؟

به دنبال اطاعت بی چون و چرا

پرادزه که از محصلان همان مدرسه علوم دینی بود می‌گوید: بازی مورد علاقه سوسو، کریوی (نوعی مسابقه بوکس گروهی بین بچه‌ها) بود. بوکس بازها دو دسته بودند: یکی متشکل از افرادی که در بخش بالاشهر زندگی می‌کردند و گروه دوم که در بخش پایین‌شهر سکونت داشتند. ما در این بازی بیرحمانه یکدیگر را له می‌کردیم.

سوسوی کوچک و لاغرمردنی یکی از ماهرترین مبارزان بود. مهارت او وارد کردن ضربات غیرمنتظره به پشت‌سر حریف قوی‌تر بود. سوسو در مطیع‌کردن دیگران مهارت داشت. او گروهی متشکل از قوی‌ترین پسرها تشکیل داده بود که آن را گروه سه تفنگدار می‌خواند. این سه تن دستورات سوسو را بدون چون و چرا اطاعت می‌کردند. بعدها وقتی سوسو رهبر شوروی شد هنوز تعلق خاطری به این سه نفر داشت. او در طول سال‌های گرسنگی جنگ، برای هر سه نفر مقادیر قابل ملاحظه‌ای پول می‌فرستاد. مثلا استالین شصت و هشت‌ساله برای یکی از این سه نفر به نام پیتر کاپانادزه می‌نویسد: خواهش می‌کنم این هدیه ناچیز من را بپذیر. دوست تو سوسو.

طول تحصیل در مدرسه علوم دینی کلیسای گوری چهارسال بود و سوسو در سراسر مدتی که در آنجا درس می‌خواند شاگرد اول بود.

منظره نامطلوب

سال ۱۸۹۲ حدود ۲ هزار نفر در شهر گوری پای چوبه دار جمع شده بودند. شاگردان مدرسه علوم دینی کلیسا هم بودند. پیتر کاپانادزه در خاطرات خود می‌نویسد: دو روستایی اعدام شدند. ما به شدت از این منظره متاثر شدیم. فرمان «نباید کسی را کشت» با دار زدن این دو نفر مطابقت نداشت.

سوسو این صحنه را با جزئیات به خاطر سپرد. او به این نکته پی برده بود که حتی فرمان‌های کلیسا را نیز می‌توان نقض کرد. آیا این همان لحظه‌ای نبود که این فکر برای نخستین‌بار به سر او زد که مدرسه علوم دینی کلیسا شاگردان خود را فریب می‌دهد؟

عاقبت نامعلوم بسو

در حال سخنرانی

بسو احتمالا از سال ۱۸۸۸ یا ۱۸۸۹ دیگر به گوری برنگشت و ناپدید شد. معاصران سوسو در شرح حال بسو می‌نویسند: بسو کمی بعد در یک نزاع در حال مستی جان سپرد.

اما سند دیگری هم وجود دارد که طی آن شخصی به نام کورکیا اهل تور می‌نویسد: سال ۱۹۳۱ در سوخامی در کنار یک مغازه اغذیه فروشی پیرمردی را دیدم که رو به دریا ایستاده بود و گدایی می‌کرد. او مست بود و من پولی به او ندادم. ناگهان پیرمرد سر من داد کشید: می‌دانی به چه کسی پول نمی‌دهی؟ و بعد از آن شروع به فحاشی کرد.

محلی که من در آن اقامت داشتم در چند قدمی مغازه قرار داشت و زن هتل‌دار از پنجره همه چیز را دید. وقتی وارد هتل شدم آن زن به من گفت که این پیرمرد وقتی مست می‌کند می‌گوید من پدر استالین هستم. این دیوانه یکی از این روزها سر خود را به باد می‌دهد.

وقتی سال بعد به آن هتل برگشتم او دیگر آنجا نبود. مردم دیده بودند که او را یک شب گرفته‌اند و برده‌اند.

منبع: استالین، ادوارد راژینسکی، مترجم مهوش غلامی، انتشارات اطلاعات

برچسب‌ها