به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، امام خمینی (ره) بنا بر شناخت عمیق خود از مناسبات جهانی چنان از رسانه به عنوان پدیده ای نوظهور در قرن بیستم بهره برد که پیام خود را از پاریس تا دورترین نقاط ایران به گوش مردم برساند.
در روزگاری که برخی در شنیدن صدای رادیو و مشاهده تلویزیون تردید داشتند و نظر و فتوای احتیاطی صادر می کردند، از این فرصت ارتباطی و اطلاع رسانی کاملاً بهره مند بود، تا جایی که رادیو را باید جزء یکی از لوازم شخصی ایشان به حساب آورد. بارها نقل شد که حضرت امام به تحلیل و نقد و بررسی رادیوهای بیگانه می پرداخت. این دلیل و براهنی آشکار بر بهره مندی ایشان از فرصت کم نظیر امواج رادیویی بود، استفاده امام از رسانه های مکتوب، شنیداری و دیداری نشان از شناخت عمیق ایشان نسبت به تاثیرگذاری رسانه بر جوامع داشت که تمامی اهالی رسانه که با ایشان برخورد داشتند بر این مهم اتفاق نظر دارند.
امام حین سخنرانی همه را نگاه می کردند
بهروز افخمی کارگردان، نویسنده و تهیهکننده سینما و تلویزیون خاطره خود را که به همراه گروهی از تصویربرداران تلویزیون برای ضبط پیام امام خمینی(ره) بعد از نخستین حمله عراق به ایران و بمباران فرودگاه مهرآباد رفته است را چنین بازگو میکند: من دوربین و اجازه عکاسی داشتم. البته اجازه که نمیگرفتیم و هنوز چنین چیزی متداول نبود و حراست به این معنا وجود نداشت. به هر حال دوربین را برده بودم و شروع کردم عکسگرفتن و از زاویههای مختلف عکاسی می کردم؛ امام(ره) نزدیک و پشت به پنجره نشسته بودند و رو به جمعیت ۳۰ الی ۴۰ نفرهای درحال سخنرانی بود و من فکر کردم که عکس نیمرخ امام (ره) را بگیرم.
طوری که کسی متوجه نشود دو زانو رفتم تا کنار پنجره و در وضعیتی قرار بگیرم که عکس نیمرخ امام را ثبت کنم؛ یعنی تک و جدا از جمعیت افتادم، درحالیکه فقط امام آنجا بود؛ یعنی امام رو به جمعیت بودند و من رفته بودم یک جایی قرارگرفته بودم که بتوانم نیمرخ ایشان را عکاسی کنم.
امام هم بهطور معمول موقع سخنرانی به همه نگاه می کردند. از نفر آخر گرفته تا افراد صف اول را مخاطب بیانات خود قرار می دادند. خیلی جالب بود که آهستهآهسته ایشان متوجه حضور من شدند که من از جمعیت جدا افتادهام و دیگر در دید ایشان نیستم؛ امام (ره) همانطور که به همه نگاه میکردند و با جمعیت صحبت میکردند و سعی داشتند که کسی از نگاهشان دور نماند و همه احساس کنند که مثلاً مخاطب شخصی امام خودشان هستند، از وقتیکه من رفتم بعد از دو سه دقیقه شروع کردند سرشان را چرخاندند و من را هم که گوشهای نشسته بودم نگاه کردند.
وی در ادامه گفت: من دستپاچه شدم، برایاینکه من تنها فردی بودم که در آن محل حضور داشتم؛ وقتی برمیگشتند و به من نگاه میکردند به جای اینکه خوشحال باشم که مثلاً حالا امام دارند من را تحویل میگیرند و یا ادب میکنند و رفتار معمول روحانیون را انجام میدهند؛ میترسیدم، وقتی برمیگشتند نگاهم میکردند احساس میکردم که حالا همه جمعیت من را نگاه میکنند، در سن بیست و دو سهسالگی بودم و استرس میگرفتم.
همزمان نگاتیو عوض میکردم و امام را میبوسیدم
سعید صادقی از جمله عکاسان جنگ است که نه تنها تصاویر ماندگاری از دفاع مقدس ثبت کرده بلکه پای صحبتش هم بنشینی به همان جذابیت عکس هایش، خاطرات خود را روایت میکند. صادقی در لا به لای صحبتهایش از لحظاتی یاد میکند که برای عکاسی به اتاق امام خمینی (ره) رفته و دقایقی از ایشان عکاسی میکند. او خاطره آن لحظات را اینطور تعریف میکند: چند بار ایشان را در مدرسه رفاه و جماران دیدم. یک بار رفتم داخل اتاقش و دیدم با عرقچین نشسته اند. کنترل خودم را از دست دادم و دوربین را انداختم و پریدم برای بوسیدن ایشان. همین طور فقط ایشان را ماچ کردم که بالاخره با خنده گفتند احمد بیا که این منو کشت.
در آن فرصت من با یک دوربین تند تند عکس میگرفتم. به ایشان میگفتم بشینید، کج نگاه کنید، این طرف بایستید. ایشان هم با صبوری کامل میخندید. میگفتند من خسته شدم، من هم که همینطور که عرق میریختم گفتم حاج آقا بشینید سرجاتون تو رو خدا، بذارید عکسم رو بگیرم. یکی آمد گفت بسه دیگه. گفتم اجازه بدید کارم رو بکنم.
امام فرمودند: بگذار کارش را بکند. حال عجیبی داشتم. در یک لحظه هم شاتر میزدم، هم نگاتیو عوض میکردم، هم عرقم را خشک میکردم، هم ایشان را میبوسیدم. قابل وصف نیست.
بعد از چند دقیقه فرمودند تمام نشد؟ گفتم چرا. رفتم دستشان را گرفتم. گفتند چه شد باز؟ گفتم اجازه بدید صورتتان را ببوسم. بوسیدم. ناهار هم آبگوشت خوردم. وقتی آمدم بیرون هوا گرگ و میش بود. خیلی خوشحال بودم.
عکاسی که عکسش روی اسکناسها چاپ شد
علی کاوه، عکاس پیشکسوتی است که معروفترین تصویر از امام خمینی(ره) را ثبت کرده است؛ تصویری که روی اسکناسها وجود دارد. کاوه در گفتوگوهای مختلفی حال و هوای آن روز و ثبت آن عکس را شرح داده است. کاوه یکی از خاطرات عکاسی خود از امام خمینی(ره) را اینگونه توصیف کرده است: در جماران برای عکاسی از امام به اتاق ایشان رفته بودم، ابتدا گمان میکردم که اگر دو، سه فریم عکس بگیرم ایشان خسته میشوند و من را بیرون میکنند؛ اما ۳۶ فریم عکس از نماهای مختلف از امام عکس گرفتم؛ سپس میخواستم یک حلقه فیلم دیگر به دوربین بیندازم که امام به من نگاه کردند و لبخند زدند.
وی درباره عکاسی از چهره امام خمینی(ره) برای چاپ روی اسکناس بیان کرد: یک روز دیگر به همراه ۱۰ نفر از عکاسان به جماران رفتیم و همگی روبهروی امام ایستادیم و مشغول عکاسی شدیم؛ امام با مکث سر خود را میچرخاندند و به تکتک ما نگاه میکردند تا بتوانیم از چهره ایشان عکس بگیریم؛ این حرکت ایشان برای من خیلی جالب بود و احساس کردم امام مثل یک کارگردان توانا این صحنه را مدیریت میکنند.
من یک عکس هم از صحنه کار عکاسان گرفتم. من در آن روز، موفق به ثبت عکسی شدم که از میان هزار قطعه عکسی که بانک مرکزی جمعآوری کرده بود، برای چاپ روی تمامی اسکناسها انتخاب شد؛ باعث افتخار من است که عکس من در جیب تمام ایرانیها وجود دارد؛ این عکس حتی به شناسنامه امام نیز الصاق شد.
نمی دانستم عکس بگیرم یا امام را تماشا کنم
علی فریدونی از جمله عکاسان پیشکسوت که در جنگ تحمیلی آثار ماندگاری ثبت کرده است ماجرای عکاسی از امام (ره) را چنین روایت می کند: ایشان در طول حیاتشان شاید ۳ مرتبه اجازه دادند عکاسها برای عکاسی خدمتشان برسند که یک مرتبه از آن قسمت من شد.
یادم هست روز قبل از آن از استرس نتوانستم بخوابم با اینکه آن همه تجربه هم داشتم. دائم به خودم میگفتم فردا چکار کنم؟ نکند جو من را بگیرد، با چه لنز و دوربینی عکس بگیرم و تا صبح فکرهای مختلف به ذهنم خطور میکرد.
از خیابان جماران که پیاده شدیم به همراه دیگر خبرنگاران از سربالایی کوچه بالا میرفتیم. تا رسیدیم منزل امام (ره) نصف بدنم آب شده بود و خیس عرق بودم. قرار بود امام ۵ دقیقه بنشینند و عکاسها در این فاصله زمانی کوتاه عکس ایشان را بیندازند. من ۲ عدد دوربین به همراه خود داشتم، هنگامی که اعلام کردند آماده شوید حضرت امام آمدند، تپش قلبم شدیدتر شد و دست و پام به شدت میلرزید. لحظه موعود فرا رسید، آقای انصاری آمد تذکراتی داد و گفت: هیچ کس حق ندارد سر و صدا کند. من از این حرف بیشتر ترسیدم و مدام استرسم بیشتر میشد.
یک صندلی خیلی معمولی آوردند و یک پارچه سفید از در اتاق آویزان کردند، به همین سادگی! وقتی امام آمد من دیگر نمیفهمیدم کجا هستم انگار در هپروت بودم! وظیفهام را فراموش کردم، نمی دانستم با چه دوربینی عکس بگیرم، حتی نمیدانستم باید عکس بگیرم یا فقط ایشان را نگاه کنم؟! ممکن بود دیگر این دیدار پیش نیاید، حس عجیبی داشتم.
چند عکس گرفتم. یکی از بچهها به سید احمد آقا گفت: کاغذی بدهید تا ایشان را در حال نوشتن عکاسی کنیم و بعد هم امام (ره) رفتند. همه رفته بودند اما من هنوز منگ آنجا مانده بودم، به خودم میگفتم عکس گرفتم؟ نگرفتم؟ همش خودم را سرزنش میکردم تا اینکه آمدم خبرگزاری و دیدم خوشبختانه ۷-۸ فریم عکاسی کردم.