به گزارش ایرنا، در کارنامه سعید پیردوست فیلمهای متفاوتی یافت میشود اما حضور او در ساختههای مسعود کیمیایی پررنگتر است. در بخش دوم گفتوگو با پروژه تاریخ شفاهی سینما و تئاتر ایرنا به فعالیت سینمایی او در سالهای پیش از انقلاب پرداخته میشود.
آشنایی تان با مسعود کیمیایی از کجا شروع شد؟
ما از دبیرستان با یکدیگر هم کلاس بودیم. آهسته آهسته رفاقتمان بیشتر و پای من به منزل آقای کیمیایی باز شد. خدا رحمت کند پدر و مادر ایشان را، بسیار انسانهای شریفی بودند. من واقعا از مصاحبت با آنها لذت میبردم. آنها برای من فرقی با پدر و مادرم نداشتند و فکر میکنم آنها هم مرا مانند فرزند خود میدانستند.
اشک ریختن برای نابودی قهرمان و ضد قهرمانها
اولین تجربه سینمایی شما فیلم خاک بود از این فیلم بگویید؟
من عاشق سینما بودم و همه زندگیام شده بود سینما. آقای کیمیایی هم آن موقع فیلمهای خاصی را کار میکردند. یادم است ایشان یک روز مرا در خیابان دید، آن موقع داشت فیلم رضاموتوری را می ساخت. از من پرسید کجایی سعید؟ من شرایط خانوادگیام طوری بود که باید کار میکردم و در یک بانک مشغول شده بودم. او گفت یک سر به من بزن، دوستان هستند تو هم بیا.
این را هم بگویم که آقای کیمیایی قبلا سر فیلم داش آکل نیز یک نقش را برای بازی من گذاشته بود که نتوانستم از بانک مرخصی بگیرم و در آن شرکت کنم. با این وجود من از او خواهش کردم اگر شد یک نقشی را در فیلمهای آیندهاش برای من در نظر گیرد.
ایشان در فیلم خاک نقشی را بر عهده من گذاشت. در این فیلم فقط یک دیالوگ داشتم. من نقش قهوهچی را داشتم. در صحنهای از فیلم آقای فرامرز قریبیان جلوی قهوه خانه میآید و از من یک چای میخواهد. من هم یک استکان چای به او میدهم که او میگوید این چرا اینقدر سرد است؟ من هم پاسخ میدهم که چای یک ریالی که کهنه و تازه ندارد!
این کل دیالوگ من در این فیلم بود اما سعی کردم در تمام درگیریهایی که جلوی قهوه خانه پیش میآید حضور داشته باشم.
در صحنه آخر خاک، که ژاندارمها قهرمان فیلم را میبرند قهوهچی دم در ایستاده است و اشک میریزد. در واقع در خاک تمام قهرمانها و ضد قهرمانها نابود میشوند و قهوه چی از داغون شدن آنها غصه میخورد.
من عشقم به سینما را در این فیلم نشان دادم. خاطرم است حدود ساعت ۷ که همه بازیگران برای گریم میرفتند من هم همراهشان میرفتم و گریم میشدم.
دستمزدی هم بابت شرکت در این فیلم گرفتید؟
خیر. اصلا بحث دستمزد در کار نبود. آن موقع برای ما دستمزد معنایی نداشت. ما بیشتر عشقمان این بود که بازی کنیم و باشیم. این برایمان مهم بود.
راهنمایی گره گشای پرویز فنی زاده
فیلم بسیار مهمی که بازی کردید گوزن ها بود. به این فیلم چگونه راه یافتید؟
آقای کیمیایی مرا صدا زد و گفت نقش خاصی برای تو در نظر گرفتهام که احتیاج به تمرکز بسیار بالایی دارد.
من اصلا نمی دانستم ایشان چه میگوید. خدا رحمت کند آقای پرویز فنی زاده را. از ایشان پرسیدم من این نقش را چه طور بازی کنم؟
گفت: خیلی آرام و سنگین. وقتی کبوترهای تو را میگیرند گویی که فرزندانت را گرفتهاند.
من نشستم و فکر و حلاجی کردم و به این درک رسیدم که واقعا باید تمام وجود خود را برای ایفای این نقش به کار گیرم. تو گویی کبوترها به خصوص آن کبوتر دم قهوهای، همه زندگی و زن و بچه من هستند. آن وقت پاسبانها میخواهند آنها را ببرند و سلاخی کنند.
در حقیقت وقتی کلید کار چرخید من دیگر سعید پیردوست نبودم، بلکه یک کبوتر باز بودم که قصد بریدن سر بچههایش را دارند.
آنقدر در این نقش فرورفتم که تمام آدمهایی که آن دور و بر بودند به من گفتند نقشت را خیلی خوب بازی کردی و تو دیگر بازیگر شدهای.
بعد از ۵۰ سال از ایفای این نقش، شاید بتوانم بگویم آن لحظه برای من زیباترین، باشکوهترین و بهترین لحظه زندگی ام بود.
ادای گوزنها را نمیشود درآورد
گوزنها در رای گیری مجله فیلم در سال ۸۸ و ۹۸ بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران شد. خیلیها فکر میکردند که کیمیایی پس از قیصر، نمی تواند فیلمی به درخشانی و محبوبیت این فیلم بسازد. دلیل محبوبیت گوزنها چیست؟
قصه گوزن ها قصه خاصی بود. داستانی بود که با مردم ارتباط داشت، با آنها حرف میزد و درددل میکرد. از طرفی قصه رفاقت بود. رفاقتی که از مدرسه شروع شده و حالا بار دیگر به جریان افتاده بود. اما این بار یکی از این دوستان تبدیل به دزد شده بود و آن دیگری تبدیل به معتاد. جالب این که بعد از این همه سال وقتی این دو به هم میرسند باز آن حالت مبصر، دانش آموزی مدرسه شکل میگیرد.
مردم به این قصهها عادت نداشتند. عادتشان این بود که یک فیلمی بینند که بزن و بکوب و رقص و آوازی در آن باشد و کات. اما گوزنها سوای این حرفها فیلمی نو بود. قهرمانهای فیلم هم خیلی خوب بودند. همه جای خودشان بودند و بازیهای درخشانی داشتند. به ویژه خانم نصرت پرتوی که همان یک دانه فیلم را هم بازی کرد. ایشان آن قدر درخشان نقشش را ایفا کرد که هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمیشود. افرادی مثل هروئین فروش فیلم هم خوب بازی کردند. یا همان آدمی که سید از او خواهش میکند که: آقا بگذار من یک سیلی در گوشت بنوازم تا جلوی این زن خجالت نکشم. بگذار یک جوری خود را نشان دهم که هنوز هم روی پای خودم هستم.
اینها هیچ وقت در سینمای ما گفته نشده بود. برای همین این فیلم جای خودش را بین تماشاگران باز کرد و من فکر می کنم هنوز که هنوز است این فیلم جایگزینی در سینمای ایران ندارد.
البته خیلیها سعی کردند بیایند برخی دیالوگهای این فیلم را در فیلمهایشان تکرار کنند ولی نتوانستند و فقط ادا درآوردند.
فشار ساواک به کیمیایی
مثل اینکه ساواک به کیمیایی فشار آورد تا اول و آخر فیلم را تغییر دهد؟
تا جایی که یادم است آن موقع ساواک به آقای کیمیایی گفته بود که یک طوری صحنه های فیلم را درست کن. اما کیمیایی زیر بار نمیرفت و میگفت این تفکر و ایده من است و فیلمبرداریاش را هم کردهام. ساواک گفت آقا ما نمی خواهیم این شخصیت فیلم یک قهرمان باشد. او باید دزدی باشد که به دام پلیس افتاده است. باید او را از حالت قهرمان درآوری. کیمیایی هم میگفت نه من به آن دست نمی زنم.
در اصل فیلم، قریبیان یک مبارز انقلابی بود که با فشار ساواک در فیلم تبدیل به دزد بانک شد؟
بله. آقای کیمیایی اصلا زیر بار نمیرفت. خیلی رفت و آمد هم زیاد شد. تا این که تصمیم گرفتند اول و آخر فیلم را طور دیگری بسازند. در صحنه پایانی فیلم هم، یکی از شخصیتهای اصلی فیلم میآید و به رفیقش میگوید اگر تسلیم شوی لااقل زنده میمانی.
بعد از انقلاب نسخه اصلی فیلم نشان داده شد و درآخر فیلم دو قهرمان آن کشته شدند؟
بله در نسخه دوم، سید رفیقش را به نوعی لو میدهد. او به پاسبان میگوید اجازه دهید من رفیق او هستم و میروم او را بیرون می آورم. اما در نسخه اصلی سید خودش را میاندازد داخل خانه و گلوله هم میخورد . یعنی پای رفیقش میایستد و هر دو کشته میشوند.
ممنون از وقتی که در اختیار ایرنا قرار دادید.