آرمیتا رضایی نژاد هنوز پا به سن پنج سالگی نگذاشته بود که شاهد شهادت پدرش داریوش رضایی نژاد بود و زمانی هم که رهبر انقلاب میهمان این خانواده شد، آرمیتا یک نقاشی نشان داد و شهره پیرانی، همسر شهید رضایی نژاد برای رهبر انقلاب توضیح داد که نقاشی حادثه روز شهادت پدرش را کشیده است.
وقتی آرمیتا نقاشی روز ترور را می کشید، با همان زبان کودکانه در پاسخ به یکی از میهمانان که چه کشیده، توضیح داد «بابام رو با تفنگ کشتن. من بالا سرش بودم. مامان جیغ میکشید. من رفتم خونه همسایهمون. بابا رو بردن بیمارستان...» بعد هم در پاسخ به این سوال که «کی بابات رو کشت؟» گفت «اسراییلیا. اسراییل، جزیره آدم بدهاست. آدم خوبا رو شهیدشون میکنن.»
هنوز در ایام عزای حسینی هستیم و در چنین روزهایی در سال ۶۱ هجری قمری عمر سعد دستور داد تا کاروان اسیران کربلا را از کوفه به شام ببردند؛ همان شامی که دختر سیدالشهدا(ع) تحمل دوری پدر را نداشت. حضرت رقیه هم شاهد شهادت پدرش، عموها و برادرانش در روز عاشورا بود. مگر دل یک دختر چقدر جای تحمل این همه غم و رنج را دارد. شاید به همین دلیل بود که وقتی در گوشه خرابه، بابا را بهانه گریه هایش کرد و سر پدر را برایش آوردند، با او درد و دل کرد و گفت «چه کسی مرا در این سن و سال یتیم کرده؟ چه کسی رگ های گردنت را بریده است؟ بابا جان شب ها وقت خواب چه کسی برای من قرآن بخواند و چه کسی موهایم را شانه کند؟»
مادر آرمیتا در مستند بابا آمد، می گفت داریوش تحمل دوری دخترش را نداشت و دوست داشت دخترش موهای بلند داشته باشد. اگر آرمیتا هم شاهد شهادت پدر بوده ولی همه با دل او راه آمدند و نگذاشتند آب در دلش تکان بخورد درحالی که وقتی رقیه پدر را از دست داد با تازیانه از او پذیرایی کردند و خاندان اهل بیت(ع) را با بدترین وضع راهی کوفه و شام کردند.
رقیه شکایت های خود از روزگار را اینگونه با پدر در میان گذاشت «تو کجا بودی وقتی عمه ام را کتک می زدند و هنگامی که مردم به ما می خندیدند؟ تو کجا بودی وقتی مردم از اسارت ما شادی می کردند و پیش چشم های گریان ما می رقصیدند؟» اما آرمیتا هر روز که چشم باز می کرد، اگرچه دلتنگ پدر بود ولی همه توجه داشتند که به او از گل نازک تر نگویند و با دلش راه بیایند. آرمیتا یک بار در برنامه خنداونه شرکت کرد تا همه را بخنداند ولی شاید کلمه «نمی دانم» او در گفت و گویی که با مادرش داشت، مثل یک مصیبت بود که اشک بینندگان را درآورد.
آرمیتا در همان سن کودکی آرزو داشت که رهبر انقلاب را ببیند و وقتی مادرش گفت که رهبر انقلاب، سرش شلوغ است و شاید فرصت نداشته باشد، با همان زبان کودکانه در پاسخ مادرش گفت «صبح زود دعوتشون می کنیم». این دختر حتی آرزو داشت پرواز کند و بالاخره به این آرزویش هم رسید.
حالا این دُردانه بابا، برای خودش خانمی شده و کارهای بزرگ و ممتازی دارد و همانگونه که رهبر انقلاب دعا کرده بود مایه دلگرمی خانواده شهید رضایی نژاد است. نمونه آن، سخنرانی پارسال وی به زبان انگلیسی بود که حرف دل مردم ایران را به رافائل گروسی مدیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی گفت و محمد اسلامی رئیس سازمان انرژی اتمی خرداد سال گذشته در نمایشگاه آخرین دستاوردهای دانش هستهای به رهبر انقلاب گفت که آرمیتا با سخنرانی خود اشک آنها را درآورد.
آرمیتا درباره جنگ غزه هم با دل کودکان فلسطینی راه آمده و از وجدان های بیدار جهان خواسته تا اشک کودکان غزه را ببینند و یاور این مظلومان باشند. او این روزها دلتنگ خنده های کودکان فلسطینی است که به دور از جنگ و سایه شوم رژیم صهیونیستی در فضایی آزاد نفسی راحت بکشند.
با این که آرمیتا بزرگ شده ولی شاید دوست دارد که در همان سن کودکی باقی می ماند تا دوباره رهبر انقلاب دست نوازش بر سرش بکشد و مثل یک پدربزرگ «بوس های خیلی خوشمزه» نثارش کند که «القلب یهدی الی القلب».