اما آنچه سبب نام آوری وی در سریال سازی شد، ساختن دو مجموعه همسران و خانه سبز به همراه یار غار خود مسعود رسام بود. این دو مجموعه آن قدر مخاطب پیدا کرد که به قول بیرنگ در موقع پخش؛ شهر خلوت میشد.
گفت و گوی ایرنا با بیژن بیرنگ ۲ ساعت و نیم طول کشید. وی در بخش یکم این مصاحبه از چگونگی ورود خود به سیما گفت، از نویسندگی آثار کودکانهاش صحبت کرد، درباره چاق و لاغر حرف زد و گفتههایش را با سریال همسران پایان برد. بخش نخست این گفتوگو در پی میآید:
شما لیسانس ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای دراماتیک دارید و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتید تا در رشته فناوری آموزشی درس بخوانید. چه شد برگشتید؟
برای پاسخ دادن به سوال شما باید کمی به گذشته برگردم. من ادبیات نمایشی خواندم. اکثر ما بعد از گرفتن مدرک باید کارشناس تئاتر در یکی از شهرستانها میشدیم. از سویی چون کسی را هم نداشتیم در سینما و تلویزیون به ما میدان داده نمیشد.
من اعتقاد دارم آدم نباید آرزو داشته باشد بلکه باید خود را به مسیری بسپارد که هستی و کائنات برای او در نظر گرفته است. یکی از چیزهایی که کائنات برای من در نظر گرفت درس خواندن در رشته تکنولوژی آموزشی بود. داستان از این قرار بود که اواخر سال ۵۱ یا ۵۲ بود که دانشگاه شریف که آن موقع آریامهر نام داشت، پروژه ای به نام تحقیق در روشهای نوین آموزشی برگزار کرد. من جذب آن پروژه شدم. رییس آن موقع دانشگاه دکتر نصر بود.
یکمرتبه جنگ شروع شد و باید نوع دیگری به ماجرا نگاه میشد. من مانده بودم و این اسناد. اسناد مملکتی که اگر دست دشمن میافتاد خطرناک بود
آنجا با تکنولوژی آموزشی آشنا و به این رشته علاقمند شدم. دو سال در آنجا کار کردم و قرار شد به من برای ادامه تحصیل در همین رشته بورسیه آمریکا بدهند ولی به دلیل اختلاف با اساتید برجسته دانشگاه آریامهر، بورسیهام منتفی شد. برای خدمت به سربازی رفتم. بعد از پایان خدمت با پولی که در دوران سربازی با کار کردن جمع کرده بودم به آمریکا رفتم و در رشته تکنولوژی آموزشی درس خواندم. می خواستم درسم را تا پایان مقطع دکتری پیش ببرم ولی به انقلاب خورد و نشد.
دانشجوی خوبی بودم و یکی از اساتیدم گفت همین جا در آمریکا بمان تا با هم کار کنیم اما من پاسخ دادم که می خواهم برگردم ایران تا مملکتم را بسازم. یکی دو روز پس از رفراندوم آری یا خیر به جمهوری اسلامی به ایران برگشتم. هواپیمایی که با آن به ایران آمدم پر از دانشجویانی بود که مانند من داشتند به ایران برمیگشتند.
چطور وارد تلویزیون شدید؟
آن وقت کسی در ایران از رشته تکنولوژی آموزشی اطلاعی نداشت. مدتی بیکار گشتم. دوستی به نام آقای عظیم جوانروح داشتم که فیلمبردار و مدیر تولید شبکه ۲ سیما بود. با هم رفیقتر که شدیم به من گفت بیا یک فیلم مستند راجع به نیروی هوایی بساز. میدانید که نیروی هوایی خیلی روی بورس بود و است. یک پایه انقلاب هم همین بچههای نیروی هوایی بودند. من به نیروی هوایی رفتم و شروع به تحقیق کردم. چون خدمتم را هم در نیروی هوایی گذرانده بودم آن جا را میشناختم. این نیرو به لحاظ امنیتی در مقایسه با نیروی زمینی جای بسیار حساستری بود، البته هنوز هم به نظرم این طور است. وقتی برای ساخت این فیلم شروع به تحقیق از قسمتهای مختلف نیروی هوایی کردم، دیدم پرسنل این نیرو هر چه اطلاعات دارند به من میگویند. این برای من خیلی عجیب بود. مدام به آنها میگفتم این اطلاعات جزو اسناد طبقه بندی شده است ولی آنها اعتنایی نمیکردند. خلاصه یک پوشه اطلاعات در این مصاحبهها جمع کردم و رفتم تا فیلم مستند را بسازم.
ولی یک مرتبه جنگ شروع شد و باید نوع دیگری به ماجرا نگاه میشد. من مانده بودم و این اسناد. اسناد مملکتی که اگر دست دشمن میافتاد خطرناک بود. من این اسناد را هنوز تایپ هم نکرده بودم و دست نویس بود. قاعدتا با آغاز جنگ، دیگر ساخت آن سریال هم منتفی شده بود. یک روز آن اسناد را برداشتم و با زحمت از یکی از مدیران سازمان صدا و سیما وقت گرفتم و پیش او رفتم. گفتم فلانی هستم و قرار بود یک فیلم مستند ۱۰ قسمتی درباره نیروی هوایی بسازم.
دانشجوی خوبی بودم و یکی از اساتیدم گفت همین جا در آمریکا بمان تا با هم کار کنیم اما من پاسخ دادم که می خواهم برگردم ایران تا مملکتم را بسازم. یکی دو روز پس از رفراندوم آری یا خیر به جمهوری اسلامی به ایران برگشتم. هواپیمایی که با آن به ایران آمدم پر از دانشجویانی بود که مانند من داشتند به ایران برمی گشتند
گفت: خب!
گفتم: جنگ شده است دیگر!
گفت: خب!
گفتم: این ها را تحقیق کردهام.
گفت: خب!
گفتم: آمدهام اینها را به شما بدهم.
گفت: اینها چی است؟
گفتم: فکر کنم همه اسرار طبقه بندی شده نیروی هوایی داخل این پوشه است، طوری که من حتی جرات نکردم بدهم یکی اینها را تایپ کند.
مثل این که با یک آدم احمقی روبرو شده باشد گفت: جدی میگویی؟!
گفتم: بله.
اسناد را از من گرفت و البته شاید خودش هم نفهمید آنها چه بودند.
محله بهداشت و محله بروبیا
این اتفاق زمان مدیریت آقای محمد هاشمی بر صدا و سیما رخ داد؟
بله. البته این فردی که گفتم زیردست او بود. اسناد را که به او دادم گفت تو یک کاری بکن. برو طبقه پایین، - در واقع خواست به من لطفی بکند - آنجا گروه جوان سیماست، برو با آنها کار کن. من رفتم در گروه جوان و چرخ روزگار دوباره مرا به سمت تلویزیون چرخاند. آن جا با آقایان وحید نیکخواه آزاد و مسعود رسام آشنا شدم.
آقایان و خانم ها فردوس کاویانی، اکبر عبدی، رضا ژیان، فاطمه معتمدآریا، حسین پناهی، حمید جبلی در محله بروبیا بازی میکردند. ضمن این من و آقای رسام تهیه کننده این کار بودیم. در نخستین جشنواره صدا و سیما هم جایزه بهترین تهیه کنندگی را بابت این سریال گرفتیم
اولین برنامه تان چه بود؟
آسمان و ریسمان. من نویسنده آن بودم و آقای ایرج طهماسب و خانم فاطمه معتمدآریا و یک آقایی که بعدها از ایران رفت در آن بازی کردند. قصه دو عروسک بود و یک مجری. اصلا برنامه آقای مجری از همان جا شروع شد. آن آقایی که به آمریکا رفت صدایش طوری بود که بعدها آقای حمید جبلی طوری صداسازی می کرد که صدایش مثل او شود. این برنامه آنقدر گرفت که جلوی آن را گرفتند.
برای چی جلویش را گرفتند؟
گفتند خیلی میخنداند.
چه کسی این را گفت؟
آقای مهدی ارگانی که بعدها مدیر شبکه شد. او مغز متفکر سازمان بود. اوایل انقلاب بود، البته آدمهای دیگری هم بودند مثل آقای وحید نیکخواه آزاد و خانم فرشته طاهرپور. گفتم: چی آن حرام است؟ گفتند وقتی می خندیم نباید دندانهایمان پیدا شود. بعد همه داشتیم میگفتیم و میخندیدیم که من گفتم آقای ارگانی من الان دارم لوزه شما را هم در خندهتان میبینم بعد میگویید دندان نباید در خنده پیدا باشد! سالها بعد آقای ایرج طهماسب این برنامه را به شکلهای مختلف ادامه داد.
دیگر چه؟
مدتی بعد قرار شد یک برنامه در مورد جنگ ساخته شود. کتابی به اسم مادر را به من دادند و گفتند سناریوی آن را بنویس. من کلی تحقیق کردم و سناریویش را نوشتم. ۲۰ دقیقه از آن ساخته شد که کارگردان با تهیه کننده مشکل پیدا کرد و ساخت برنامه ادامه پیدا نکرد. میخواهید بگویم آن چه شد؟
بفرمایید.
قصه آن بعدا شد باشو غریبه کوچک. نسخه تلویزیونی آن هم شد سریال گل پامچال. البته ما آن را نساختیم. ما آن را به گروه شاهد تلویزیون دادیم و گفتیم میخواهیم این را بسازیم. گفتند خیلی خوب است. قرار شد ما را خبر کنند که خبری نشد. یک روز دیدیم همان دارد از تلویزیون پخش می شود به نام گل پامچال.
همه گفتند برو اعتراض کن. گفتم بابا ول کن بچههای خودمان آن را ساختهاند. باز هم فکرهای جدید به مغز من میآید و آدم با یک کار تمام نمیشود.
بعد از محله بروبیا یک ذره به مشکل برخورد کردیم. قلم من و طنز من را دوست نداشتند و می گفتند بیرنگی است. من تبدیل به یک سبک شده بودم. بعد من را وادار میکردند چیزهایی بنویسم که بیرنگی نباشد اما هر چه مینوشتم میگفتند بیرنگی است
شما نویسنده مجموعه محله برو بیا بودید که سال ۱۳۶۲ از سیما پخش شد. نویسندگی این سریال ربطی به تحصیلاتتان داشت؟
تمام کارهای من به رشته تکنولوژی آموزشی ربط دارد. در کارهای من و آقای رسام همیشه یک نوع آموزش وجود داشت؛ نه آموزش در حیطه درسی، بلکه آموزش مسائل زندگی و خانوادگی و روانشناسی. اساس کار من هم همیشه تحقیق بوده است.
هدفتان از ساخت این مجموعه، آشنایی کودکان با قانون بوده است؟
آشنایی بچهها با مسائلی بود که خارج از خانه برای آنها اتفاق میافتاد.
مثل چه؟
مانند رد شدن از خیابان یا این که اگر گم شدند چه کار کنند؟ بخشی از آن هم به قانون برمیگشت. چون بیرون از خانه شما با قانون در تماس هستید. به همین جهت ما در آن سریال شخصیتی به نام پاسبان داشتیم و مسائل قانونی هم در آن مطرح میشد.
بازیگرانی در این سریال بازی کردند که یا مشهور بودند یا بعدها سرشناس شدند...
بله. آقایان و خانمها فردوس کاویانی، اکبر عبدی، رضا ژیان، فاطمه معتمدآریا، حسین پناهی، حمید جبلی. ضمن این من و آقای رسام که تهیه کننده این کار بودیم در نخستین جشنواره صدا و سیما هم جایزه بهترین تهیه کنندگی را بابت این سریال گرفتیم.
از محله بهداشت بگویید. مجموعهای که از سال ۱۳۶۳ از شبکه ۲ سیما پخش شد.
در محله بهداشت شورای ۱۱ نفره ای در صدا و سیما وجود داشت که آدمهای گردن کلفتی مثل فخرالدین انوار و محمد بهشتی عضوش بودند. الان اسامی همه آنها یادم نیست ولی آنها به ما سفارش کار میدادند. مثلا ارگانی گفت به بچهام قول دادهام این بار سوپرمن هم در این سریال باشد. ما هم همه اینها را در این مجموعه قرار دادیم.
تا جای که خاطرم است این مجموعه پرطرفدار شد؟
همین طور است. در سازمان صدا و سیما، بخشی به نام سازمان ارزشیابی وجود داشت که از قسمتهای خوب این سازمان بود. البته متاسفانه این بخش بعدا کنار گذاشته شد. این بخش ارزیابی میکرد که برنامههای تلویزیون چقدر به اهداف از پیش تعیین شده خود رسیدهاند. طبق ارزشیابی این بخش، محله بروبیا در حد بسیار بالایی به اهداف خود رسید. البته متاسفانه بعد از مدتی جلوی پخش این مجموعه هم گرفته شد.
یکی از قسمتها حتی قصه زندگی یکی از قهرمانان ورزشی ما بود که آخر عمرش را در خانه سالمندان گذشت. نقش او را آقای رضا کرم رضایی بازی کرد. دامادش وقتی دید او دیگر قهرمان نیست و سنش بالا رفته است او را خانه سالمندان گذاشت. آرزوی این آدم این بود که یک بار دیگر قهرمان ورزش خود شود تا دختر و دامادش دوستش داشته باشند
مدتی بعد هم به همراه آقای مسعود رسام سریال چاق و لاغر را ساختید؟
ما کارمندان سازمان صدا و سیما بودیم. بعد از محله بروبیا یک ذره به مشکل برخورد کردیم. قلم و طنز من را دوست نداشتند و میگفتند بیرنگی است. من تبدیل به یک سبک شده بودم. مرا وادار میکردند که چیزهایی بنویسم که بیرنگی نباشد اما هر چه مینوشتم میگفتند بیرنگی است. فیلم سینمایی هم مینوشتم میگفتند بیرنگی است. بالاخره با یک برنامهای به نام در خانه دوباره به برنامهسازی برگشتیم. فکر کنم سال ۶۴ بود. آقای اکبر عبدی هم در آن بازی میکرد. این برنامه خیلی موفق شد. در این مدتی که ما داشتیم کار میکردیم اکثرا من و رسام برنامههای کودک و برنامههای عید را تهیه میکردیم.
درباره چاق و لاغر بیشتر میفرمایید؟
برنامهای را ما تهیه کردیم که قرار بود در یک سالن با مجریگری مجید قناد اجرا شود. قرار شد کودکان جشنی را برای سالگرد پیروزی انقلاب بگیرند اما دو مامور ساواکی که یکیشان چاق و دیگری لاغر بود این جشن را به هم بزنند. فکر اولیه این کار با ایرج طهماسب بود. سال اول این برنامه را من و رسام انجام دادیم. چند سالی هم آن را به شکل عروسک دستی ادامه دادیم. بعدا هم کارگردان های دیگر این مجموعه را جلو بردند.
چرا این مجموعه مخاطبان زیادی پیدا کرد؟
شما وقتی آدمهای بدجنس را هم بانمک نشان دهی مردم دوستشان دارند. البته این ها دو مامور بدبخت ساواکی بودند و بدبختتر از آنها رئیسشان بود که گیر این دو خنگول افتاده بود. رئیسشان هر کاری میکرد اینها خرابش میکردند.
قهرمانی که به خاطر قهرمان نشدن از خانه بیرون انداخته شد
بعد از این همه کار کودک، سراغ کار بزرگسالان هم رفتید و «این خانه دور است» را ساختید؟
بله. نه سراغ افراد بزرگسال که سراغ افراد مسن رفتیم. قصه این سریال راجع به خانه سالمندان است. دو خانم مسن، یک عمر با هم دوست بودهاند. آنها به یکدیگر خواهر میگویند. فرزندان یکی از آنها مادرشان را به خانه سالمندان میبرند. خانم دیگر میگوید حالا که خواهرم به خانه سالمندان رفته است من هم او را تنها نمیگذارم و به آنجا میروم. او برخلاف مخالفتهای خانوادهاش به خانه سالمندان میرود.
در این سریال تقریبا تمام قصههایی که سالمندان دچار آن میشوند را ساختهایم. یک سری از آن قصهها اصلا به روز شده داستانهای خارجی مانند شاه لیر شکسپیر است. داستان خیلی پدر و مادرها همین است. برخلاف آن که فکر میکنند فرزندان آنها را در پیری نگه میدارند، فرزندانشان این کار را نمیکنند.
ما اولین کسانی بودیم که در صدا و سیما به صورت هفتگی سریال ساختیم. سه روز تعطیل میکردیم. من میرفتم در خانه متن را مینوشتم. بعد ۴ روز میآمدیم ضبط میکردیم. همزمان مونتاژ و صداگذاری و موزیک هم انجام میشد. این نوعی سیستم هالیوودی در سریال سازی بود
یکی از قسمتها، قصه زندگی یکی از قهرمانان ورزشی ما بود که دامادش آخر عمرش او را در خانه سالمندان گذشت. نقش او را آقای رضا کرم رضایی بازی کرد. دامادش وقتی دید او دیگر قهرمان نیست و سنش بالا رفته است او را در خانه سالمندان گذاشت. آرزوی این آدم این بود که یک بار دیگر قهرمان ورزش خود شود تا دختر و دامادش دوستش داشته باشند.
یکی از سریال های موفق شما، همسران بود. استقبال از این سریال قابل توجه بود.
ما با همسران شهر را خلوت کردیم. اما با سریال بعدیمان خانه سبز، شهر را خیلی خلوت کردیم. آنقدر خلوت که مورد حسادت واقع شدیم. به نظرم خانه سبز بهترین سریال بعد از انقلاب بود. چون مردم حتی جملات آن را حفظ کردند. هیچ سریالی نبود که مردم قصههایش را حفظ باشند. اما مردم قصههای خانه سبز را هم حفظ هستند. مردم جملات آقای خسرو شکیبایی در این سریال را حفظ کردند.
یک کمدی جدید در صدا و سیما
همسران چرا این قدر موفق شد؟
همسران قرار نبود موفق شود! مدیر گروه سریال شبکه دو، من و آقای رسام را صدا کرد و گفت میتوانید برنامهای بسازید که دوماهه بیاید روی آنتن؟ گفتیم بله. قدیمها یک جنس کمدی آمریکایی بود که دو زن و شوهر که همسایه بودند آن را خلق می کردند. من از آن الگو گرفتم و متن قسمت اول را نوشتم. ما اولین کسانی بودیم که در صدا و سیما به صورت هفتگی سریال ساختیم. سه روز تعطیل میکردیم. من میرفتم در خانه متن را مینوشتم. بعد ۴ روز میآمدیم سریال را ضبط میکردیم. همزمان مونتاژ و صداگذاری و موزیک هم انجام میشد. این نوعی سیستم هالیوودی در سریالسازی بود. سریال Friends اینجور ساخته شده بود. کارگردانیاش را هم دادیم دست یکی از دوستانمان به نام آقای غلامحسین لطفی که در این سریال بازی هم میکرد. ایشان یک قسمتش را ساخت. من و رسام نگاه کردیم ولی خوشمان نیامد. گفتیم خوب درنیامده است. لطفی گفت پس چه کار باید کرد؟ گفتیم تو نمیتوانی هم بازی کنی هم کارگردانی، یکی را انتخاب کن. گفت برای من صرف نمیکند.
مانده بودیم چه کنیم که رفتیم خانه سینما. آنجا گفتیم سریالمان دارد میخوابد، آقای لطفی هم که این را میگوید. آقای فردوس کاویانی آن موقع مدیر بازیگران در خانه سینما بود. گفت: چرا لطفی بازی نمیکند؟ هیچ کس حق ندارد یک کار را که ۵۰ تا ۱۰۰ نفر دارند از آن نان میخورند بخواباند. گفت: اگر کسی این نقش را به من دهد حاضرم خودم بازی کنم.
گفتیم واقعا حاضری؟ گفت: بله. دقیقه ای ۳۲ هزار تومان بابت همسران میگرفتیم. منتهی آپارتمان را را خوشگل کرده بودیم ؛ موکت خاکستری، دیوارها سفید، مبل ها آبی. همه را هم از میدان امام حسین(ع) دست دوم خریده بودیم. یک روز مدیر شبکه آمد. میخواست ببیند چرا این خانه این قدر شیک است. او وقتی دید موکت به این ارزانی انداختهایم تعجب کرد
ایشان آمد و جای لطفی را گرفت. برای خانمی که مقابلش بازی می کرد هم ما رفتیم و خانم مهرانه مهین ترابی را آوردیم. من یک کار کوچک از او دیده بودم. به نظرم آدم با استعدادی بود. خانم الهام پاوه نژاد و فرهاد جم هم در سریال، همسایه آقای کاویانی و خانم مهین ترابی بودند. قسمت اول که پخش شد، سریال گرفت. بعد همین طور ادامه دادیم تا ۲۶ قسمت. سری دومش هم ۲۶ قسمت دیگر شد و در مجموع کار بسیار موفقی از کار درآمد.
همسران یک کمدی جدید در صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود که تا حالا اتفاق نیفتاده بود. برای اولین بار یک کمدی سیتکام درست شده بود. کمدی سیتکام بر مبنای دیالوگ است. من حرفی میزنم شما جواب میدهی و خنده ایجاد میشود. ما اولین کسانی بودیم که سیتکام را وارد تلویزیون ایران کردیم.
حملات متعدد روزنامه خاص
محدودیت و سانسور هم داشتید؟
درحدی که هر شب روزنامه خاص مقالهای مینوشت که آقای علی لاریجانی ( رییس وقت صدا و سیما) این سریال ملعون را کی از آنتن برمیداری؟ انجمن سینماگران مسلمان و آقای جواد شمقدری و دوستان هم جزو آدمهایی بودند که لحظه شماری میکردند این سریال از آنتن پایین کشیده شود. بازبینی این سریال را شخص آقای لاریجانی انجام میداد. هر هفته اینها ترس و لرز داشتند. گاهی ۱۰ تا ۲۰ دقیقه از کار را در میآوردند. میپرسیدیم چرا آن را درآوردید؟ میگفتند این دارد به او نگاه عاشقانه میکند.
آخر میدانید عشق در تلویزیون یک حیطه ممنوعه است. ما کمتر در تلویزیون کلمه عشق را به کار میبریم، مثلا میگوییم دلبستگی یا وابستگی. هنوز هم فکر نمیکنم در تلویزیون مردی بتواند به زنی بگوید دوستت دارم و عاشقت هستم. نمیتوانستیم حالیشان کنیم دلبستگی به معنای عشق نیست. ممکن است من دلبسته ماشینم باشم ولی عاشق آن نیستم.
از طرفی در همسران، برای بار نخست بود که زن وارد حیطه کمدی میشد. تا قبل از آن زن در فیلمها و سریالها فقط رخت میشست و برنج پاک میکرد و خورشت قیمه میپخت. همه هم روی زمین مینشستند. اولین سریالی بود که اعضای خانواده روی میز نهارخوری غذا میخوردند نه روی زمین. اما به ما میگفتند چرا خانههایتان شیک است نمیشود آن را زشتش کنید؟
ما میگفتیم آخر چهکارش کنیم؟ ما پول کمی از سازمان میگرفتیم.
چرا جلویمان گرفته نشد؟
دقیقه ای چقدر؟
۳۲ هزار تومان. منتهی آپارتمان را را خوشگل کرده بودیم. موکت خاکستری، دیوارها سفید، مبلها آبی. همه را هم از میدان امام حسین(ع) دست دوم خریده بودیم. یک روز مدیر شبکه آمد. میخواست ببیند چرا این خانه این قدر شیک است. اما وقتی دید موکت به این ارزانی انداختهایم تعجب کرد.
ما سلیقه به خرج داده بودیم. مثلا در خانه آباژور گذاشته بودیم. قبل از آن چنین کاری را نمیکردند. مثلا یک گیاه بود. آقای شمسایی خدابیامرز که نورپرداز خوبی بود، پشتش یک هالوژن گذاشته بود طوری که سایهاش روی دیوار افتاده و فضا را شیک کرده بود.
با این وجود کار به جایی رسید که واقعا داشتند جلوی برنامه را میگرفتند. به خصوص با فرمایشات آن روزنامه خاص.
تا این که یک اتفاق افتاد. ماهنامه فیلم، سریال همسران به عنوان بهترین سریال سال انتخاب کرد. بعد از آن نشریه گزارش فیلم در استادیوم ۱۲ هزار نفری آزادی یک جشن گرفت و سریال ما را به عنوان بهترین سریال برگزید. این نشریه همچنین عنوان بهترین کارگردانی و عنوان بهترین بازیگر نقش اول و دوم را به همسران داد. دیگر نشد که این سریال از روی آنتن پایین بیاید. اتفاق بعدی هم در خود صدا و سیما افتاد. در جشنواره صدا و سیما در زیباکنار، سریال همسران بهترین سریال سال شد. خصوصی گفتند که میخواستند ۱۱ جایزه به ما بدهند که شخصی تاثیرگذار گفته بود زیادیشان میشود ۴ جایزه بسشان است و همان ۴ جایزه را هم به ما دادند.
ما اولین سریالی بودیم که در خود سازمان هم کسی نمیدانست قسمت بعدی مان چیست. گاهی مدیر شبکه زنگ میزد که بیرنگ قسمت بعدی سریال چیست؟ من میگفتم مثلا در مورد فلان موضوع میخواهم بنویسم. می گفت یک قسمت هم در مورد شایعه بنویس. آن موقع شایعه مساله روز بود. درباره آن هم یک قسمت نوشتم
اتفاق دیگر این بود که قسمت سنجش و تحقیقات سازمان، همسران را به عنوان بهترین برنامه سیما شناخت. جالب است بدانید از روی سریال همسران پنج تز دکتری در رشتههای علوم ارتباطات و روانشناسی و .. نوشته شد. ۲۰ پایان نامه فوق لیسانس هم هم بر روی آن به رشته تحریر درآمد. اینها اصل ماجرا را تغییر دادند و ما شدیم سوگلی سازمان.
ما نخستین سریالی بودیم که در خود سازمان هم کسی نمیدانست قسمت بعدی مان چیست؟ گاهی مدیر شبکه زنگ میزد که بیرنگ قسمت بعدی سریال چیست؟ من میگفتم مثلا در مورد فلان موضوع میخواهم بنویسم. میگفت یک قسمت هم در مورد شایعه بنویس. آن موقع شایعه مساله روز بود. درباره آن هم یک قسمت نوشتم.
یکی از سانسورهایی که آن اوایل اتفاق افتاد این بود که چه معنا دارد زن و شوهرها این قدر با هم قاطیاند؟ ما در فرهنگمان چنین چیزی را نداریم که زن و شوهرها این قدر با هم حرف بزنند و کل کل کنند.
گفتیم چه کارش کنیم؟
گفتند: این ها را فامیل کنید.
من هم یک قسمت ساختم و این ها را فامیل کردم. قسمت خوبی هم شد و در این قسمت مشخص شد که خانم پاوه نژاد خواهرزاده آقای کاویانی است. گفتند آن یکی را همین طور کنید که گفتیم تو را به خدا این یکی را کوتاه بیایید.
چون برنامه به نوعی زنده بود و دائم پخش می شد از این اتفاقات میافتاد.
چرا فقط دو سری از همسران ساخته شد؟
سری سوم را خواستیم بسازیم که با آقای کاویانی به مشکل برخورد کردیم. ایشان گفت من دیگر بازی نمیکنم. یک روز در دفتر نشسته بودیم که چهکار کنیم. گفتیم خوب یک سریال دیگر در همان لوکیشن میسازیم.
بخش دوم این گفت و گو را به زودی در ایرنا بخوانید.
نظر شما