به گزارش ایرنا؛ شهید «محمد نیکبخت» به روایت شهید چیتسازیان شکارچی تانکهای بعثی عراق بود و چه بیباکانه ارابههای دشمن را از کار میانداخت.
بارها باید این جمله را با خود تکرار کنیم تا بر لوح وجودمان حک شود که امنیت و قدرت کشور مرهون خون شهیدان است، شهیدانی که مردانه در مقابل دنیای کفر ایستادند و امروز به وجودشان افتخار میکنیم، به شهید نیکبخت که شهید چیتسازیان درباره او میگوید: «محمد آنقدر از دشمن کشته گرفته بود و ارابههای آنها را از کار انداخت که ما قادر به شمارش آن نبودیم، با شهادت محمد ستون لشکر ما فرو ریخت".
شهید «محمد نیکبخت» ۱۸ مرداد سال ۱۳۴۲ در شهر همدان متولد شد، پس از سپری شدن خردسالی و کودکی، دوران ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند، در دوران دبیرستان گروهکها سعی در جلب نظر او داشتند و در برابر مقاومتهای او موجبات نگرانی خانوادهاش را فراهم میکردند.
محمد در دوران تحصیل در دورههای رزمی، ورزشی، هنری و خطاطی آموزش دید و از آموختههای خود در انجمن اسلامی دبیرستان به دیگران آموزش داد، با شروع جنگ تحمیلی، اولین بار تنها برای تبلیغات جنگ و خوشنویسی با یکی از دوستانش به جبهه رفت و همان فضا او را عاشقتر کرد و پس از آن حضورش در جبههها بیشتر شد.
فعالیتهای وی در زمینههای مختلف هر روز بیشتر و بیشتر میشد و در کنار همه فعالیتهایش در ستاد بازسازی سرپل ذهاب مستقر در استانداری همدان مشغول به فعالیت شد و پس از مدتی فعالیت در ستاد بازسازی سرپل ذهاب، به جای عمل به توصیه دیگران برای گرفتن معافیت از سربازی، دفترچه اعزام به خدمت گرفت و در زمان خدمت سربازی در تیپ انصارالحسین(ع) همدان به خدمت رسمی سپاه درآمد.
محمد یار همیشگی خانواده بود
در دوشنبه روزی درست یک هفته مانده به میلاد حضرت زهرا(س) در هجدهمین روز از مرداد ماه سال ۴۴ هجری خورشیدی نوزادی پا به جهان نهاد که قرار بود جزو سربازانی باشد که امام خمینی(ره) آنان را سربازان در گهوارهاش خوانده بود.
پدر نام محمد را برای او که اولین فرزندش بود، برگزید، دوران خردسالی و کودکی را با بازیهای کودکانه همانند همه بچهها سپری کرد، او همواره یار و مددرسان خانه و همراه قابل برای پدر بود.
درس و مدرسه و ادامه تحصیل مهمترین دغدغه خانواده او بود و او نیز به همین دلیل دوران ابتدایی و راهنمایی را با سعی و کوشش فراوان با موفقیت چشمگیر به پایان رساند، اولین فعالیت اجتماعی او در ۱۴ سالگی در پای صندوق اخذ آراء در ۱۲ فروردین سال ۵۸ در مدرسه راهنمایی ابوریحان بیرونی اتفاق افتاد.
سال ۵۹ سالی بود که او در پایه اول دبیرستان مشغول به تحصیل بود، آن سال را در دبیرستان شریعتی با رتبه دوم به پایان رساند، اما چون در همان روزها گروهکها سعی در جلب نظر وی داشتند و در برابر مقاومتهای او اسباب نگرانی خانوادهاش را فراهم میکردند، تصمیم گرفت بقیه تحصیلات خود را در دبیرستان علویان ادامه دهد، پس از سال دوم دبیرستان برای اولین بار از طرف هیات کشتی به اردوی فرهنگی و ورزشی وحدت که در تهران برگزار میشد، اعزام شد.
داشتن استعداد و روحیه پرکار محمد را به خوبی نسبت به دیگران متمایز کرد و در اردوهای وحدت بود که از نظر کارهای رزمی، ورزشی و هنری آموزش دید و خطاطی را نیز از همانجا با خود برای انجمن اسلامی دبیرستان به ارمغان آورد.
نور ولایت هر روز در وجود محمد بیشتر میشد
روزهای آغشته به عطر وجود امام(ره)، مطالعات، حضور در اردوهای وحدت، با وجود برخی از دوستانشان که آن روزها وارد سپاه پاسداران شده بودند، به خوبی توانست روح محمد را که بیتاب حقیقت بود، سیراب کند و عطش ولایت را هر لحظه در وجود او بیشتر کند.
همان روزها اولین حضور وی در جبهه رقم خورد، اولین بار تنها برای تبلیغات جنگ و خوشنویسی با یکی از دوستانش به جبهه رفت و همان فضا او را عاشقتر کرد، آنجا اتفاقی را یافت که خیلیها از درک آن عاجز بودند و پس از آن حضورش در جبههها بیشتر شد.
فعالیتهای وی در زمینههای مختلف هر روز بیشتر و بیشتر میشد و گروهکها نیز هر روز با ترفندی سعی در شناسایی وی و خانه و خانوادهاش داشتند تا اینکه شبی در همدان که برای تمرین به باشگاه کُشتی رفته بود، پسر خالههایش که وی را همراهی میکردند، متوجه میشوند دو نفر مسلح دنبال او میگردند و از هر کسی که میتوانند سراغش را میگیرند، یکی از آنها سعی میکند سر صحبت را با افراد مسلح باز کند، اما قبل از آن از صحبتهای آنها متوجه میشود که آنان قصد ترور محمد را دارند و با هوشیاری و همراهی برادرش، محمد را متوجه میکند و او را از محل دور کرده و خانواده او را در جریان میگذارند.
همین اتفاق سبب میشود که محمد حضور در جبهه را به ماندن در همدان ترجیح دهد و در پاسخ بیتابیهای مادرش بگوید: جبهه برای من امنتر است، نگران نباش، من در آنجا به کارهای خطاطی تبلیغاتی مشغول هستم، در حالیکه بعد از شهادتش مشخص میشود او در هنگام شهادت عضو گردان ویژهای بود که مسئولیت شکستن خطوط دشمن و مقاومت در برابر پاتک آنها را برعهده داشته است.
محمد جبهه را بر خانه ترجیح داد
آن سالها محمد همچون بسیاری از عاشقان امام راحل تمام تلاشش این بود طوری زندگی کند که ساده زیستی اولین قدم آن باشد و به همین دلیل سعی میکرد تا با نکته سنجیها و ریز بینیهای خود اعضای خانوادهاش را نیز در مسیر سادهزیستی قرار دهد.
مادرش میگوید: سالهای آخر بود که آمده بود چند روزی را در کنارمان بماند، لباسهای نویی برایش خریده بودم و مدام تاکید میکردم که حداقل حتی هنگام سال تحویل، لباسهای قدیمی را با لباسهای نو عوض کند، اما در نهایت تنها لباسهای خود را با لباسهای قدیمی پدرش عوض کرد و گفت: «خیلیها را میشناسم که همین را هم ندارند، عید واقعی زمانی است که جنگی در کار نباشد و جنگ تمام شده باشد».
زمانی که خانوادهاش در تدارک و ساخت یک طبقه برای منزل مسکونیشان به نیت محمد بودند، در پاسخ به یکی از دوستانش که گفته بود: «محمد آقا اینها برای آینده شما زحمت میکشند و چند روزی بیشتر برای کمک به آنها بمان» گفت: «خیالم راحت است اینها سقفی بالای سر برای زندگی دارند، مردم جنگ زده چه کنند که خانه و کاشانه خود را از دست دادهاند».
محمد در کنار همه فعالیتهایش در ستاد بازسازی سرپل ذهاب مستقر در استانداری همدان مشغول به فعالیت شده بود، در آن زمان به اسم عزیمت به سرپل ذهاب سر از جبهه در میآورد و در عملیات شرکت میکرد.
دوستانش می گویند: یادمان نمیرود ماه رمضان و روزهای داغ تابستان در اهواز تا ساعت هشت شب افطار باز نکرده و همچنان مشغول پر کردن گونیها برای سنگرسازی بود.
سادهزیستی و تقوا؛ پیشه محمد بود
پس از مدتی که در ستاد بازسازی سرپل ذهاب مشغول بود، به جای عمل به توصیه دیگران برای گرفتن معافیت از سربازی که شامل حالش میشد، دفترچه اعزام به خدمت گرفت و در نهایت به عنوان مشمول خدمت سربازی در تیپ انصارالحسین(ع) همدان به خدمت رسمی سپاه درآمد تا این بار نیز ثابت کند که لباس سربازی را به قامت مردانگی دوختند.
در دوران سربازی همواره به حضور در جبهه علاقه داشت و از هر فرصتی برای اعزام استفاده میکرد و اگر از او میخواستند تا با تکیه بر تجربههایش در همدان مشغول سربازی شود، با صراحت اعلام میکرد: «من آدم پشت میز نشین نیستم و نمیتوانم از جبهه دست بردارم، من همان سرباز در گهواره سال ۴۲ هستم که امام میگفت، پس باید سربازی کنم».
آخرین عملیاتی که در آن حضور داشت، عملیات والفجر ۸ در سال ۶۴ بود، یکی از دوستانش از آخرین لحظههای زندگی دنیوی او این چنین نقل میکند: «در روزهای آخر محمد به تنهایی تعداد زیادی آرپیجی شلیک کرده بود و به همین علت و در اثر شدت کار زیاد چشمانش حالت عادی خودش را از دست داده بود و گوشهایش نیز به دلیل موج انفجار دیگر به درستی نمیشنید».
در همین حال خمپاره ۶۰ در نزدیکی وی منفجر شد که منجر به اصابت ترکش به دستان او میشود و صورتش نیز در اثر اصابتهای ترکشهای ریز زخمی میشود، اما با این حال از دیگران میخواهد که آرپیجیها را برای شلیک بر روی دوشش قرار دهند تا او هدفگیری کند و به توصیه دوستانش که اصرار به اعزام وی به بیمارستان صحرایی و پشت جبهه داشتند، گوش نمیدهد».
سردار شهید «محمد نیکبخت» سرانجام در عملیات والفجر ۸ و در سرزمین فاو از ناحیه سر مورد اصابت گلولههای دشمن قرار گرفت و به آرزویش که "عند ربهم یرزقون" بود، رسید.
شهید «محمد نیکبخت» به عنوان شهید شاخص سپاه ناحیه همدان در سال ۱۴۰۰ معرفی شد.