علیرضا دلیری که در حوزههای اقتصادی، کمکحال بسیاری از شرکتهای نوآفرین (استارتاپ) و نوپا اما موفق بوده به سختی حاضر میشود درباره ایثارگری خود و شهادت پدرش صحبت کند. معتقد است که زندگیاش دو بخش دارد؛ یکی بیرونی که تخصص و شغل اوست، دیگری هم درونی و خصوصی که فرزند شهید بودن و ایثارگر بودنش، به این بخش مربوط میشود.
است. او اینک یک هلدینگ (شرکت مادر) سرمایهگذاری بهراه انداخته و به جوانانی که در حوزه کسب و کارهای نوین، صاحب دغدغه و ایده هستند، کمک میکند تا به سرمنزل مقصود، نزدیکتر شوند. خبرنگار ایرنا با این کارآفرینی که از خانواده ایثار و شهادت است به گفت و گو نشسته است.
با اینکه بازنشسته هستید، اما خیلی جوانتر به نظر میرسید!
بله، تاریخ تولدم در شناسنامه، اول شهریور سال ۱۳۴۹، ثبت شده است. مادرم میگوید، اسفند ۱۳۵۰ به دنیا آمده ام اما خودم فکر میکنم ۲۵ سال بیشتر ندارم. متولد شهرستان جیرفت کرمان هستم. دکتری مدیریت را در دانشگاه علامه طباطبایی تهران گرفتهام. سه فرزند دارم. فرزند بزرگم ۲۸ سال دارد و دکتری فناوری اطلاعات میخواند و دو فرزند دارد.
این حس جوانی را از کجا به دست آوردهاید؟
اینکه در کنار جوانان کار میکنم؛ جوانانی که در شرکت های نوآفرین و شرکتهای فناوری و دانشبنیان، فعالیت میکنند. فکر میکنم اگر کسی بخواهد کسب و کار و فعالیت نوین داشته باشد، باید ابتدا، حس جوانی داشته باشد تا بتواند نوین و جدید فکر کند. در کنار کسانی کار کردهام که دارایی شان؛ فکر، عقل، شعور، تخصص و داشتههای فنیشان بود؛ کسانی که نه ساختمان داشتند، نه زمین و نه ماشینآلات. فقط دانششان، سبب رشد در زندگیشان میشد.
این موضوع در زندگی من تاثیر بسزایی گذاشت و بهترین دوران زندگی من بود. اینکه یک جوان ۱۹ ساله با دانش، خلاقیت و سرمایه فکریاش میتواند بخشی از اقتصاد سنتی را به هم بریزد، برای من بسیار جذاب بود.
دوران دفاع مقدس چه تاثیری در زندگی شما و موفقیتهای امروزتان داشت؟
۱۴ ساله بودم که پدرم در عملیات والفجر ۸ شهید شد. آن موقع من کلاس سوم راهنمایی بودم. خودم هم قبل از آن یک بار به جبهه رفته بودم اما چون عملیات والفجر ۸، عملیات سختی بود، به من اجازه ندادند که به آن عملیات بروم.
خدا رحمت کند شهید حاج قاسم سلیمانی را که مقاومت ایشان در آن موقع، باعث شد که من نتوانم به آن عملیات بروم. بعد از شهادت بابا، مسئولیت خانواده بر دوش من افتاد که پسر بزرگ خانواده بودم. من ۹ خواهر و برادر داشتم. شرایط بسیار سختی بود. البته من تا ۱۷سالگی باز هم به جبهه میرفتم و یک سال و نیم بعد از شهادت بابا، جانباز شدم. اگر من آن پیشینه سختکوشی را نداشتم، نمیتوانستم از پس این مسئولیت دشوار بر بیایم و خانواده را سر و سامان بدهم.
زمانی که من وارد سیستم دولتی شدم، شرایط مناسبی برای من فراهم بود تا به راحتی شغلهای مختلفی را به دست آورم. چون هم فرزند یک سردار شهید در استان و هم جانباز و رزمنده بودم و این مسائل، ارادت مسئولان را نسبت به من زیاد میکرد اما من لحظهای به خودم اجازه ندادم که از ساختار تخصصی و زنجیره ارتقایی، خارج بشوم.
همین موضوع سبب شد که من به همه قوانین مربوط به کارم و پیچیدگیهای آن مسلط شوم. این وضعیت، امتیاز بسیار خوب و عاملی بود که افق موفقیت پیش روی من روشن باشد. وقتی به تهران آمدم، بدون هیچ سفارشی شروع به کار کردم و بعدها، سه بار هم از مدیران برتر شدم. حتی در کنگره آمریکا نسبت به فعالیتهای من در حوزه فناوریهای مالی حساسیت داشتند و احتمال تحریم من وجود داشت. مایه افتخار من بود که توانستهام قدمهای مثبتی برای کشور بردارم که تحریم کنندگان را اینگونه نسبت به من حساس کرده است.
در این شرایط، شما چه فرآیند یا مسیری را برای بهره مندی از جوان ها، پیشنهاد میکنید؟
من اعتقاد دارم که پول، نقش مهمی ندارد. اهمیت پول و سرمایه برای راهاندازی یک کسب و کار در درجه پنجم است. اگر ایده به خوبی ارائه شود، پول و سرمایه خواهد آمد و طولی نخواهد کشید که دیگران التماس کنند که با صاحبان آن کسب و کار شریک شوند.
جوانی که میخواهد در این عرصهای که شما فرمودید، پا بگذارد، چه باید بکند؟ از کجا باید کارش را شروع کند؟
یونسکو به تازگی تعریف جدیدی از فرد باسواد ارائه کرده که بسیار عجیب و البته بسیار مهم است. طبق این تعریف، کسی که بتواند در جامعه خودش تغییر ایجاد کند، فردی باسواد است. این تغییر، با کمک فناوریهای نوینی همچون هوش مصنوعی و فناوری ارتباطات و اطلاعات، قابل انجام است. بنابراین نسل جدید ما اگر میخواهد حرفی برای گفتن در جامعه داشته باشد باید ایدههای فکریاش را بر اساس فناوریهای نوین شکل دهد، دادههای فکریاش را ارتقاء دهد و پا به میدان بگذارد و یک کسب و کار جدید را بر اساس این داشتهها، راهاندازی کند. غیر از این، باید جیرهخوار و کارمند دیگران باشد.
یعنی به کسانی که سراغ شما میآیند و از شما برای شغل آیندهشان، مشورت میگیرند، همین توصیهها را میکنید؟
من فرزندانم را اینگونه بار آورده و تربیت کردهام. مثلا وقتی پسر بزرگم وارد دانشگاه شد، او را مجبور کردم تا کسب و کاری را راه اندازی کند که مبتنی بر فناوریهای روز باشد. البته شرطم این بود که حق ندارد در جایی از موقعیت و اسم من استفاده کند. حتی حق ندارد کارمند بشود. بلکه باید کسب و کار خودش را راه بیاندازد. به او گفتم زمانی میتواند ازدواج کند که دستش در جیب خودش باشد. یعنی از همین کاری که خودش راه انداخته، درآمد کسب کند و بعد زندگی مشترکش را تشکیل دهد.
خوشبختانه با تلاش و پشتکارش، نتایج خوبی گرفت. اواخر دوره لیسانسش، توانست ازدواج کند. سال گذشته که من بازنشسته شدم، از من پرسید که حقوق بازنشستگی ام چقدر است ولی من گفتم ۳۰ میلیون تومان روی آن عدد میگذارم تا با خودم کار کند. خیلی حس خوبی به من دست داد. من نه به لحاظ مالی به او کمک کردم و نه او را به جایی معرفی کردم. بلکه او را سختکوش بار آوردم و در مسیر و ریل درست قرار دادم. البته باید به این نکته توجه داشته باشیم که ارزش داراییهای فکری بیشتر از یک ساختمان یا سرمایههای مادی دیگر است.
همه نکته هایی که میفرمائید، درست است اما در کف جامعه، ما شاهد شرایط دیگری هستیم. جوانانی را میشناسم که ایدههای خیلی خوبی دارند اما مجبورند برای گذران زندگی، دست به کارهای دیگری بزنند و تازه در کنار آن، وقتی میخواهند کسب و کار خود را هم گسترش دهند، از پس پرداخت کمترین هزینهها هم برنمیآیند.
من این چیزها را میدانم. باید یک سری مشکلات دیگر هم به این چیزهایی که شما گفتید، اضافه کنیم. مثل مانع تراشیهایی که در کسب مجوز وجود دارد یا رقبایی که از او قویتر هستند و ۱۰ گرفتاری دیگر، مقابل این جوان میایستند تا نگذارند او کاری از پیش ببرد اما واقعیت ماجرا این است که بسیاری از این جوانان، مسیر درست را پیش نگرفتهاند.
من به همه جوانانی که در این موقعیت هستند، بارها توصیه کردهام که برای شروع یک کسب و کار، حتما باید صاحب یک تیم باشند. هر یک از اعضای این تیم هم باید بخشی از کار را به عهده بگیرد. غیر از این، امکان موفقیت برای آنها ضعیف یا گاهی غیرممکن است. از طرف دیگر، ده ها روش تامین مالی در کشور وجود دارد که بسیاری از جوانان از آنها بیاطلاع هستند.
این افراد در مرحله اول، وقتی به تامین سرمایه میرسند، به سراغ بانک و وام گرفتن از آن میروند در حالی که این کار، سم مهلک برای کسب و کارشان است. وام بانکی فقط در مرحله توسعه شرکت، مجاز است و غیر از آن حتی سبب شکست کسب و کار هم میشود. جوانی که پا در این عرصه میگذارد، هیچ گاه نباید ناامید شود. بنبست برای او معنا ندارد. باید آمادگی داشته باشد که در مسیر موفقیت، بارها زمین بخورد.
هر بار هم که زمین میخورد، باید مصممتر از قبل، بلند شود و ادامه دهد. پس در یک کسب و کار، اگر به جای جذب کارمند، به فکر تشکیل یک تیم باشیم و اعضای آن تیم را برای انگیزهمند کردن، سهامدار کسب و کار خود بکنیم، می توانیم مسیر پیش رو را با سرعت و احتمال موفقیت بیشتر طی کنیم.
فرزند شهید بودن یا ایثارگر و جانباز بودن، چقدر در پیشبرد اهدافتان، کمک کرد؟
من در بسیاری از جاهایی که بودم، اصلا مطرح نمیکردم که چنین شرایطی دارم. حتی کارمندان من در برخی ادارات، نمیدانستند که پدر من شهید شده است یا خود من جانباز هستم اما تلاش کردم از آموزههای جنگ بهره ببرم. جنگ باعث شد من خیلی زودتر بزرگ شوم. مقاوم و خستگیناپذیر شوم. پدرم نیز مرا سختکوش تربیت کرد. اینها چیزهایی است که از فرزند شهید بودن و ایثارگر بودن، بهدست آوردهام که بسیار هم ارزشمند است و در واقع، زندگی ام را ساخته و مرا به سمت موفقیت برده است.