به گزارش خبرنگار معارف ایرنا، شهید سیف الله شیعهزاده از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید که او خانوادهای ندارد. کم سخن می گفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بیسیم چی بودن را قبول کرده بود، سرانجام توسط منافقین اسیر شد. برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از شهادت رساندن وی، برای به دست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش را شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد.»
این چند جمله، تمام مطلبی بود از شهیدی که شاید هیچ کسی را نداشته باشد تا برایش صلواتی بفرستد. شاید کامل ترین اطلاعات درباره این شهید را بتوانید در لابلای گزارش های خبرگزاری تسنیم پیدا کنید که ۱۰ سال پیش در چنین روزی، یعنی دهم مرداد و سالروز شهادت این رزمنده گمنام منتشر کرد.
سیف الله در دهم شهریور سال ۱۳۴۸ در روستای ولم توابع بخش سرخرود شهرستان محمودآباد به دنیا آمد. دو سال بیشتر نداشت که طعم یتیمی را چشید و از نعمت مادر محروم شد. او سومین فرزند این خانواده بود که دو برادر و دو خواهر داشت. ازدواج مجدد پدر و ناتوانی مالی او برای نگهداری فرزندان باعث شد تا در ابتدا رقیه، خواهر چهار ساله سیف الله و سپس خود سیف الله را به سازمان نگهداری کودکان و نوجوانان بهزیستی شهرستان آمل تحویل دهد. برادر بزرگتر پیش پدر ماند و دو برادرش هم به دلیل سن پایین شان به سرپرستی دو خانواده درآمدند.
سیفالله و رقیه، هفت سال در بهزیستی آمل زندگی کردند. سپس به بهزیستی مشهد منتقل شدند و در این سالها هیچ کسی به دیدن آنها نرفت. رقیه پس از یک سال به پرورشگاه تهران انتقال داده شد و سیف الله نیز به همراه سایر پسران بهزیستی راهی تربیتحیدریه شد.
رقیه درباره آن دوران گفت: در پرورشگاه تهران دو سال ماندم و طی این دو سال هیچ ارتباطی با سیفالله نداشتم تا اینکه یک روز از بلندگوی پرورشگاه مرا به دفتر ریاست خواستند و در آنجا مردی را دیدم که تصور کردم باغبان جدید محوطه پرورشگاه است اما با ورود به دفتر، آن فرد را به عنوان پدرم معرفی کردند و گفتند که از این پس سرپرستی مرا پدرم برعهده میگیرد و این باعث خوشحالیام شد. زیرا پس از سالها دارای خانواده میشدم. در این بین تمام فکرم پیش سیفالله بود و آرزویم بود که ایشان هم به ما بپیوندد.
وی افزود: پدرم پس از آوردن من به شمال برای سرپرستی برادرم به تربیتحیدریه رفت و وی را به خانه آورد، اما به دلیل وضعیت خانواده و شرایط مالیاش نتوانست سیفالله را در کنار خود نگه دارد و عمویم قدرتالله سرپرستی وی را که ۱۴ سال داشت، برعهده گرفت. سیف الله دو سال با عمویم زندگی کرد تا اینکه تصمیم گرفت به جبهه برود و در آن زمان سنش به ۱۶ سال رسیده بود.
این خواهر شهید درباره اعزام سیف الله گفت: با توجه به اینکه برادرم با ما زندگی نمیکرد، اما برای رفتن به جبهه نیاز به رضایت پدرم داشتند و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتن او بود ولی وقتی سیف الله گفت «سر من که از سر امام حسین(ع) بالاتر نیست»، پدرم ساکت شد و رضایت داد تا به جبهه برود.
یک ماه از حضور سیف الله در مریوان گذشته بود و کسی از او خبر نداشت تا این که همرزمانش پیکر او را در جاده سرورآباد، یکی از روستاهای مریوان پیدا کردند که به دست منافقان کومله به شهادت رسیده بود. داستان شهادتش هم مظلومانه بود. چون دشمن می خواست با انواع شکنجه از او اطلاعات بگیرد ولی سیف الله مقاومت می کرد؛ شکنجه هایی از آتش سیگار و کابل داغ گرفته تا آب جوش و در نهایت با شلیک تیر او را به شهادت رساندند.
وصیتنامهای از این شهید مظلوم به جا مانده که در آن نوشته شده است «به آن برادر و خواهری که در عمرم ندیدم، بیاورید بر سر مزارم تا کمی برایم زاری کنند» و حالا اگر همه مردم نمی توانند بر سر مزار این شهید نوجوان حاضر شوند و به وصیتش عمل کنند، صلواتی نثارش می کنند و وارد فاتحه می شوند.
مزار سیفالله در روستای تازهآباد بخش سرخرود قرار دارد، شهیدی که تنها شهید بهزیستی استان مازندران است و هر سال با آغاز گرامیداشت هفته بهزیستی مزار این شهید با حضور مسئولان بهزیستی استان، شهرستانهای آمل و محمودآباد و کارکنان این دستگاه با گلاب و گل عطرافشانی و غبارروبی میشود.