علی فریدونی عکاس صاحبنام خبرگزاری ایرنا که در سال ۱۳۵۵ به استخدام رسمی خبرگزاری ایرنا درآمد موفق شد در حدود نیم قرن حضور فعال خود در عرصه عکاسی خبری و مستند مهمترین رویدادهای تاریخ ایران را ثبت کند و بی راه نیست اگر بگوییم تاریخ بصری ایران بدون عکس های علی فریدونی قابل خوانش نیست.
درگیری های خیابانی پس از پیروزی انقلاب ایران در دهه۶۰، حضور مستمر در خط مقدم تمامی عملیات های مهم ۸ سال دفاع مقدس، کشتار حجاج در مکه سال ۱۳۶۶، عکاسی از چند هواپیماربایی در دهه ۶۰ و عکس های ماندگار از امام خمینی تنها بخشی تصاویر این هنرمند صاحبنام کشور است.
در این گزارش به بخشی از خاطرات علی فریدونی در بحبوحه انقلاب و عکاسی از امام راحل در زمان حیات و مراسم ارتحال ایشان خواهیم پرداخت.
اواخر سال ۵۵ به واسطه با خانواده پدر همسرم که در آن دوران فعالیت سیاسی می کردند با اعتقادها و قیام امام آشنا شدم و تا قبل از آن اصلا نه سیاسی بودم و نه می فهمیدم که سیاست چیست.
اواخر سال ۵۶ که امام به عراق و بعد فرانسه رفت ما فعالیت های رسمی خود را شروع کردیم. بعد از اینکه عکاسخانه ساعت تعطیل می شد عکس هایی از امام در قطع ۹ در ۱۲ به همراه اعلامیه هایی به دست پدر همسرم می رسید و من وظیفه چاپ و تکثیر آنها را داشتم که تا نماز صبح عکس های امام را چاپ می کردیم و صبح پیک می آمد و آنها را می برد.
اواخر سال ۵۵ نیز من به استخدام خبرگزاری ایرنا خبرگزاری پارس سابق درآمدم و به عبارتی در بحبوحه انقلاب وارد خبرگزاری ای شدم که سخنگوی طاغوت بود و همه گروه ها آنجا فعالیت داشتند. مخصوصا اینکه ساواک در طبقه بالای بخش عکاسی مستقر بود.
۱۲ بهمن ۱۳۵۷ زمان ورود امام به ایران من مسئولیت لابراتوار که همان چاپخانه خبرگزاری ایرنا بود را به عهده داشتم. همه عکاسان حرفه ای را تقسیم کرده بودند و پیک موتوری هم برای انتقال نگاتیو گذاشته بودند؛ تا اولین عکس ورود امام به ایران را ثبت کنیم.
اولین نفری بودم که عکس ورود امام به ایران را دیدم
اولین حلقه فیلمی که یکی از با جسارت ترین عکاسان ما به نام حسین شرکت ثبت کرده بود به لابرتوار رسید و من توفیق چاپ آن را داشتم. من وقتی نگاتیو ۶ در ۶ را در آنگرادیسمان (بزرگ کننده) گذاشتم یک لحظه عکس امام را دیدم و تمام روح و جسمم را با این عکس باختم. از این خوشحال بودم که اولین نفری هستم که دارم تصویر ورود امام به ایران را می بینم وخوشحال تر بودم که انقلاب پیروز شد و امام نظام طاغوت را شکست داد.
در هر صورت عکس را ما به تعداد زیادی برای مطبوعات چاپ کردیم و همه روزنامه ها آن عکس را برای صفحه اول خود انتخاب کردند. خدا را شکر الآن که ۴۵ سال است که از پیروزی انقلاب گذشته، هنوز هر ساله عکس ورود امام بنر می شود و افتخارش نصیب عکاس ایرنا است.
بعد از مدتی کم کم من دوربین به دست گرفتم و شروع به عکاسی کردم. یک روز نوبت من شد که برای دیدارهای امام در جماران بروم. برای اولین بار بود که قرار بود امام را از فاصله ۱۰ یا ۱۵ متری ببینم. شب تا صبح را خواب نداشتم و از خوشحالی یادم رفته بود که باید چه کار کنم.
وارد جماران شدم و مردم آمدند و هر لحظه انتظار می کشیدیم که امام بیاید. یک لحظه احساس کردم نوری وارد جماران شد و دست و پایم را پشت ویزور گم کردم. یک مقدار که سیر نگاه کردم شروع به عکاسی کردم. این قصه چندین و چند بار ادامه داشت. همیشه آرزو داشتم که امام را از فاصله نزدیک ببینم.
فکر می کنم سال ۶۲ یا ۶۳ دوباره اجازه دادند که از امام عکاسی شود. جای دارد که اینجا از سردبیرمان یعنی استاد رسول قدیری نیا یادی کنم که من خیلی مدیون ایشان هستم که هم نقش پدر و هم نقش سردبیر را برای من داشت. سردبیرمان اجازه داد که من دوربین دست بگیرم و به من گفت که قرار است از امام عکس پرسنلی بگیری. باور نمی کردم این پیشنهاد به من بشود. واقعا وقتی می خواستم لوازم را آماده کنم خودم را گم کرده بودم؛ یعنی گیج شده بودم.
شبی که قرار بود از امام عکاسی کنم تا صبح نخوابیدم
به هر صورت لنز و دوربین را آماده کردم و داخل ساک گذاشتم. آن شب تا صبح نخوابیدم؛ استرس داشتم و منتظر بودم که صبح شود. ساعت ۶ صبح راننده آمد و تا اول جماران با ماشین آمدیم. اول خیابان جماران از ماشین پیاده شدیم و فکر می کنم هفت یا هشت نفر عکاس بودیم که همه بی خیال بودند ولی من اصلا در عالم خودم بودم و حس دیگری داشتم که دارم به آرزوی خودم می رسم. هم شب تا صبح و هم الآن که دارم مسیر را می آیم به این فکر می کنم که آیا می توانم کار کنم؟ مسیر برای من خیلی زود گذشت تا به آن کوچه معروف رسیدیم و بچه های حفاظت لوازم ما را چک کردند و باز با استرس وارد کوچه اصلی جماران شدیم.
من فکر کردم عکاسی داخل حسینیه جماران است و بعد دیدم به یک کوچه خیلی باریک رفتیم و به حیاط کوچک و اتاق امام رسیدیم که تا آن روز ندیده بودم. یعنی وقتی که اعلام کردند بچه ها آماده باشید و آقای انصاری گفت که مثلا پنج دقیقه دیگر باید داخل بیایید، همه خوشحال بودند و دوربین ها را آماده کرده بودند که تا در باز شد همه به داخل هجوم آوردند ولی من باز در عالم رویای خودم بودم. وقتی وارد حیاط شدم استرس تمام وجود من را گرفت. یعنی دست هایم می لرزید و نمی دانستم با کدام دوربین کار کنم. واقعا آن حیاط خیلی کوچک و یک اتاق و یک در و پنجره قدیمی اصلا باور نمی کردم که محل اقامت ایشان اینقدر ساده باشد.
من با عکاسان قدیمی در دوره قبل از پیروزی انقلاب کاخ های مختلف رفته بودیم. اینها برای من همه تازگی داشت و یک رویا بود و اصلا باور نمی کردم؛ تا لحظه ای که با چشم خودم آن فضاها را دیدم. فکر می کنم چهار پنج دقیقه داخل حیاط با همه استرس ها منتظر بودیم. همه زاویه ها را بستند و یک صندلی خیلی معمولی گذاشتند پشت پنجره در اتاق و مجددا آقای انصاری تذکر دادند که وقتی امام آمدند شما حق سؤال و حرف ندارید چون زمانش خیلی کوتاه است و برنامه و دیدار دارد و بلافاصله عکس ها را بگیرید. باز استرس من چندین برابر شد و قافله را باخته بودم و دوربین ها را آماده کردم و یک لنز نرمال گذاشتم و آماده بودم که دوباره سید احمد آقا آمدند و به ما خبر دادند که امام تا چند ثانیه دیگر می رسد. بعد از اینکه سید احمد آقا به ما گفتند که کسی سؤالی نکند و حرفی نزند چون زمان امام زمان کوتاه است، همه مثل بچه های خوب حرف هایش را گوش کردند؛ علی رغم اینکه شیطینت های عکاسان همیشه هست.
ما گفتیم که یک بک گراند برای این عکس می خواهیم. آقای انصاری این طرف و آن طرف چرخید و ملحفه سفید روی مبل را برداشت و روی در انداخت. به من از یک لحاظ خیلی بر خورد و از یک لحاظ هم لذت بردم که رهبری که دنیا را تکان داده و الگوی تمام مسلمانان جهان شده این زندگی و این حیاط و این بک گراند عکس را دارد. رهبران دنیا که از آنها عکاسی کردند یک هفته قبل نورپردازی و تشکیلات داشتند
یک لحظه دیدم امام دارد می آید و واقعا تمام وجودم شروع به لرزیدن کرد. پشت ویزور نمی توانستم به ویزور نگاه کنم. یعنی ابهت و دیدن امام از فاصله دو سه متری خیلی در من اثر داشت. یک سکوی کوچک بود و ما قرار بود آن طرف سکو باشیم. امام آرام آمدند روی صندلی نشستند و من سه یا چهار فریم هاسلبلاد نرمال عکاسی کردم. بعد هول شدم قاطی و نمی دانستم چه کار کنم. این زمان برای من مثل یک پلک زدن گذشت. بلافاصله یکی از بچه هایی که شیطنت کردند به حاج احمد آقا گفتند یک چیزی بدهید امام روی آن بنویسد. پاکتی روی طاقچه بود و آقای انصاری دوید و آن پاکت را آورد و پشت پاکت امام فکر کنم چیزی را نوشت و امضا کرد بچه ها عکاسی کردند و من هنوز هم فکر می کردم در رویا هستم. بعد امام بلند شد و احساس کردم یک نوری و یک حسی رفت.
همه بچه ها رفتند و من در حیاط ماندم و به خودم و به حیاط نگاه می کنم. چه اتفاقی افتاد؟ من عکس گرفتم؟ اصلا توانستم شاتر بزنم؟ چه کسی آمد؟ چه کسی رفت؟ برای من یک خاطره خیلی خوبی بود تا آمدم نگاتیوها را ظهور کردم دیدم خدا را شکر توانستم شش هفت فریم عکس بگیرم.
واقعا همیشه عکاس سوژه را می گیرد این دفعه سوژه عکاس را مات و مبهوت و نابود کرد. یعنی عکاس نمی توانست عکس بگیرد. شاید بقیه عکاسان مثل من فکر نمی کردند چون من یکی از مریدان و عاشق امام بودم، آن خاطره برای من خیلی عزیز است و خیلی دوستش دارم. بعدها قسمت شد که بارها در انتخابات در جماران عکس گرفتم.
یک روز دوباره به من برنامه داده بودند و رفتیم دیدم که درحال گچ و خاک حسینیه جماران هستند. امام داشت در حیاط قدم می زد و متوجه سر و صدا شد و آمده بود دیده بود که بنا دارد کار می کند و بعد به حاج احمد آقا گفته بود که چه کار دارید می کنید؟ حاج احمد آقا گفتند این همه خبرنگار داخلی و خارجی می آیند، حداقل اجازه دهید اینجا را گچ و خاک کنیم. گفته بودند که هرکسی که من را می خواهد با این کاهگل ها خواهد خواست. تا مدت ها آن تکه گچ و خاک مانده بود و امام اجازه نمی داد و نمی دانم چه کسی امام را راضی کرد که بالأخره آنجا گچ و خاک شد.
زمانی که امام بیمار و در بیمارستان بستری شدند و چندین بار خود من و بچه های ایرنا جلوی بیمارستان رفتیم و التماس کردیم و ضجه زدیم که اجازه بدهید عکاسی کنیم، متأسفانه اجازه ندادند. حتی نگذاشتند از فاصله دور طوری که امام نداند عکاسی شود. آن لحظه ها واقعا لازم جامعه ما بود که در تاریخ بماند.
کسی که باعث شد از امام عکاسی نشود باید آن دنیا به ملت و تاریخ جوابگو شود. من می گویم شاید نادانسته این کار را کرده که واقعا به تاریخ تصویری ایران ظلم کرد. آن وقایع که امام دارد رادیو گوش می دهد، نماز می خواند، تسبیح می اندازد و ذکر می گوید، واقعا باید ثبت می شد و می ماند
ما یک تلویزیون ۲۸ اینچ در خبرگزاری گذاشته بودیم و فریم به فریم از تلویزیون عکس می گرفتیم تا لحظه ای که سید احمد بالای سرشان می آید امام از این دنیای پوشالی خداحافظی می کند و به سوی ابدیت می رود و متأسفانه ما همه آن عکس ها را از تلویزیون گرفتیم. من فکر می کنم که عزیزترین کس خود را از دست دادم.
توصیف عکاسی از مراسم ارتحال امام برای من خیلی سخت است. قرار شد که پیکر امام تشییع شود و همه عکاسان آنجا حضور پیدا کنند. وقتی پیکر امام را آوردند، ملت میلیونی یک صدا یا حسین و الله اکبر گویان از تپه ها سرازیر شدند که مثل روز محشر و صحرای کربلا بود. واقعا توصیف آن در یک عکس غیرممکن بود و شاید چون من عاشق امام بودم قرار بود این فریم پشت ویزور من ثبت و در تاریخ ماندگار شود.
هنرمند باید با قصه یکی شود
من چون در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و می دانستم که وقتی کسی عاشق چیزی باشد و پشت ویزورش با عشق آن فریم ثبت شود، آن عکس ماندگار می شود. این در جنگ هم برای من بارها و بارها اتفاق افتاد. رابرت کاپا هم جمله ای دارد که اگر عکستان خوب نشده انقدر به سوژه نزدیک نبودید. باید حس و روح لحظه را درک کرد، هنرمند باید با سوژه و قصه یکی شد تا بتوانی ثبتش کنی.
به پیشنهاد سیف الله صمدیان که سردبیرمان بود این عکس را به یونسکو فرستادم و عنوان آن را «عاشقان رهبر فقید» گذاشتیم. با همین عنوان در یونسکو این عکس چاپ و از بین ۱۲ هزار فریم انتخاب شد و لوح تقدیر و دیپلم افتخار و جایزه گرفت.
این عکس در موزه هنرهای معاصر آن سال به رأی مردم گذاشته شد و مردم رأی دادند و باز این عکس جایزه گرفت که یک عکس واقعا غیر قابل توصیف است. یعنی خودش هزاران هزار سطر توصیف دارد. همه اقشار مردم زن و بچه و پیر و جوان و روحانی، همه در این عکس حضور دارند و غبار روی سرشان می نشیند و دقیقا همان لحظه قطعی عکاسانه است که در این یک فریم و یک قالب همه آن صحنه ها قابل توصیف است.
نظر شما