شهید احمد اسمعیلی ۱۴ خرداد سال ۱۳۵۰ دیده به جهان گشود و ۳ اسفند سال ۱۳۹۴ در مبارزه با نیروهای داعش در شهر حلب از کشور سوریه به شهادت رسید، صغرا معروفی همسر این شهید مدافع حرم در گفت و گو با خبرنگار ایرنا در بیان خاطرات احمد نقل می کند: از ۱۳۷۴ تا ۱۳۹۴ احمد از سوی سپاه پاسداران مدام در حال رفتن به ماموریت بود و فقط شرایط و مکان ها با هم فرق داشت. رفتن به سوریه اعتقاد قوی می خواست تا بتوان برای کشور دیگری به جنگ بروی و فرد باید موضوع را برای خود تحلیل می کرد که برای چه باید به جنگ به کشور دیگری برود؛ در دفاع مقدس مشخص بود افراد برای دفاع از مرزها به جبهه می روند اما نگاه به بحث سوریه باید فراتر می شد تا فرد به این نتیجه برسد که در نهایت برای ماندگاری و سربلندی ایران به جنگ می رود احمد می گفت که باید مراقب مرزها باشیم اما امنیت لبنان و سوریه را هم مد نظر قرار دهیم تا داعش وارد مرزهای ما نشود.
نیروهای داعش قرآن و نماز شب می خواندند
زمانی که نیروهای ما برای شناسایی، پشت چادرهای داعش می رفتند صدای قرآن و نماز شب خواندن آنها را می شنیدند، برای آنها تشخیص حق از باطل بسیار مهم بود چون همه مسلمان و به اصول دین مقید بودند و آنها باید مسیر درست را انتخاب می کردند.
چون احمد با اخلاص بود و خالصانه برای خدا کار می کرد، با توکل به خدا و ولایتمداریش پیدا کردن مسیر درست برای او راحت تر بود. نترس بودن یکی از ویژگی های شخصیتی او بود. در سوریه به او احمد دلاور می گفتند با او به جلو می رفتند و باز می گشتند.
محمد را کم بغل می کرد تا موقع رفتن پایش نلرزد
در آخرین ماموریت اش به سوریه برای تولد یک سالگی محمد چند روزی به مرخصی آمد. معتقد بود حضرت ابراهیم هم هاجر را تنها گذاشت و امام حسین(ع) زن و بچه اش را با خودش به میدان برد و اینگونه ما را توجیح می کرد و به بقیه می گفت به جای اینکه به من بگویید نرو مراقب بچه ها باشید. ما یک دختر و سه پسر داریم علی متولد ۱۳۷۲، فاطمه متولد ۱۳۷۹، امیر حسین متولد ۱۳۸۹ و محمد متولد ۱۳۹۳ است. وقتی او به ماموریت می رفت سفارش می کرد مراقب بچه ها باشیم بار آخر که می خواست به سوریه برود کمتر محمد را بقل می کرد تا مبادا وابسته شود و پایش برای رفتن بلرزد، محمد پسرم دیگرم هم چون پدرش بیشتر در ماموریت بود با او غریبی می کرد.
می دانستیم احمد شهید میشود
با اینکه می دانستید احمد به شهادت می رسد چگونه توانستید از او بگذرید، من نگذشتم، اما مانع او هم نمی شدم چون به راهی که می رفت ایمان داشت. آخرین بار که به سوریه می رفت سرش را بالا نمی گرفت که چشمش به ما بیافتد تا راحت تر بتواند از ما دل بکند. ساکش را برداشت که برود به او گفتم احمد لااقل ما را نگاه کن بعد بچه ها را بوسید و رفت.
ماموریت هایی که به سوریه می رفت ۴۵ روز به طول می انجامید در این مدت با من در ارتباط نبود. چون برای اینکه به عقب برگردند تا بتوانند با ما تماس بگیرند باید مسافت زیادی را طی می کرد اما بار آخر که هم من و هم او می دانستیم که به شهادت می رسد چندین بار با من تماس گرفت و گفت مراقب بچه ها باش.
خصوصیات اخلاقی شهید
احمد، نظامی بود و روحیه جدی داشت. خانواده او هم همینگونه هستند، بر روی مسائل اعتقادی و دینی خود کوتاه نمی آمد اگر حرفی می زد پای حرف خود می ایستاد. من اخلاص، توکل به خدا و ولایتمداری او را در زندگی دیدم. اینگونه نبود که یکدفعه به شهادت برسد بلکه برای رسیدن به این درجه بسیار تلاش کرد اگر کاری را انجام می داد فقط برای رضای خدا بود و موقعیت، مکان و بازخورد آن برای او اهمیتی نداشت.
به رهنمودهای مقام معظم رهبری عمل می کرد چون ایشان بر ازدیاد جمعیتتاکید داشتند ما محمد را به دنیا آوردیم.
ساخت مستند برای شهدا
احمد به خانواده شهدا بسیار اهمیت می داد و برای آنها مستند می ساخت. فیلم ها را به صورت سی دی و عکس های شهدا را اسکن می کرد و به خانواده شهدا می داد و قبل از رفتن آنها را به موزه شهدا اهدا کرد.
او فرمانده بسیج بود و هر سال برنامه یادواره شهدا را در امامزاده قاسم برگزار میکرد و شخصا دعوتنامه ها را برای خانواده ایثارگران و شهدا می برد و اگر خانواده ای در این برنامه شرکت نمی کرد دلیل آن را جویا می شد، احترام خاصی برای خانواده شهدا قائل بود یکی از خانواده های شهدا می گفت احمد برای احترام جلوی مادر شهدا تا کمر خم می شد.
جهاد در دفاع مقدس و سوریه
احمد ۱۳ یا ۱۴ سال سن داشت که در اواخر دوران دفاع مقدس زمانی که برادرش به فیض شهادت نائل شد به مدت سه سال به جبهه رفت در آن زمان بر اثر اصابت ترکش به گوش و پایش مجروح شد در مبارزه با داعش هم یک بار از ناحیه پا مجروح شد.
از سردار سلیمانی هم تعریف می کرد و می گفت او را دیدم اما خاطره خاصی در این زمینه تعریف نکرد.
نحوه و خبر شهادت
نیروهای گردان جمع شده بودند و در حال بازگشت به پشت جبهه بودند که احمد از پشت سر با قناصه مورد اصابت و در سن ۴۴ سالگی به شهادت رسید.
خبر شهادت همسرم ساعت ۱۲ شب در فضای مجازی پخش شده بود اما چون من در این فضا نبودم از موضوع مطلع نشدم. صبح از طرف سپاه به خانه دایی احمد، رفتند و خبر شهادت را به او دادند، او آخرین بار قبل از رفتن به من گفته بود اگر از سپاه پاسداران با داییام یا بردار شما تماس گرفتند و گفتند که من زخمی شدم بدان که شهید شده ام. وقتی دایی گفت که احمد زخمی شده گفتم که می دانم او شهید شده است چون قبلا گفته بود اگر با دایی تماس گرفتند، من شهید شده ام.
پیکر او را به تهران آوردند. از امامزاده قاسم (ع) تا میدان قدس و بعد تا امامزاده صالح تشییع باشکوهی برای او برگزار شد و او را در امامزاده قاسم شمیرانات به خاک سپردند.
شهادت مبارکش باشد
وقتی احمد به جبهه سوریه رفت می دانستم مسیری که او رفته ممکن است انتهایش شهادت باشد وقتی او به شهادت رسید گفتم شهادت مبارکش باشد ما تازه مسیرمان در این راه آغاز شده است.
یکی از راههای موفقیت شهدا متوسل شدن به حضرت زهرا (ص) است، احمد به مادرش بسیار احترام می گذاشت و در هر موقعیتی از او چیزی می خواست نه نمی گفت مادرش هم دوست داشت او شهید شود و برایش دعا کرده بود.