به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، «حکمرانی ماتو» هم که نسخه مرجعش برای ترجمه فارسی سال ۱۹۸۹ چاپ شده، با یکتماس تلفنی غافلگیرکننده به کارآگاه و اطلاعرسانی به او شروع میشود؛ اینکه مردی بهنام پیترلن از آسایشگاه روانی راندلینگن فرار کرده است.
مخاطب باید بداند اتفاقات قصه «حکمرانی ماتو» در یک آسایشگاه روانی در شهر برن رخ میدهد و اینمساله در یک پیشگفتار ضروری کوتاه پیش از شروع متن رمان درج شده است. گلاوزر در اینپیشگفتار اشاره میکند که تعریفکردن داستانی که در پاریس، لندن یا نیویورک اتفاق میافتد کار خطرناکی نیست. اما تعریف کردن داستانی که در یکی از شهرهای سویس رخ میدهد خطرناک است زیرا یکبار برایش اتفاق افتاد که یکی از داستانهایش بهشدت مورد اعتراض باشگاه فوتبال وینترتور قرار گرفت. چون در آنداستان یک هافبک حضور داشت و گلاوزر مجبور شد به داور و دسته و طرفداران آنتیم اطمینان بدهد که منظورش آنها نبودهاند.
این رمان ژانر جنایی نگاهی انتقادی به مناسبات سیاسی اجتماعی سوئیس دارد. شخصیت اصلی این کتاب یعنی کارآگاه اشتودرِ اخمو و در عین حال عمیقا انسان دوست، میخواهد بفهمد چه کسی رئیس سالخورده آسایشگاه روانی راندلینگن را به قتل رسانده، چرا بیماری از آسایشگاه فرار کرده و چرا هربرت کاپلان، پسر سرهنگ کاپلان معروف، سر از آسایشگاه روانی درآورده است.
کارآگاه یکبهیک گرههای داستانی را باز میکند، به سمت روشنگری برای حقیقت میرود و در آخر، متوجه میشود که ماتو حاکم آنجا است و در اصل که هیچ چیز را نفهمیده است. با وجود این در پایان داستان شبحی که مرز بین عقلانیت و دیوانگی را از میان برمیدارد.
درباره نویسنده کتاب
فریدریش گلاوزر متولد سال ۱۸۹۶ در وین و درگذشته به سال ۱۹۳۸ در شهر جنوای ایتالیاست. زندگی پرفراز و نشیب ایننویسنده باعث شد به علت اخراج از مدرسه، رها کردن دانشگاه، زندانیشدن در مراکز بازپروری و بازداشتگاهها و خودکشی، سر از بیمارستانهای روانی و اماکن اینچنینی سر درآورد. او در کشورهایی چون فرانسه، بلژیک و ایتالیا زندگی کرد و چند سال را هم در خدمت لژیون خارجی گذراند.
قسمتی از متن کتاب
اما وحشتی که بونِن˚ بلوس̊ت، نگهبان شب، با دیدن ناگهانی کارآگاه دچارش شد کاملاً فرق داشت. اِشتودِر در لحظهای ترسید که مبادا مرد بیچاره سکته کند. رنگ صورتش کاملاً بنفش شده بود، چشمهایش خونگرفته به نظر میرسید،و ریههایش خسخس میکرد. بونِن˚ بلوس̊ت سعی کرد از جایش بلند شود، ولی وا رفت و ولو شد. بعدش باز سرش را تکیه داد به دیوار، به قسمتی که به وضوح لکۀ بزرگ و چربی روی دیوار افتاده بود. این نگهبان مجموعاً چند ساعت سرش را به آنجا تکیه داده بود.
اِشتودِر دوستانه گفت:«آخآخ، چهتان شد!»بعد درست به موقع توانست دست بونِن˚ بلوس̊ت را که با نگرانی به ردیفی از دکمههای زنگ خطر نزدیک شده بود بگیرد. مرگ میخواست زنگ خطر را به صدا دربیاورد!
«ای بابا! منم! کارآگاه اِشتودِر!»
«بله...بله... آقای... دکتر... آقای... کارآگاه... آقای...»
«راحت بگو اِشتودِر و خودرت را خلاص کن!»
«چون...چون... تقصیر من است که پیتِرلِن فرار کرده و آقای رئیس را کشته، میخواهید دستگیرم کنید، آقای اِشتودِر؟»
اِشتودِر ساکت ماند. نشست کنار مرد چاق، به علامت دلجویی به آرامی به آستین پشمی پلیور او دست کشید و بعد از مدتی گفت که اصلاً قصد دستگیرکردن هیچ احدی را ندارد... و تا جایی که میداند، آقای رئیس قربانی حادثه شده!
بونِن˚ بلوس̊ت گفت:« این نظر شماست.» و یواش یواش رنگ صورتش از حالت بنفش خارج شد. «بدون شک پیتِرلِن رئیس را کشته. این چیزی است که همه در آسایشگاه میگویند...»(صفحه ۱۶۴و۱۶۵)
«حکمرانی ماتو» نوشته فردریش گلاوزر و ترجمه کتایون سلطانی با ۳۳۵ صفحه، شمارگان ۲۷۵ نسخه در سال ۱۴۰۲ منتشر شد.