به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، ۱۳ مرداد مصادف با سالروز شهادت علیرضا موحد دانش در سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ است. وی سال ۱۳۳۷ در تهران دیده به جهان گشود؛ سال ۱۳۵۵ بعد از اخذ دیپلم به سربازی رفت و پس از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.
علیرضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران مشغول شد. در فروردین سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی (ره) را بر عهده گرفت.
وی با آغاز غائله کردستان به آنجا رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلاب شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و بهعنوان جانشین محسن وزوائی در عملیات بازیدراز حضور یافت و در همین عملیات یک دستش قطع شد. پس از عملیات مطلع الفجر به مکه مشرف شد.
در بخشی از خاطرات شهید موحد دانش آمده است: بعد از عملیات بازی دراز با دلی شکسته رو به خدا کردم گفتم: پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبهات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم که شهید غلامعلی پیچک آمد و دستی به شانهام زد و گفت «حاج علی مکه میروی؟» یک دفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم چطور مگه؟ خندید و ادامه داد «برایم سفر جور شده اما به دلیل تدارک عملیات نمیتوانم بروم، با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید» سر به آسمان بلند کردم. دلم میخواست با تمام وجود فریاد بکشم؛ خدایا شکرت.
علیرضا مدتی بعد از آمدن از زیارت خانه خدا به تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد. وی پس از خاتمه عملیات فتحالمبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را به عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سهگانه الیبیتالمقدس و آزادی خرمشهر ایفا کرد. در خرداد سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و پس از پایان عملیات بیتالمقدس به همراه قوای محمد رسولالله (ص) به لبنان اعزام شد.
وی بعد از بازگشت از لبنان فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) را بر عهده گرفت و در عملیات والفجر ۱ (بهمن سال ۱۳۶۱) با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز دوباره مجروح شد.
قطع کردن سیم مخابرات بعثیها با دندان/ شهادت در حال ذکر گفتن
محسن شفق از همرزمان و همراهان شهید موحد دانش درباره روز شهادت وی اظهار داشت: یک روز بعد از ظهر علی نزد من آمد و گفت «محسن بلند شو حمام برویم» گفتم ما که صبح حمام بودیم؛ گفت «بلند شو، این فرق می کند. می خواهیم غسل شهادت کنیم» بعد از غسل شهادت به طرف حاج عمران راه افتادیم. در حال بالا رفتن از ارتفاع بودیم که پای حاج علی به سیم مخابرات بعثی ها برخورد کرد. گفت «چیزی داری قطعش کنیم؟» گفتم نه. علی روی زمین دراز کشید و با دندان سیم را قطع کرد.
وی افزود: به دلم افتاده بود علی خیلی پیش ما ماندنی نیست. به او گفتم «داری می روی؟ تو را به قرآن قسم می دهم ما را شفاعت کن» او جواب داد «من که کاره ای نیستم. تو که می بینی من دارم می روم، خب تو هم بیا» چند دقیقه بعد تیری به پای علی اصابت کرد؛ طوری که توان راه رفتن نداشت. بعد از اینکه او را کنار تخته سنگی گذاشتم؛ تسبیح و قرآن جیبیاش را درآورد و شروع به ذکر گفتن کرد. بعد به من گفت «چرا نمیروی؟ قرار بود برای هر کس اتفاقی افتاد آن یکی ادامه بدهد تا وقفه ای پیش نیاد.» ناراحت بودم اما چاره ای نداشتم به مسیر ادامه دادم. علی هم همان جا ماند و بر اثر خونریزی به شهادت رسید. وقتی او را پیدا کردیم، هنوز تسبیح در دستش بود.
زندگی شهید موحد کتاب شد
کتاب یک آسمان هیاهو به قلم رحیم مخدومی و کتاب من و علی و جنگ نوشته سهیلا علوی زاده درباره زندگی سردار شهید علیرضا موحد دانش است.
همچنین کتاب چهره های ماندگار ۳۴ (گل همیشه بهار) نوشته مهدی وحیدی صدر و کتاب موحد درباره خاطرات، زندگینامه و سفرنامه این شهید است که با مساعدت پدر شهیدان موحد دانش و همسنگران این فرمانده توسط محمد عامری گردآوری و چاپ شده است. این کتاب در بر گیرنده گوشه هایی از زندگی سراسر پر مخاطره و در عین حال شاد علیرضا است و در بخشی هم یادی از برادرش محمدرضا موحددانش می کند که در زمان شهادتش به عنوان فرمانده گردان سلمان در آزادسازی خرمشهر حضور داشت.
بیست و چهارمین قسمت از مستند فرماندهان به شهید علیرضا موحد دانش اختصاص دارد که می توانید اینجا ببینید.
شهادت
سردار علیرضا موحد دانش ۱۳ مرداد سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج عمران، درحالیکه فرماندهی تیپ را در اختیار داشت، به شهادت رسید و روح بلندش پرواز را از قفس تنگ دنیا آغاز کرد. مزار وی در بهشت زهرا قطعه ۲۴، ردیف ۷۳، شماره ۲۰، دارالشفای همرزمان و میعادگاه سوختگان آن راه درخشان است.
فرازی از وصیتنامه شهید موحد دانش
در بخشی از وصیتنامه شهید موحد دانش آمده است: پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو میجنگیم و برای رضای توست که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگیهایمان به دنیا، بریدهایم و مشتاقانه به سویت آمدهایم. پس تو را به خمینی قسم، یاریمان کن.
مردم بدانید که در مکتب ما، شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین باقی است و یزیدیان بر فنا.
ایکاش میتوانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظرخواهی میکردید، آنوقت بود که به حقانیت این امام و روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی میبردید و مریدش میشدید. برادران و خواهران مؤمن و مسلمان، سعی کنید به شعارهایی که در خانههایتان میدهید، جامه عمل بپوشانید و نظارهگر و تماشاچی نباشید.