هنگامی که دولت نهم بر سرکار آمد، مرکز امور مشارکت زنان را که در دولت خاتمی با هدف افزایش حضور و فعالیت اجتماعی زنان تاسیس شده بود، به مرکز امور زنان و خانواده تغییر داد و چرخشی محسوس در مسیر حرکت این نهاد تازه تاسیس رقم زد. آن زمان گفتار غالب در بدنه حکمرانی این بود که زنان و مسائل آنان را باید در پیوند با خانواده دید و فهم کرد. جداانگاری مسائل زنان از مسائل خانواده، جامعه و مردان بازی در زمین فمینیسم است.
چنین گفتاری در دوران پسااصلاحات اگرچه هوشمندانه و دقیق به نظر میرسید اما به دلایل مختلفی آبشخور فهمهای نادرستی از نسبت میان زن، خانواده و جامعه قرار گرفت و زمینه بروز پدیده نامبارکِ «ابرزن» را در جامعه ایرانی فراهم کرد که در ادامه به تبیین آن خواهیم پرداخت. قبل از آنکه وارد بحث از نسبتِ حقیقیِ میان زن و خانواده شویم، بیانی را از مقام معظم رهبری(مدظله العالی) مرور میکنیم.
«... ما قبلاً گفتهایم در کشور یک مرکز عالی فراقوّهای مورد نیاز است که راجع به این مسئله مهم بحث کند، کار کند. این مسائل، مسائل اساسی ما است؛ مسئله زن از مسئله خانواده قابل تفکیک نیست. این را هم عرض بکنیم، اگر چنانچه کسی بخواهد مسئله زن را جدای از مسئله خانواده بحث بکند، دچار اختلال در فهم و در تشخیصِ علاج خواهد شد؛ این دو را باید در کنار هم دید، با اینکه دو مسئله است...»(۳۰ فروردین۹۳)
اگرچه رهبر انقلاب در اینجا بر همنشینی و پیوند ناگسستنی مساله زن و مساله خانواده اشاره میکنند اما بر حیثِ استقلالی این دو نیز تاکید میکنند. یعنی این دو در ناحیه مسالهشناسی بسیار به هم نزدیک و قرین یکدیگرند اما در ساحتِ هویتشناسی، دو مقوله مستقل هستند؛ مقوله زن و مقوله خانواده. نتیجه چنین فهمی از نسبت میان زن و خانواده چیست؟ استقلالِ هویتی و ادغامِ قلمرویی.
استقلال هویتی زن از خانواده دقیقا همان موضوعی بود که حکمرانیِ ما در اواسط دهه ۸۰ نسبت به آن التفات نداشت و برای مقابله با گفتارهای فمینیستیِ رسوخ کرده در بدنه حاکمیت از دوره قبلی، دچار سوءتفاهماتی نسبت به ایده مترقّی و داهیانه «خانوادهمحوری» شد. خانواده محوری در نگاه اصیل انقلاب اسلامی بر اشتراکات فراوانِ قلمرو زن و خانواده تاکید دارد اما در دهه ۸۰ بهمثابه سایهای سهمگین بر سر هویت زن فهم گردید.
این سوءتفاهم درباره نسبت میان زن و خانواده وقتی که با تعارفها و رودبایستیهای حکمرانیِ ما با فمینیسم و ارزشهای عمومیشده آن از جمله مشارکت اجتماعی زنان ترکیب شد، محصولی سمّی تحت عنوان «ابرزن» یا همان «زنِ تراز» را به جامعه بانوان تحویل داد؛ زنی که در عین داشتن خانهای پرفرزند و گرم، پلههای ترقّی و پیشرفت در عرصههای علمی، اقتصادی و سیاسی را نیز پشت سر میگذارد.
ابرزن اما برای اغلب زنان معمولی جامعه ما یک کابوس بود که ارمغانی جز فشارهای مضاعف نقشی در خانه و محل کار برای آنها به همراه نداشت. بگذریم. اما به راستی نسبت میان زن و خانواده براساس فهم صحیح از ادبیات انقلاب اسلامی چیست؟ آیا زن به لحاظ هویتی ذیل خانواده باید تعریف شود و همواره او را در جایگاه دختر، خواهر، همسر و مادر دید و خطاب کرد؟ خیر! زن از این حیث کاملا نسبت به خانواده مبدا و مقصدش مستقل است.
این استقلال به این معناست که مسیر حرکتِ فردی، خانوادگی و اجتماعی زن را ارزشها و هنجارهای نقشیِ دختری، خواهری، همسری و مادری تعیین نمیکند بلکه اراده و انتخاب او به عنوان یک انسانِ مسئول به پایگاه فردی، خانوادگی و اجتماعی او اعتبار میبخشد. زن قبل از آنکه دخترِ حاجآقا فلانی و همسر آقای بهمانی باشد، «خانم فلانی» است. این یعنیِ حیث استقلالیِ هویت زن از هویت خانواده.
اما ادغامِ قلمرویی زن و خانواده نه به معنایِ انحصارِ کنشگری زن در خانه و نقشهای خانوادگی، بلکه تاکیدی بر نظاموارگیِ مسائل این دو است. این بدان معناست که ما وقتی درباره یک مساله به ظاهر زنانه مانند «اشتغال زنان» بحث میکنیم، اطراف و زوایایِ این مبحث که دلالت مستقیم بر خانواده دارد را نیز مدنظر قرار دهیم. به عبارت دیگر تاکید بر پیوستِ خانواده در مسالهشناسی زنان و پیوست زنانه در مسالهشناسی خانواده.