به گزارش ایرنا، کاغذ نوشته خریدهایم را در دست دارم، بیشتر آنها را خریدهام و فقط یکی دو قلم مانده، به سمت مغازه عطاری به راه میافتم تا آخرین خریدم را هم انجام دهم، در حین عبور از لابلای جمعیت، میوههای تازه دستفروشی توجهم را جلب میکند، نایلونی را از او میخواهم و مقداری میوه از پسر جوان دستفروش خرید میکنم.
کارت بانکی را به او میدهم و در حینی که پول را کسر میکند از من می پرسد: "خانم خانواده نیازمند سراغ دارید؟ اگر سراغ دارید مقداری میوه را به شما میدهم که برایش ببرید".
در کمال ناباوری از درخواستی که دارد برای چند لحظه سکوت میکنم، ابتدا خیال میکنم اشتباه شنیدهام ولی نه درست است، پسر جوان قصد کمک به نیازمندی دارد، با همین یک سوال انسانیت و بزرگی را در چهره و وجود این کارگر میبینم، انسانیت و سخاوتمندی که کار هر کسی نیست.
درخواستش را قبول میکنم و نایلون را خودش میگیرد و دانه دانه میوهها را داخل آن می گذارد، نایلونی پُر از میوه را تحویلم میدهد و به خاطر رساندن آن به خانوادهای نیازمند از من تشکر می کند.
از او خداحافطی میکنم، روی چهار پایه آهنی مینشیند و دست فروش منتظر آمدن مشتری دیگر!
به خستگی و عرق پیشانیاش فکر میکنم، به لباسهای مندرسی که تن دارد، مگر دارایی او و سودش از دست فروشی چقدر است که کمک کردن را فراموش نکرده و با درآمد ناچیزش بازهم به فکر فقراست؟
چقدر این جوان دل سخاوتمندی دارد که با وجود سختی شغل و بیشک سود اندک و بخور و نمیر، بازهم کمک و دستگیری از نیازمندان را در ذهن دارد.
سفارش این بزرگ مرد را برای خانوادهای که میشناسم میبرم، زنی که سرپرست خانوار است و زندگی سختی دارد، نایلون را به او تحویل میدهم، با دیدن نایلون میوه برق شادی در چهرهاش میزند و شروع به تشکر میکند.
هنوز سکوتم از حرکت و درس زیبای پسر جوان ادامه دارد و به چهره خسته او فکر میکنم و به زنی که میوه را از من تحویل گرفته یک جمله میگویم، "این کمک از طرف من نیست، از طرف شخصی است که خیلی بزرگ است و وجود این افراد زندگی را زیبا کرده است، دعاگوی او باش"
چقدر کمک این پسر جوان برایم دلچسب است، در مسیر بازگشت به منزل به حرکت زیبا و سرشار از انسانیت، مهربانی و نوعدوستی اش فکر میکنم که بیشک برای اولین بار نبوده، معاملهای که طرفش نه خانوادههای نیازمندی که او را ندیدهاند بلکه معبودی است که "رزاق" است.
آری امروز علاوه بر خرید میوه، میوههای ارزشمند دیگری از این دستفروش جوان خریدم، یک دنیا "انسانیت"، "محبت و مهری" که او مجانی فروخت.