به گزارش ایرنا، محمدرضا عاشق نوشتن بود، خبرگزاری جمهوری اسلامی، صدا و سیما، روزنامه اطلاعات، کیهان و خراسان فرقی نداشت و برای او انجام تکلیف مهمتر از هر چیزی بود.
هنر محمدرضا به خبرنگاری ختم نمی شد تا جایی که نمایشنامه هم می نوشت و پشت تریبون سخنرانی جسور بود.
شهید امانی مثل بیشتر بچه های شمال خراسان صاف، ساده و بی ریا بود و اخبار و دغدغه های مردم شهرش را به خوبی انعکاس می داد.
هر روز صفحات روزنامه با قلم او به آیینه خواسته های مردم شیروان تبدیل می شد و همین احساس مسوولیت از او یک خبرنگار شجاع و بسیجی هنرمند ساخت.
خبرنگار جوان شیروانی قبل از این که هوای جبهه کند، پیوسته به هوای مردم قلم می زد و از دغدغه های مردم می نوشت و بعدها که رزمنده شد، خبرنگاری را در قامت مدافعی تیزبین از پشت خاکریزها و زیر آتش و خمپاره روایت کرد.
اینگونه بود که هنر محمدرضا در تلاقی قلم و دوربین گُل کرد و روایتگر شلمچه شد تا به شهادتش در عملیات کربلای پنج برای همیشه در تاریخ این مرز وبوم به یادگار بماند.
آری شهید امانی، جوانی بود که در مکتب خمینی (ره) رویید و از شروع عملیات مسلم بن عقیل تا بعد از عملیات کربلای پنج در ۲ سنگر تبلیغ و هنر حضوری جدی و فعال داشت.
۱۷ مردادماه یادآور تلاش و سختکوشی مجاهدانی است که عاشقانه و بیپروا در عرصه وسیع و پرخطر اطلاعرسانی جان خویش را در طبقی از اخلاص نهاده و با عشقی غیرقابل وصف به رسالت و حرفه خود، در آسمان وسیع شهادت و جانبازی پروازی بیپایان در اوج مظلومیت را دنبال میکنند.
روزی که شجاعت و ایثارگری شهید محمود صارمی، خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) در مزار شریف موجب شد که روز شهادت او با تصویب شورای فرهنگ عمومی روز «خبرنگار» نام گیرد و در تاریخ رسانه جاودانه شود.
یک روز مانده به ۱۷ مردادماه، مهمان خانه شهید محمدرضا امانی شدیم؛ از کوچه پس کوچه های شیروان که گذشتیم به ساختمانی با دربی کوچک رسیدیم.
گرچه ساختمان کوچک بود اما اهل خانه دل های بزرگی داشتند، خانه ای که مملو از عشق، ایستادگی و ایثار بود و مادر شهید با آغوش باز پذیرای مهمانان شد.
قدردان بود و مهمان نواز و صمیمیت وی ما را بر این باور می رساند که گویا سال ها است با این مادر بزرگوار آشنایی داریم.
پس از خوش آمدگویی بدون مقدمه چینی و بازی با کلمات گفت: درب خانه من همیشه برای مهمانان محمدرضا به ویژه خبرنگاران باز است.
گل بی بی بیچرانلو افزود: با دیدن خبرنگاران و دوربین و میکروفن هنوز هم فکر می کنم پسرم در عملیات است.
هر از گاهی بغض راه گلویش را می گرفت اما با لبخند جبران می کرد و با جمله های فرو نریختنی، دوباره از شیر پسرش می گفت: محمدرضا، اولین فرزندم بود، پسری شیرین و دوست داشتنی با روحیه لطیف، آرام و شجاع.
بیچرانلو ادامه داد: در کودکی اش، همیشه همراهم بود برای نماز که حاضر می شدم او نیز وضو می گرفت و زودتر از من سجاده را پهن می کرد هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اما روزه می گرفت.
عشق مادر به فرزند را نمی توان کتمان کرد، مادرانی دلسوخته اما با صلابت که شنیدن روایت عاشقی و آزادگیشان، چشمها را روشن و دل هر انسان آزادهای را تکان میدهد.
وی تصریح کرد: محمدرضا از کودکی رفتارش با دیگر همسن و سال هایش متفاوت بود، دوران ابتدایی را در دبستان قدس روستای «قلجق» سپری کرد و برای ادامه تحصیل راهی شیروان شد و در مدرسه فارابی مشغول تحصیل شد.
مادر شهید گفت: با آغاز جنگ تحمیلی و با حس عظیم دین و میهن دوستی که داشت در سن ۱۲ سالگی سنگر دفاع و مدرسه را به هم گره زد و با کمک شهید اکبرزاده پایگاه بسیج مدرسه را تشکیل داد و خودش اولین بسیجی مدرسه بود و پس از آن برای نخستین بار در سال ۱۳۶۱ از مدرسه راهی جبهه شد.
وقتی از پسر شهیدش می گفت، چشمانش برق می زد شاید هم اشکی بود که پنهانش می کرد آخر مادر سال هاست که با این دوری آشنا است در این بازه زمانی خوب آموخته است که چگونه صبر پیشه کند، گاهی از دلتنگی هایش و گاهی از شیطنتهای دوران کودکیش می گفت.
وی ادامه داد: هر وقت برایش رختخواب می بردم می گفت مادر تنها پتو برایم بیاور، همیشه پدرش با دیدن این صحنه که روی فرش خوابیده به او می گفت که راحت باش چرا در بستر گرم و نرم نمی خوابی؟
محمدرضا نیز می گفت که پدر جان وقتی بدنم به جای نرم و راحت عادت کند در سنگر بهانه می گیرم و طاقتم کم می شود.
حال عجیبی داشتم، اولین دیدارم با مادر شهید بزرگوار امانی بود، طوری از خاطرات فرزندش صحبت می کرد که گویی من هم در آن دوران بودم فضای اتاق آرام و دلنشین بود مادر شهید همراه با یکی از فرزندان پسر خود که در نیروی انتظامی مشغول به فعالیت است میزبان ما بودند.
با همان لهجه شیرین کرمانجی ادامه می داد و دست و پاشکسته فارسی صحبت می کرد.
گل بی بی بیچرانلو از هنر و هنرمندی فرزندش می گفت، اینکه محمدرضا به هنر تئاتر هم علاقه داشت و برخی وی را با نام هنری (میثم) می شناختند و نمایشنامه هایی با عناوین "خیمه در خون، صدام بر سر دو راهی و اعتیاد" از آثار به جا مانده از این شهید است.
شهید به مطالعه کتاب، بویژه آثار شهید مطهری علاقه وافری داشت و پس از شهادت افزون بر چهار هزار جلد کتاب در زمینه های مختلف از وی به یادگار مانده بود که برای استفاده عموم به مدارس و کتابخانه ها اهدا شد.
مادر شهید در ادامه سخنانش از آخرین دیدار با فرزندش می گوید: آخرین باری که به جبهه اعزام می شد، من هم برای بدرقه او به مشهد رفتم، آن روز پسرم چندین بار من را درآغوش کشید و مرتب اشک هایم را با دستانش پاک می کرد و مدام این جمله را که باید صبر پیشه کنی و بعد مرگم تکیه گاه پدرم باش را تکرار می کرد.
بیچرانلو ادامه داد: شهید همواره به من می گفت که در انظار مردم شیون و فریاد نکن چرا که امام حسین(ع) همین راه را رفته و با از خودگذشتگی ما ایرا اسلامی سربلند خواهد شد.
وی با جمله ادامه راه شهدا و تکریم شهدا را کم از شهادت نمی دانم بدرقه مان کرد؛ اما این مهمانی فقط به این چند جمله خلاصه نشد خاطره ای به یاد ماندنی و همنشینی با مادر این شهید در ذهن های ما به یادگار خواهد ماند.
به گزارش ایرنا، شهید محمدرضا امانی ۲۵ دی ماه ۱۳۶۵ در آغاز شور و نشاط جوانی در منطقه شلمچه شاهد شهادت را در آغوش کشید.
وی ۱۲ روز قبل از شهادت در نامه ای برای پدرش نوشت: "پدرجان تو برای من همواره یک انسان بی نظیر و خوب هستی، هیچ وقت نتوانسته ام خوبی های شما را جبران کنم، خداوند به کرم و لطف خود همه ما را هدایت و راهنمایی کند، به مادرم سلام برسان و بگو از دور دست مقدسش را می بوسم و بگو افتخار کند که دو فرزندش افتخار پیدا کردند در راه اسلام حرکت کنند".