گروه جامعه ایرنا - بهخاطر عجلهای که داشتم، گوشی تلفن همراه را برداشتم و تاکسی اینترنتی درخواست دادم. میدانستم این ساعت از روز و وسط هفته، مرکز شهر غوغایی است از ترافیک، موتورهایی که لایی میکشند تا زودتر به مقصد برسند، آدمهایی که آشنایی با خطکشی عابر پیاده ندارند و هر لحظه عرض خیابان را قطع میکنند، خودروهایی که برای نشاندادن دستفرمان خود به دیگری، بیمحابا از کنار بقیه عبور میکنند یا خودروهایی که بهخاطر بیدقتی برخورد داشته و صدای دادوفریاد رانندگان بر سر هم بلند است.
زنگ راننده اینترنتی برای اعلام رسیدنش، رشته افکارم را پاره کرد و سریع وسایل را جمع و به سمت تاکسی پژو حرکت کردم.
در وهله اول تمیزی خاص ماشین نظرم را جلب کرد بهخصوص زمانی که خواستم در خودرو را باز کنم، متوجه شدم برای اینکه نور خورشید مسافر را اذیت نکند، پشت پنجرهها، پرده دوخته شده است. سوار شدم و با سلام به راننده روی صندلی عقب نشستم و در را بستم که صدای گرم راننده به استقبالم آمد.
به سمت مسیر حرکت کردیم که متوجه آبسردکن میان دو صندلی شاگرد و راننده شدم که هم آب سرد داشت و هم آب گرم. پشت صندلیها هم قفسههایی مملو از شکلات، قند حبه، کتابچه، خودکار و حتی کرم دست در نظر گرفته شده بود.
شگفتی همراه با تعجب، همه وجودم را فراگرفت؛ گویا وارد یک شرکت خصوصی شدهام که برای مشتریان خاص خود همه امکانات برای داشتن چند لحظه آرامش را تدارک دیدهاند تا در ازای آن قراردادهای میلیاردی ببندند اما اینجا تاکسی یا بنا به نوشته روی کنسول جلو، «کافه تاکسی» با گلدانهای کوچک طبیعی بود که در مسیری کوتاه، بزرگترین خاطره و حال خوش را به مسافر هدیه میداد.
ذوقزده به راننده که آقای رحمانی نام داشت، گفتم: «فوقالعاده است اینجا، چقدر خوبه که هستند آدمهایی که خوبی میکنند و نمیگذارند خوبی از یاد برود. به فکر خوشحال کردن دیگران هستند و در این شهر پر استرس، انرژی مثبت پخش میکنند.»
با مهربانی لبخندی زد و گفت: ۱۵ سال است که بازنشسته شدهام و در این شغل مشغول فعالیت هستم. همیشه دلم میخواست بهترین فضا را برای مسافران فراهم کنم؛ بهخاطر همین، ابتکار عمل به خرج داده و این امکانات را در ماشین تعبیه کردم تا مسافر برای لحظهای کوتاه هم که شده از دنیای پر هیجان و هیاهو شهری خارج شود.
به کتاب «آنچه زنان میخواهند مردان بدانند» اثر باربارا دیآنجلیس که توی قفسه جا خوش کرده بود اشاره کردم و به شوخی گفتم: به استحکام بنیانهای خانواده هم که توجه کردید!
گفت: بله دخترم، جالب اینکه بهخاطر این کتاب، کلی با مسافران صحبت پیش میآید، درد و دل میکنند و میخواهند که کتاب «هر آنچه مردان میخواهند زنان بدانند» هم داشته باشم. بالاخره زندگی است و درک همدیگر.
به انتهای مسیر رسیدم و باید پیاده میشدم؛ درحالیکه فراموش کرده بودم در تاکسی و وسط شهر شلوغ هستم؛ مدت زمانی که هر چند کوتاه بود اما خاطره خوشی برایم ساخت و نگذاشت دعوای رانندهها، لاییکشیدن موتورسواران و ردشدن عابران پیاده بیخیال روزم را خراب کند.
همانجا بود که خدا را شکر کردم که هنوز هستند آدمهایی که چرخ زندگیشان با شادی دیگران میچرخد؛ آدمهایی که خوشی دلشان به خوشی دل دیگری بند است؛ آدمهایی که از چیزی خجالت نمیکشند و از نگاه مردم نمیترسند؛ خودشان کوه غماند و لبخند را میهمان لب دیگران میکنند؛ بدی زمانه را بهانه نکنیم؛ هنوز هستند آدمهایی که نیک بودن و درست بودن را انتخاب کردهاند.
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۵
تهران - ایرنا - همیشه که نباید جای امن و آرامش را در مکانی دنج در خلوتترین گوشه دنیا یا روی قایقی روان در میان آبها یا کافهرستورانی مدرن جستجو کرد، گاهی میتوان بهترین حس آرامش را در میان خیابانهای شلوغ شهر در تاکسی به دست آورد که با ذوق ماهرانه راننده، آراسته شده است.