بوشهر- ایرنا-  در اسنادی که بعدها از یک خانه‌ تیمی در بوشهر که عملیات ترور اشخاص حزب اللهی را انجام می‌دادند، به دست آمد و مشخص شد که منافقین سه بار قصد ترور او را داشتند که هر سه بار نیز تیر به خطا رفته و موفق نمی‌شدند.

به گزارش ایرنا، در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۵ مصادف با اربعین سال ۱۳۸۶ هجری قمری، نوزادی از خطه‌ی دریادلان بوشهری در خانه‌ی حاجی آقا حمایتی به دنیا آمد که نامش را حسین گذاشتند تا راه و روشش همچون حسین بن علی (ع) باشد و حقا که سراسر زندگانی او مصداق حیات طیبه بود.

او در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود. تنها دوسالش بود که به زیارت اربابش حسین مشرف شد. مادرش میگوید با آن سن کمش به محض ورود به حرم دو دستش را به حالت سجده بر زمین گذاشت و زمین را بوسید.

آنان که با شهید "عبدالحسین حمایتی" آشنایی داشتند، همه از خوشرویی و مهربانیش می‌گویند با این حال در مقابل دشمنان و برهم زنندگان آرامش وامنیت مردم چنان جدی و با ابهت بوده است که با وجود اندام نحیف و سن کم طرف مقابل را سرجایش میخکوب می‌کرد. در اوایل جنگ زمانی که دبیرستانی بود در سنگر بسیج مسجد قرآن باهم کلاسی اش به نام «رضا رضایی» نگهبانی می‌داد. آقای رضایی می گوید: با آنکه از نظر سنی از من کوچکتر بود، اما در متانت و شجاعت و گذشت برای من الگو بود.

در زمان درگیری منافقین با حزب الله در بوشهر که شهدای مسجد توحید در صف اول مبارزه بودند؛ با اینکه ۱۵ یا ۱۶ سال بیشتر نداشت چنان با قاطعیت، جدیت وشجاعت با منافقین درگیر شد که تمام همسنگرانش که از او بزرگتر بوده اند، متعجب می‌شدند. منافقین هم از دست او به ستوه آمده بودند.

در همان سنین به عضویت بسیج درآمد و راهی جبهه‌های نبرد شد. در عملیات والفجر ۲ به سمت فرمانده گروهان با دشمن جنگید و با ۱۵ نفر از یارانش تا سه شبانه روز در محاصره دشمن ماندند و جانانه مقاومت کردند تا به لطف خدا پادگان حاج عمران را فتح کردند.

شهید حمایتی در ۲۴ بهمن ماه ۱۳۶۲ در منطقه دشت عباس زمانی که رزمندگان تازه مستقر شده بودند و خسته راه بودند، فرماندهان اعلام کردند تعدادی از برادران که با دریا و قایقرانی آشنایی دارند اعلام آمادگی کنند و او جزو نخستین کسانی بود که اعلام آمادگی کرد و آماده‌ حرکت شد.

در خرداد ۶۳ مجدد به جبهه رفت و در گردان شهید مصطفی خمینی لشکر فجر مشغول خدمت شد و با توجه به اینکه در گردان، رشته خاصی داشت، اما به آموزش دریایی برادران در لشکر نیز می پرداخت.

بعد از بازگشت از جبهه به عنوان جانشین سرپرست کمیته شیلات مدت مدیدی خدمت و بعد از آن نیز در کمیته انقلاب اسلامی بوشهر به عنوان مسئول واحد مبارزه با مواد مخدر انجام وظیفه کرد و همزمان نیز مسئولیت واحد مبارزه با مواد مخدر شهرستان خورموج را عهده دار شد.

همچنین به تاسیس گردان دریایی کمیته بوشهر نیز اقدام کرد و سپس با این مسئولیت سنگین، معاونت اطلاعات و عملیات کمیته مرکزی بوشهر را نیز عهده دار گردید.

شهید حمایتی با آغاز عملیات والفجر ۸ بنا به درخواست مسئولین لشکر نوزده فجر بی درنگ خود را به جبهه رساند و در آزاد سازی بندر استراتژیک فاو نقش آفرینی کرد و جزو اولین نفراتی بود که در بندر پیاده و با تعداد محدودی نیرو توانست دشمن را سرکوب و فتح فاو را در تاریخ اسلام ثبت کند.

بعد از بازگشت به خدمت در کمیته انقلاب ادامه فعالیت داد تا سرانجام در سال ۶۶ در عملیاتی سخت با قاچاقچیان در روستای گاوبندی عسلویه، بعد از جراحت از ناحیه پا و شکم و تشنگی و خونریزی شدید به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش ۵ روز در کوهستان ماند و در روز جمعه ۲ شهریور ماه ۱۳۶۶ از منطقه به بوشهر منتقل شد.اما همه این‌ها تنها بخشی از زندگانی پاک و عارفانه‌ اوست. او عاشق و دلداده‌ امام حسین(ع) بود.در آخر وصیتنامه‌ زیبایش آورده:اگر به کربلا نرسیدم به نیابت این حقیر به حرم سرورم بروید و به جای من طواف حرم شریفش را انجام دهید.

بعدها یکی از اعضای خانواده ایشان در خواب می بیند در کربلاست و قبری مقابل اوست که روی آن آیات قرآن حک شده، در عالم خواب به او می‌گویند: این قبر حسین شماست و از آن جهت آیات قرآن روی آن حک شده که فقط مادرش بتواند او را بشناسد. زندگانی او همان قدر زیباست که شهادتش نیز!

از همان زمان که طفل بود و مادر تا دوسالگی اش قبل از شیر دادن به او وضوی عشق می‌گرفت و به او شیر می‌داد روح و جسمش با عشق به دین و ارزش‌ها رشد و نمو یافت. او از کودکی آنقدر باهوش و آداب دان بود که تمام دوست و فامیل به او احترام بگذارند و در نگاه نخست تحت تاثیر جاذبه‌ شخصیت وی قرار گیرند و در انجام کارهایشان نظر او را جویا شوند و مشورت وی را پذیرا باشند.

آنقدر از ارزش‌های والای انسانی مانند گذشت، شجاعت، ایمان، مهربانی و اخلاص برخوردار بود که برای دوستانش حتی آنانی که چندسالی هم از او بزرگترند یک الگو باشد. با خانواده نیز آنقدر مهربان و صمیمی بود که خواهرها برای هر مسافرت و عملیات رفتنش نذر کنند.

در آخرین عملیات هم یکی از خواهرها قطعه‌ طلایی نذر سلامتی اش کرده و بدست یکی از خواهرهایش که عازم مشهدالرضا بوده می سپارد تا در ضریح بیاندازد، اما خواهر تا سه روز دستش به ضریح نمی‌رسد و موفق به انداختن طلا نمی شود تا روز چهارم که صبحش خبر شهادت برادر به خانواده رسیده بود!

با آنکه ۲۱ سال داشت که شهید شد، اما همیشه سعی در تربیت جوانان داشت و نگران مشکلات آنان بود تا آنجا که بعد از شهادتش هم به خواب دوستانش رفته و آنان را به تربیت جوانان و حل مسائلشان توصیه کرده. هیچوقت دنبال نام و نشان نبود و تا جایی هم که شد کارهایش را به نام دیگران تمام می کرد.

یکی از مادران شهدا می گوید: تا مدت‌ها بعد از شهادت پسرم یک نفر از کمیته انقلاب اسلامی مرتب به ما سر میزد، ولی مدتی بود که نمی‌آمد، رفتم کمیته جریان را که توضیح دادم گفتند او "حسین حمایتی" بود که شهید شده است. برای کار و فعالیت در راه تداوم و بسط انقلاب اسلامی سر از پا نمیر شناخت، گاهی اتفاق می‌افتاد در شبانه روز ۲ ساعت هم نخوابد. بعد از یک عملیات‌ یکی از همکارانش ساعت ۴:۳۰ صبح او را به در خانه می رساند و خودش هم می رود برای استراحت، ساعت ۹ صبح که به اداره می رود می بیند شهید حمایتی از ۷ صبح به اداره آمده، از متهمین بازجویی کرده، پرونده هایشان را تکمیل کرده، گزارشش را نوشته و به اداره‌ مرکزی فرستاده است.

اهل امر به معروف و نهی از منکر بود و با خوشرویی و نرمش منحصر به فردش سعی در هدایت جوانان داشت و بخاطرش بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. به نماز اول وقت مقید بود و به دیگران هم توصیه می کرد در هرکاری که هستید آن را رها کنید و به نماز بپردازید. وی سعی می کرد نمازش را به جماعت بخواند و همیشه قرآن و مهرنمازش همراهش بود، اکثرروزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت، روزی ۲ ساعت تلاوت قرآن داشت.

دعای کمیلش هیچگاه ترک نمی شد. یک روز که از گلزار شهدا به خانه برمی گردد به مادر می گوید در آنجا صدایی به وضوح به گوشم رسید که می گفت:حسین بیا که بچه‌ها همه منتظر تو هستند. بدیهی است انسانی با این کیفیت زندگی برای شهادت گریه می کند و از دوستانش می خواهد برای شهادتش دعا کنند.

همیشه اقتدا کننده به مولایش حسین (ع) که ذره‌ای از آنرا این قلم ناتوان نوشت در عروجش هم به اربابش اقتدا می کند و با لب تشنه شهید می شود و پیکر مطهرش پنج روز زیر آفتاب گرم در کوهستان‌ها می‌ماند و رفتنش منقلب می کند شهری را و تازه بعد از شهادت است که دوستان و همکاران می فهمند حسین حمایتی که بوده است.