حسین امیدواری ۱۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ در تهران دیده به جهان گشود، دوران کودکی خود را در محله امامزاده زید(ع) گذراند و از همان کودکی در فعالیت های مذهبی مسجد و امامزاده شرکت می کرد. در روز عاشورا از صبح اول وقت که دسته های مختلف عزاداری به امامزاده می آمدند، برای آن ها اسفند دود می کرد و از عزاداران پذیرایی می کرد.
او در ابتدای شروع به کار همراه پدرش بنّایی می کرد، اما بعد از مدتی یک وانت خرید و با آن مشغول کار شد. حسین از جوانانِ بسیجی و عضو گردان فاتحین بود، زمستان سال ۱۳۹۴ داوطلبانه به یگان های مدافع حرم بانوی مقاومت حضرت زینب کبری(س) در سوریه ملحق و با سمت خمپاره انداز، حافظ حرم عمه سادات شد و در بیست و یکم دیماه همان سال، طی نبردی با تروریست های تکفیری در منطقه عملیاتی خانطومان در سن ۲۹ سالگی بال در بال ملائک گشود و به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید والا مقام در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) کنار همرزم شهیدش علیرضا مرادی به خاک سپرده شد.
اخلاق و روحیات حسین
ما ۱۲ خواهر و برادر بودیم، حسین یازدهمین فرزند بود، من ۲ سال از او کوچکتر و فرزند آخر هستم، حسین بازیگوش دارای انرژی مثبت، صمیمی، مهربان و صبور بود آنقدر به او وابسته بودیم که وقتی بر سرکار می رفت مدام چشم انتظارش بودیم تا برگردد.
رویای صادقه
نام حسین را به بهانه های مختلفی نظیر کوتاهی قد و نداشتن بنیه بدنی برای اعزام به سوریه ثبت نام نمی کردند، اما او سعی می کرد به هر طریقی شده ثبت نام کند، یک روز که من خانه نبودم با او تماس گرفتم. به من گفت که دیشب خواب امام زمان (عج) را دیدم، گفت: نگران نباش، ما اسم تو را در گروه «طیار» نوشتیم، در حال تعریف کردن خوابش بود که دوستش نزد او آمد و گفت اسم ما را در گروه جعفر طیار نوشتند.
حسین به ما گفته بود در سوریه شهید می شود. بعد از آن خواب می بیند که بچه های گردان توی صف ایستاده اند، حضرت رقیه به او اشار می کند، حسین از صف خارج می شود، حضرت به او می گوید: به ۱۲ نفر دیگر اشاره کن تا از صف خارج شوند، وقتی از خواب بیدار شد چهره های آنان را به خاطر
داشت و چهره آنهایی را که نمی شناخت اسمشان را می دانست، یکی از آنها مجید قربانخوانی بود.
ماجرای انگشتر شرف الشمس
موقع اعزام حسین و مجید یکدیگر را در هواپیما میبینند، مجید به او می گوید انگشتر شرف الشمس شما زیباست آن را به من بده، حسین کمی طفره می رود بعد انگشتر را به او می دهد و می گوید تو هم این را به فرد دیگری بده، یکی از دوستان و هم محلهای های حسین که شاهد حرف های آنها بود، بعد از پیاده شدن از هواپیما به حسین می گوید که چرا گفتی آن انگشتر را به کس دیگری بدهد، در جواب گفته بود در خواب دیدم، مجید هم شهید می شود به همین دلیل گفتم آن را به کس دیگری بدهد.
اطلاع از نحوه شهادت
حسین قبل از رفتن به سوریه می دانست به شهادت می رسد، به ما گفته بود در سوریه برای او چه اتفاقاتی می افتد و همراه با ۱۲ تن از همرزمانش به شهادت می رسد، پیکر او و یکی از دوستانش به کشور باز می گردد اما بقیه پیکرها تکه تکه می شود.
ما نمی توانسیم بپذیریم که حسین به شهادت می رسد، او قبل از رفتن بر روی تابلو وایت برد گردان امام علی دو بیت شعر نوشته بود که مضمون آن قطعه قطعه شدن شهدا و جاماندن آنها در منطقه بود. یکبار که با او حرف می زدم آن شعر را برایم خواند و گفت پیکر بچهها در منطقه جا می ماند اما پیکر من و یکی از دوستانم بر میگردد.
چند نفر در یک اتاق برای عملیات ها برنامه ریزی میکردند آنها به یکدیگر گفتند حسین دنبال شهادت است او را به این عملیات نمی بریم، او مشغول آموزش در بیرون از ساختمان بود بدون اینکه کسی حرفی به او بزند به اتاق آمد و گفت که برای خودتان نقشه نکشید من در این عملیات هستم و به شهادت می رسم.
گردان های مختلف ۲۱ دیماه سال ۱۳۹۴ طی یک عملیات به داعش حمله می کنند، گروه فاتحین مسیر را پاکسازی می کردند و جلو می رفتند آن دو گروه عقب تر بودند، ایرانیها توسط نیروهای داعش محاصره شدند، خانطومان زمینی هموار است که سنگ، درخت و تپه ندارد که بشود پناه گرفت و رزمندگان در تیررس مستقیم دشمن بودند.
یکی از فرهاندهان می گفت شرایط به گونه ای بود که رزمندگان حاضر بودند زمین را با دست بکنند تا جانپناهی برای خود درست کنند، در این شرایط حسین با خمپاره روبروی دشمن ایستاده بود و با شلیک تلفات سنگینی از داعش می گرفت؛ فرمانده داد می زند چرا پناه نمی گیری بنشین، حسین می گوید نگران نباش تا ساعت ۱۰ صبح اتفاقی برای من نمی افتد خانم (حضرت زینب) گفته ساعت ۱۰ دنبال من میآید.
یک تیر به قلب حسین اصابت می کند لبیک یا زینب می گوید و بر روی زمین می افتد همرزمانش فرمانده را صدا می زنند او بالای سر حسین می آید و به ساعتش نگاه می کند، می بیند عقربه های ساعت دقیقا روی عدد ۱۰ قرار گرفته و او به شهادت رسیده است. در این عملیات حسین و ۱۲ تن از همرزمانش به شهادت رسیدند، فقط پیکر او و شهید مرادی به ایران بازگشت و الهاماتی که به حسین می شد به حقیقت پیوست.
رضایت از قاتل
در بخشی از وصیتنامه حسین آمده است: رضایت خودم را از جاهلی که بنده را به قتل می رساند تسلیم شما کرده، و البته شکایت خود را نیز از دو گروه نزد شما تا روز قیامت به امانت بگذارم، گروه اول: کسانی که خود در پوچ گرایی هستند و برای آنکه آن ننگ را از دوش خود بردارند، در صدد برمی آیند، تا ما را در راهی که هستیم، بی هدف نشان بدهند. و گروه دوم کسانی هستند که با مکر و ریا سعی می کنند به تفریح و یا برای بدست آوردن منافع دنیوی روی خون شهدا موج سواری بکنند.