به گزارش ایرنا، در کتاب «چارده روایت» به قلم گل علی بابایی که در آن زندگینامه شهید محمدرضا دستواره نگاشته شده، آمده است: این شهید پس از پیروزی انقلاب دوازدهم آبان ۱۳۵۸، وارد سپاه شده و از دی همان سال به مناطق آشوب زده غرب کشور اعزام، که این مقطع، نقطه عطف زندگی او بود.
وی در این مأموریت با حاج احمد متوسلیان آشنا شد، او بارها گفت من آدمی هستم که از توی «گود» بلند شده ام و هزار دفعه گفتهام اگر انقلاب نبود، سرنوشت من نامعلوم بود.
در این کتاب به نقل از شهید دستواره می خوانیم "حتی وقتی که توی سپاه آمدم، باز سرنوشت من معلوم نبود، چون امکان داشت، آدمی بشوم که سپاهی گری را به عنوان یک «شغل» انتخاب کرده باشم و یک اسلحه روی دوش خود بیندازم و پست بدهم و بعد سر برج، بروم و حقوق ام را بگیرم. حالا من نمیخواهم از حاج احمد بت درست کنم؛ اما آدمی به اسم «حاج احمد» بر سر راه من قرار گرفت و او وسیلهای شد تا من این جوری که الان هستم بشوم و نخواهم به سپاهی گری، به چشم یک «شغل» نگاه کنم".
فعالیتهای در کردستان
دستواره در کردستان همراه فرماندهانی مانند رضا چراغی و احمد متوسلیان تمام تلاش خود را برای برقراری امنیت به کار گرفت، با آزادسازی مریوان، وی به دستور احمد متوسلیان، به عنوان مسئول تدارکات مأموریت یافت تا کالاهای ضروری مردم را تهیه کرده و در اختیار شهروندان کُرد قرار دهد؛ این شهید مدتی نیز فرماندهی «پاسگاه شهدا»، در محور مریوان را به عهده داشت.
زمانی که متوسلیان مأموریت یافت تیپ حضرت محمدرسول الله (ص) را تشکیل دهد، دستواره راهی جنوب کشور و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو، مأمور تشکیل واحد پرسنلی تیپ شد.
شهید دستواره درکنار حاج احمد متوسلیان
شهید دستواره درباره ارتباط با شهید احمد متوسلیان می گوید: حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! «مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیَرَنی عَبدَاً!» حاج احمد حرف به من آموخته، همه چیز را او به من آموخت. این حرف شعار هم نیست. والله، حرف قلب من این است، ولو این که پایبندی به این مطلب، به اخراج من از سپاه منجر بشود. من که سپاه را به خاطر شغل انتخاب نکردم تا اگر مرا بیکار کردند یا اخراجم کردند، از این بابت ناراحت بشوم. نه!
مسوولیت های اجرایی و مبارزاتی شهید دستواره
محمدرضا دستواره نیز همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی، همراه با سیل خروشان ملت ایران در تظاهرات و فعالیتهای مردمی شرکت فعال داشت و در این زمینه چند بار توسط عوامل رژیم پهلوی دستگیر شد.
سال ۱۳۵۷ زمانی که در سال آخر دبیرستان درس میخواند نه تنها خود فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه طاغوت شرکت میکرد، بلکه دوستان همکلاسی و برادران کوچکترش را نیز به این امر تشویق میکرد؛ در جریان حضور در یکی از راهپیماییها یکی از برادرانش به او گفته بود: «شاه توپ و تانک دارد و پیروزی بر او مشکل است.» اما محمدرضا دستواره در جواب او یادآور شده بود: «ما خدا را داریم».
دستواره پس از شرکت در نبردهای پرحماسه «رمضان» و «مسلمبنعقیل» به «فرماندهی تیپ سوم ابوذر» منصوب شد و تا زمان عملیات «خیبر» در همین مسئولیت به خدمت مشغول بود.
ادب مثالزدنی و توکل برخدای شهید رضا دستواره
در کتاب «چارده روایت» به نقل از پدر شهید آمده است: “یک روز محمد رضا به من گفت که بابا من راضی نیستم دیگر این کارها (بارکشی) را انجام دهی، این کارها دیگر برای شما سنگین است. گفتم: تو درست میگویی، اما من به کار عادت کردهام و قدرت این کار را هم دارم. او گفت: من راضی نیستم، در ضمن حالا که شاغل شدهام، این حقوق مرا بگیر و خرج کن، این شغل شما برای من گران تمام میشود. گفتم: بابا تو که میخواهی حقوقت را به من بدهی، تو فردا میخواهی به امید خدا ازدواج کنی و برای زندگیت باید خرج کنی، من هم که چیزی ندارم تا برای تو پسانداز کنم.
در جواب گفت: بابا تو هنوز خدا را نشناختهای، به اندازهای که خداوند ضامن روزی ما است، من اگر بخواهم ازدواج کنم، خدا را دارم، خدا به من کمک میکند. این حرف ایشان خیلی روی من اثر گذاشت.
یکی از دوستان او که رضایی نام دارد می گوید: هر وقت برای صحبت پیش حاج دستواره میرفتیم، از چهرهاش میفهمیدیم که خسته است و شب گذشته، کامل نخوابیده است. همیشه بیرون از سنگر میخوابید. در عملیات والفجر ۸ در فاو، دیدهبان ما خبر داد که دشمن طی تغییر و تحولاتی قصد حمله دارد. وقتی رفتیم این جریان را به شهید دستواره بگوییم، بیرون از سنگر خوابیده بود. به یکی از همرزمانم گفتم که چرا حاجی بیرون از سنگر خوابیده، ممکن است بر اثر اصابت خمپارههای دشمن آسیبی به او برسد. بیدارش کردم و گفتم: حاجی چرا اینجا خوابیدهای؟ وقتی بیدار شد، سئوالم را با این قطعه شعر جواب داد: گرنگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد.»
آیا شهید دستواره از محل دفنش خبر داشت؟
در کتاب چارده روایت نوشته شده که یک روز محمدرضا از اندیمشک آمد، به من گفت: مادر میخواهم شما را ببرم معراج شهدا، حسین شهید شده و میخواهم او را ببینی؛ با هم رفتیم او روی حسین را کنار زد من صورت حسین را بوسیدم و صورتم را به صورتش چسباندم، محمدرضا هم وضو گرفت و برای حسین قرآن خواند و با دست خودش او را به خاک سپرد.
کنار قبری که حسین را دفن کردند، یک قبر خالی بود، دستش را روی آن گذاشت و گفت: چند روز دیگر شهیدش میآید ما فکر کردیم چون عملیات است و شهید میآورند، منظورش این است که بالأخره تا چند روز دیگر شهیدی هم آنجا دفن میشود.
چند روز بعد دیدیم شهید آن قبر را آوردند. خودش بود، همانجا او را به خاک سپردیم. در مراسم عزاداری برادرش، از همه دوستان و آشنایان حلالیت میطلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا حلال میکنی؟ گفتم: تو به من بدی نکردهای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه؛ مادر اینطوری نمیشود، بگو از صمیم قلب حلالت میکنم. من هم گفتم: حلال حلال…”
کلام شهید: شهادت مزد و اجر انسانی است که در راه خدا قدم برمیدارد.
در بخش دیگر این کتاب به نقل از شهید دستواره می خوانیم؛“آنچه که برای ما مطرح است؛ انجام خدمتی خالصانه، زیاد، پرکار و فعال در راه رضای خدا و در راه رساندن پیام شهیدان به گوش جهانیان است.
ما برای مقابله با ابرقدرتها، هیچ نیازی به ناوگان نداریم، هیچ نیازی به هواپیما نداریم و… وسیله و سلاح اصلی که امروز باید در دست ما باشد، پایداری، استقامت و صبر دراز مدت است.
اگر لحظهای درنگ کنیم، اگر لحظهای ابهام و تردید و شک در این رابطه به خودمان راه بدهیم، قطعاً دچار تزلزل خواهیم شد و به قول شهید حاج همت از خوارج نهروان بدتر خواهیم بود، اگر لحظهای درنگ، سستی و ابهام در رابطه با این انقلاب و در رابطه با این جنگ به خودمان راه بدهیم. بایستی محکم، همانطور که تا به حال ثابت کردیم و همانطور که تا به حال توی دهان این مزدوران کثیف یاوهسرایان شرق و غرب زدیم، باید از این به بعد هم بزنیم و به یاری خداوند، این استقامت ما، نتیجهاش حکومت الله بر زمین خواهد بود.
و دیگر اینکه مسئله شهادت، آنقدر مسئلهای باعظمت و بزرگ است که هر کسی نمیتواند درباره مفهوم آن صحبت کند، شهادت مزد و اجر انسانی است که در راه خدا قدم برمیدارد. مسلماً چنین فردی صرفاً لقای خداوند را طلب میکند و خداوند هم با شهادت یک رزمنده و مجاهد فی سبیل الله، او را به لقای خودش میرساند. شهادت، یعنی رسیدن به لقاءالله. هر کس در راه خدا قدم بردارد، اجری جز شهادت نصیبش نخواهد شد. وظیفه و تکلیف الهی ما جهاد است. جهاد در راه حفظ و نگهبانی از اسلام. این رسالتی است که انقلاب بر دوش ما نهاده و ما هم تا آخرین قطره خونمان، در راه انجام این رسالت تلاش میکنیم.
به قول شهید آوینی: اگر در جستجوی امام زمان هستی او را در میان سربازانش بجوی از نشانههای خاص آنان این است که همچون نور، دیگران را ظاهر میکنند خود را نمیبینند…
تیرماه ، ۱۳۶۵
شهادت شهید دستواره
وی در ۱۳ تیر ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۱ روز آزادسازی مهران به شهادت رسید، برادرش حسین دستواره ۲۹ خرداد ۱۳۶۵ در جریان آزادسازی مهران و برادر دیگر وی محمد دستواره در ۲۰ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه شهید شد.
دستواره ۱۱ بار مجروح شد و در آذر ۱۳۵۹ بر اثر ترکش استخوان لگن وی خرد شد و بر اثر همین مجروحیت تا پایان عمر پایش را به زمین می کشید و راه می رفت.
و این است پایان راه کسی که یک عمر برای خدا کار کرد تا خونین ارباب خود را زیارت کند.