به گزارش خبرنگار ایرنا، براساس آیین نامه مربوط به حمایت از کودکان بی سرپرست و بدسرپرست و اصلاحیه های صورت گرفته، در صورتی که به دستور دادستان کودکی در اختیار سازمان بهزیستی قرار بگیرد این سازمان به عنوان عضو مرجع ملی حقوق کودک می تواند نسبت به تحویل کودک به خانواده های متقاضی، حتی به صورت موقت اقدام کند.
این در حالی است که پذیرش برخی کودکان به علت نیازهای ویژه خود که حتی با مشکلات فیزیکی نیز روبرو هستند برای عده ای که خواهان فرزندخواندگی هستند شاید کمی دشوار به نظر برسد که همین مساله هم نیازمند فرهنگ سازی در بین خانواده های نیازمند به فرزند است.
در این بین، هستند بسیاری از خانواده هایی که صاحب فرزندی نیستند و یا شاید هم هستند اما علاقه مند به نگاهداری چنین کودکانی در زندگی خود هستند.
یک خانواده قزوینی که نخواستند هویت شان مشخص شود در رابطه با فرزندخواندگی کودک معلول حاضر به گفت و گو با خبرنگار ایرنا شدند.
صدیقه و جعفر بعد از ۲۳ سال زندگی مشترک تصمیم گرفتند سرپرستی کودکی را قبول کنند، حالا این زوج بیش از ۵۰ سال سن دارند و کودکی که به سرپرستی گرفتهاند ۶ ساله است.
صدیقه مشتاق است درباره این تصمیم با دیگران صحبت کند و تجربیاتش را با همه کسانی که در فرآیند بچهدار شدن به مشکل برخوردهاند، در میان بگذارد.
ایرنا. همه داستان به سرپرستی گرفتن برای شما از کجا آغاز شد، جبر زمانه بود یا هدف دیگری پشت این کار بود؟
دروغ نگویم من از بچگی دوست داشتم سرپرستی یک بچه را به عهده بگیرم، حتی شاید بیشتر از یکی، اما فکرش را نمیکردم این تصمیم عملی شود، تا اینکه بعد از ازدواجم وقتی دیدم بچهدار نمیشویم، جرقههای اولیه برای این اقدام زده شد.
ایرنا. پس بعد از اینکه از مشکل باروریتان مطلع شدید برای به سرپرستی گرفتن امیرحسین اقدام کردید؟
کاش این طور بود، راستش خیلی طول کشید تا همسرم را متقاعد کنم و خودم هم برای این کار آماده شوم، ما سالها برای درمان ناباروری اقدام کردیم و راههای زیادی را هم طی کردیم، کلی هزینه کردیم برای رفتن و آمدن به مراکز خاص و بارهای هم ناامید شدیم اما در نهایت متوجه شدیم هر راه درمانی برای من ریسک بالایی دارد، حتی در طول درمان قضیه رحم اجارهای مطرح شد و باروری خودم که گفتند در هر زمانی از حاملگی و حتی موقع زایمان ممکن است بچه از دست برود و یا ممکن است این زایمان با افسردگی شدید همراه باشد، من هم گفتم این همه ریسک و این همه اصرار اصلا چه معنایی دارد؟ وقتی این همه بچه هستند که میشود به سرپرستی گرفت چرا باید این همه خودمان را آزار دهیم؟
ایرنا. یعنی ناامیدی از درمان باعث شد برای فرزندخواندگی درخواست دهید؟
باز هم که زود رفتید سراغ آخر ماجرا، این تازه اول راه بود، همسرم اصلا موافقت نمیکرد، چند سال از من اصرار و از او انکار تا اینکه یکی از آشنایانمان بود که هر از گاهی برای یک مرکز نگهداری از کودکان بدسرپرست هدیه میبرد و ما از طریق او و حضور در این برنامهها کمی با این کودکان ارتباط گرفتیم.
در همین رفت و آمدها کمکم همسرم راضی شد تا برای به سرپرستی گرفتن بچه اقدام کنیم.
ایرنا. پس این طوری شد که امیرحسین به خانه شما آمد؟
اگر منظورتان راضی شدن همسرم است، بله بالاخره موافقت کرد ولی این هم شروع هفت خان بود، ۱۵ سال پیش بود که ما اقدام به این کار کردیم و آن موقع بهزیستی خیلی سخت میگرفت، برای به سرپرستی گرفتن شرایط مالی داشت که ما از پسش برنمیآمدیم، چون ساکن روستای کوچکی دور از شهر بودیم و همسرم روی زمین کشاورزی کار میکند، درآمد و داراییمان از نظر بهزیستی کافی نبود، احتمالا میگفتند اینها در خرج خودشان ماندهاند چه برسد به هزینههای زندگی یک بچه و اینکه بارها برای درخواست سرپرستی بچه رد شدیم.
ایرنا. چه طور شد که بهزیستی با آن همه سختگیری بالاخره با درخواستتان موافقت کرد؟
مدام رفتیم و آمدیم و درخواست دادیم، اینکه میگویم مدام یعنی ۹ سال، البته همزمان راههای درمانی را هم میگذراندیم، پزشک ها روشهای دیگر را هم به ما پیشنهاد میدادند، حتی چند دفعهای رفتیم تهران و صحبت کردیم که قصد داشتند فرزندشان را در ازای پول به کسی بدهند؛ اما هم مراحل گرفتن شناسنامه برای این بچهها سخت بود و هم من دلم نیامد که یک بچه را از مادرش جدا کنم و او را از شیر و آغوش مادرش محروم کنم.
ما درگیر این مسیرها بودیم و دکترها در نهایت پیشنهاد دادند که از طریق رحم اجارهای بچه دار شویم، آن هم دلم نیامد فکر کردم که برای آن یک زن هم سخت است بچهای را که به دنیا آورده را از او دور کنیم.
در کنار مراحل و مسیرهای درمانی، رفت و آمدمان به بهزیستی هم ادامه داشت تا اینکه در نهایت بعد از ۹ سال با ما تماس گرفتند و گفتند یک بچه هست که اگر دوست داشته باشید میتوانید او را به سرپرستی بگیرید.
ایرنا. حتما قبول این رویه هم خودش زمان بر بود؟
نه، اتفاقا از اینجا به بعد همه چیز روی غلطک افتاد و ما خیلی سریع عاشق این بچه شدیم، در همان برخورد اول.
از آنجایی که من روی مساله محرم یا نامحرم بودن حساس بودم، ما برای یک دختربچه درخواست داده بودیم؛ اما رفتیم و دیدیم بچهای که برای ما در نظر گرفتهاند پسر است، حتی من همان لحظهای که این بچه را بغل کردم متوجه شدم این بچه عادی نیست اما با کمال میل او را پذیرفتیم و با خودمان به خانه آوردیم.
ایرنا. گفتید روی نامحرم بودن بچه حساسیت داشتید، این موضوع الان هم شما را اذیت نمیکند؟
به هیچ وجه. از همان روزی که امیرحسین به خانه ما آمد، احساس ما جوری شد که انگار از اول بچه خود ما بود، الان که ناباروری در ایران زیاد شده، من در مطب پزشک ها و حتی بین آشناهایان، هرجایی که با زنان نابارور مواجه میشوم با آنها صحبت میکنم، سعی میکنم تشویقشان کنم برای به سرپرستی گرفتن یک بچه، اما مردم ناراحت میشوند، میگوید "من بچه یکی دیگر را بزرگ نمیکنم؟" در حالی که این حرف ها به نظر من خیلی بیمعنی است.
امیرحسین حتی یک روز خیلی بیمقدمه به ما گفت "پدر و مادر من در کربلا شهید شدند و شما مرا آوردید پیش خودتان تا از من مراقبت کنید". شنیدن این حرف خیلی برای ما جالب بود. به طور کلی محبت میان ما خیلی زیاد است، این بچه مدام به ما میگوید که خیلی دوستمان دارد و همین برایمان دلگرمی بزرگی است.
جدا از آن، هرکسی که ما را میبیند میگوید "خیلی به هم شبیه هستیم"، حتی پیش آمده که همسرم را از روی شباهتش به پسرم شناختهاند، عکسهای امیرحسین درست شبیه عکسهای بچگی برادرم شده.
واقعا تعجب میکنم که چرا پذیرفتن این قضیه برای مردم ما سخت است؟ این بچهها تشنه محبت پدر و مادر هستند و امثال من هم سالها در خانه نشستیم و میگوییم خدایا به من بچه بده؛ اما نمیبینیم که خدا بچه را داده است؛ حالا یک جای دیگر. چه فرقی میکند؟ بچهها متعلق به پدر و مادرها هستند، هرچند از نظر ژنتیکی مال آنها نباشند.
ایرنا. مددکار بهزیستی به من گفته بود که شما بعد از به سرپرستی گرفتن امیرحسین متوجه شدید که او یک مشکل جدی دارد؛ اما از سرپرستی این بچه انصراف ندادید، امیرحسین چه مشکلی داشت؟ کی از این موضوع مطمئن شدید؟
همان مرتبه اول که به ما گفتند بچه ۶ ماهه است، من فهمیدم، چون خیلی ضعیف بود، وزنش فقط ۷۰۰ گرم بود، چشمانش هم انحراف داشت.
من به همسایهها گفته بودم که بچه را از طریق رحم اجارهای به دنیا آوردم، به همین خاطر وقتی بچه را به روستا بردم گفتم ۳۵ روزه است؛ اما پسرم آنقدر ضعیف بود که همه میگفتند این بچه ده روز بیشتر ندارد، خیلی نحیف بود و جثه ریزی داشت.
بازهم آن موقع به طور دقیق مشکلش مشخص نبود، اما میدانستم یک جای کار میلنگد، بچه که به خانه ما آمد مدام شیری را که میخورد بالا میآورد، در نهایت بعد از معاینه چند دکتر در بیمارستان کودکان، دکتری رفلکس شدید معده را تشخیص داد و کلی پرهیز غذایی تجویز کرد و پسرم کم کم بهتر شد، تا اینکه کمی بعد که بچه بیشتر جان گرفت من حس کردم او اصلا نمیتواند بنشیند.
درست است که من ۲۳ سال بچه نداشتم اما مادر خیلیها بودم، به خیلیها در بچهداری کمک کرده بودم، مراحل رشد بچه را هم بلد بودم؛ میدانستم بچه از چه سنی مینشیند، حرف میزند، راه میافتد و این چیزها، از همان موقع دکتر رفتن ما دوباره شروع شد و مدام از این مطب به آن مطب میرفتیم.
در نهایت تشخیص این بود که موقع به دنیا آمدن، اکسیژن به سمت راست مغز این بچه نرسیده و این مشکل برایش پیش آمده است، یک دست و پایش قوت ندارد و یک گوشش نمیشنود. انگار یک سمت بدنش خوب کار نمیکند.
ایرنا. آن طور که مددکاران میگویند شما در این مدت خیلی به این بچه کمک کردید، این همه تلاش در زندگی خودتان چه تاثیری داشته است؟
خب امیرحسین خیلی تغییر کرد. حالا وقتی ما به بهزیستی یا بیمارستان میرویم همه تعجب میکنند، میپرسند "این همان بچهای است که چشمانش باز نمیشد؟".
لذت اینکه من توانستم کاری کنم که این بچه با آن شرایط خاص حالا راه برود، برایم از داشتن ۱۰ بچه سالم بیشتر است، حتی وقتی کاردرمانی میروم و خودم را با بقیه مادرها مقایسه میکنم متوجه میشوم من با انگیزهتر هستم، با شوق بیشتری پسرم را همراهی میکنم و اینکه شاهد پیشرفتش هستم برایم خیلی شادیآور است.
من معتقدم همه ما بنده خدا هستیم؛ اما این بچهها که مشکلاتی دارند خاص ترند، اینها با خودشان روزی و برکت را به همراه می آورند.
همسر من همان کشاورز است با همان درآمد؛ اما از روزی که امیرحسین آمده انگار نعمت در زندگی ما فراوان تر شده است، این موضوع را مخصوصا وقتی که میخواهم برای پسرم چیزی بخرم بیشتر احساس میکنم؛ چون بدون کمترین زحمت، با کیفیتترین جنس و با ارزانترین قیمت برایم مهیا میشود.
حتی شاید باورتان نشود ولی روستای ما با آمدن این بچه شاد شد، مرد و زن وقتی امیرحسین را میبینند، لبخند میزنند، دست بلند میکنند، سلام میدهند،کافی است یک چیزی برای پسرم بخرم همه به او تبریک میگویند، من اگر توان داشتم ۱۰ بچه مشکلدار به سرپرستی میگرفتم، با این کار هم تاثیرش را در زندگی خودم میبینم و هم باری از دوش جامعه برمیدارم.
ایرنا. با اینکه تحصیلات شما و همسرتان راهنمایی و ابتدایی است؛ اما بهتر از بسیاری از تحصیلکردهها رفتار کردید، شنیدم که خیلی هم مشتاق به مصاحبه بودید تا بتوانید سرپرستی گرفتن کودکان را توصیه کنید،ممنونم از حضورتان در این مصاحبه و لطفا به عنوان صحبت آخر اگر حرفی دارید بفرمایید.
فقط امیدوارم روزی برسد که بچهای بدون پدر و مادر نباشد، پدر و مادری هم بدون بچه نباشند. اما خب اتفاقی است که پیش میآید ولی ما میتوانیم با هم همدردی کنیم، هم او به داد ما برسد هم ما به او محبت کنیم.
پیش از آمدن امیرحسین، زندگی من ۲ مرتبه تا پای طلاق پیش رفت، به خاطر اینکه بچه نداشتم، خیلی رنج کشیدم و کلی هزینه های درمانی دادم که بیفایده بود و همین باعث افسردگیام شد که برای ما سخت بود، الان که به گذشته نگاه میکنم میگویم کاش همسرم از روز اول دست از این تفکرش برمیداشت و خود من از همان زمانی که فهمیدم در بچهدار شدن مشکل دارم، میرفتم و کودکی را به سرپرستی میگرفتم، با این کار حالا بچهام بزرگ بود و شاید میتوانستم چند بچه دیگر را هم به سرپرستی قبول کنم.
امیدوارم کسانی که بچهدار نمیشوند به موقع از این کار استقبال کنند و مطمئن باشند زندگی شان طوری تغییر میکند که باورشان نشود.