هیچگاه نماز اول وقتش ترک نمیشد، همیشه و در هر شرایطی سعی میکرد نماز جماعت را برپا کند. وقتی نماز میخواند، صورتش از اشک خیس میشد، خصوصاً گاهی که نمیدانم چه مسائلی برایش پیش میآمد ولی میدیدم سید با صدای بلند در نماز گریه میکرد. آنقدر گریه میکرد که اطرافیان را تحت تأثیر قرار میداد.
وی به مناسبت شهادت برادر کوچکترش سید حسین، در هفته اول تیرماه سال ۶۵ به تهران آمده بود، بعد از مراسم ختم، از پدر و مادرش عذرخواهی کرد و گفت: باید به منطقه برگردد، نمیتواند در تهران بماند.
بیش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که روز ۱۳ تیرماه در روز آزادسازی شهر مهران از چنگال دشمن بعثی به شهادت رسید. شهید حاج رضا دستواره تا زمان شهادت ۱۱ بار مجروح شدن را به جان خریده بود ولی هرگز لحظهای از پای ننشست که دشمن بخواهد دین و ناموس و کشورش را به خطر بیاندازد.
سید رضا اول بهمن ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی در جنوب شهر تهران به دنیا آمد.
* مقابله با ضد انقلاب در کردستان
دستواره خطرهای بسیاری را در مقابله با ضدانقلاب به جان خرید، بعد از آزادسازی شهر مریوان در کنار جاوید الاثرحاج احمد متوسلیان و سایر رزمندگان وارد شهر مریوان شد. از آنجا که این شهر جنگ زده پس از آزادی با مشکلات متعددی مواجه بود و سازمانها و مؤسسات دولتی تعطیل شده بودند، به دستور حاج احمد متوسلیان او و تعدادی از همرزمانش در مراکز و ادارات مختلف از جمله شهرداری، رادیو و تلویزیون مشغول خدمت شدند.
رضا نیز مأموریت یافت تا کالاهای ضروری مردم را تهیه کرده و در اختیار شهروندان کرد قرار دهد. او به نحو احسن این مأموریت را انجام داد و در روزهای عملیات نیز مانند سایر رزمندگان، سلاح به دست در قلههای مریوان با ضدانقلاب و اعضای کوموله دموکرات جنگید. رضا مدتی نیز فرماندهی پاسگاه شهدا، در محور مریوان را به عهده داشت.
دستواره چند ماهی را هم به همراه پاسداران سپاه محمدرسول الله (ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان و ستمدیده لبنان راهی این کشور مسلمان شد.
* مسئول جذب نیرو در تیپ محمد رسول الله (ص) شد
هنگامی که حاج احمد متوسلیان مأموریت یافت تیپ محمد رسول الله (ص) را تشکیل دهد، او همراه سایر پاسداران به سمت جبهههای جنوب سفر کرد و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو، مأمور تشکیل واحد پرسنلی تیپ شد.
در عملیات خیبردر اسفند ماه سال ۱۳۶۲ بعد از شهادت حاج محمد ابراهیم همت فرمانده دلاور لشکر محمدرسول الله (ص) و واگذاری فرماندهی به شهید حاج عباس کریمی، دستواره به عنوان قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) منصوب شد.
پس از شهادت حاج کریمی در عملیات بدر در اواخر سال ۶۳ وی به عنوان سرپرستی لشکر محمد رسول الله ص درخدمت رزمندگان بود و در نهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشکر، سید رضا دستواره همچنان به عنوان قائم مقام لشکر، در خدمت جنگ و دفاع مقدس انجام وظیفه میکرد.
* فریاد میزد به دشمن بعثی امان ندهید
سید حسن شکری همرزم شهید با روایتی از شهید دستواره در یکی از عملیاتهای مهم رزمندگان اسلام که به آزاد سازی شهر فاو در سال ۶۴ انجامید، میگوید: شب دوم عملیات والفجر هشت، به همراه گردان حبیب برای شکستن خط دشمن به سمت جنوب فاو حرکت کردیم. جلوتر از ما گردان عمار در حال پیشروی بود. در همان حال دیدم که رضا پا به پای گردان عمار جلو آمد. موقع شروع حمله روی خاکریز ایستاده بود و خطاب به نیروهای گردان عمار فریاد میزد به سمت راست پیش روی کنید، سریع شروع کنید.
ساعت ۱۰ و نیم شب، نیروهای لشکر ۲۷ با فریادهای الله اکبر دستواره به دشمن هجوم بردند و تانکهایش را یکی پس از دیگری منهدم کردند.
به دنبال گردان عمار، گردان حبیب هم به محل درگیری وارد شد. درست در محل درگیری نیروهای گردان عمار و محل تجمع وسیع نیروهای زرهی دشمن، حاج رضا برای اینکه به نیروها روحیه بدهد، بالای خاکریز ایستاد و در حالی که تیرهای رگباری دشمن از کنارش میگذشت و ترکشهای فراوانی اطرافش به زمین میخورد، بی واهمه فریاد میزد بچهها برید جلو، به دشمن بعثی امان ندهید.
* خدایا خسته شدم پس چرا مرا نمیبری؟
مجتبی عسکری همرزم شهید با خاطرهای از شهید دستواره روایت میکند: سه روز قبل از شهادت حاج رضا، مسئول بهداری لشکر ۲۷ محمد رسول الله ص، ممقانی به شهادت رسید. میدانستم که این دو از سالهای ۵۸ یا ۵۹ یعنی از شهر مریوان با هم بودند و دوستی دیرینهای دارند. آن روز قرار شد خبر شهادت ممقانی را به سید برسانم، وقتی رسیدم خط، دیدم خوابیده.
با اینکه بدنش ضعیف و نحیف بود اما خیلی پر کار بود. بعضی وقتها دو تا سه روز بیخوابی میکشید و اصلاً نمیخوابید. برای همین وقتی میخوابید بچهها صدایش نمیکردند.
نشستم کنارش، ناگهان از خواب پرید. مرا که دید، شروع کرد به گریه کردن. بغلم کرد و گفت: آره مجتبی یکی از قدیمیترین رفیقانمان هم بالاخره رفت ولی ما هنوز زندهایم. بعد سرش را و دستهایش به آسمان بلند کرد و فریادی کشید که ۵۰ متر آن طرفتر هم اگر صدای گلوله نبود به وضوح شنیده میشد. خدایا خسته شدم پس چرا مرا نمیبری؟
گفتم: رضا این حرفها چیه؟ این همه بچهها رفتند، مگر ما دنبال چیز دیگری بودیم؟ شهادت ممقانی هم داغش کم نیست و تو حالا داری به این داغ نمک میزنی، اما او حرف خودش را زد و دعای خودش را کرد.
* بازداشت در ۱۴ آبان ۵۷ در دانشگاه تهران
شهید سید محمد رضا دستواره در سال ۱۳۵۷ زمانی که سال آخر دبیرستان درس میخواند، فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه طاغوت هم شرکت میکرد. شهید دستواره به واسطه حضور فعال و مستمری که در صحنههای مختلف داشت، توسط عوامل رژیم پهلوی، شناسایی و در روز ۱۴ آبان ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران دستگیر و روانه زندان شد.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی جهت پاسداری از دستاوردهای انقلاب به جمع پاسداران کمیته انقلاب اسلامی پیوست. شهید دستواره بلافاصله داوطلبانه طی مأموریتی عازم کردستان شد و در عملیات خیبر به عنوان قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) منصوب شد. او شبهای عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن و در کنار رزمندگان از نزدیک به هدایت عملیات میپرداخت و سرانجام در تاریخ ۱۳ تیر ۱۳۶۵ در قلاویزان طی عملیات کربلای ۱ به شهادت رسید.
* پیام دستواره
ننگ و نفرین و خواری ابدی برای دشمنان دون صفت و اهریمن منش که ظالمانه با این اسلام و انقلاب و رهبر و امت در قعر شقاوت در ستیز است.
حرف چندانی ندارم فقط پیروی از امام امت که پیروی از ائمه و پیامبر و خداست را سرلوحه همه امور قرار دهید و محکم و مستحکم بر پشت سر او لحظهای دست از مبارزه و استقامت برندارید.
روح شهید دستواره شاد و یادش گرامی باد.
نظر شما