تهران-ایرنا- داستان سنوار، داستانی به وسعت جفرافیای اشغال است. قصه فلسطین است و از امروز «افسانه سنوار» نجوای مادران فلسطینی در گوش کودکانی است که با صدای بمب از خواب بیدار می‌شوند و فردا یحیی‌های آینده این سرزمین غصب شده می‌شوند.

به گزارش گروه سیاست خارجی ایرنا، ۵ ژانویه ۱۹۹۶، تلویزیون اسرائیل با قطع برنامه‌های عادی خود در خبری فوری اعلام می‌کند: از امروز اسرائیلی‌ها راحت می‌خوابند؛ ما «مهندس» را کشتیم.

مهندس لقب یحیی عیاش، فرمانده گردان‌های عزالدین قسام بود. مجری تلویزیون عبری درست می‌گفت، او خواب را از چشمان صهیونیست‌ها ربوده بود. در همان لحظات یک یحیای دیگر در زندان بئرالسبع در حال رویاپردازی برای عملیاتی بود که ۲۷ سال بعد «طوفان الاقصی» نام گرفت. او یحیی ابراهیم حسن السنوار بود.

این داستان رهبر افسانه‌ای است که در آخرین لحظات زندگی هم اشغالگران سرزمینش را شکست داد. سر کشیدن شوکرانی از شیر و عسل در میان ویرانه‌های خاکی که تمام عمر را برای آن جنگیده بود، درست همان چیزی بود که ابوابراهیم سال‌ها انتظارش را می‌کشید. آیا اصلاً سنوار مرده است؟

یحیی یک نام نیست

داستان سنوار، داستانی به وسعت جفرافیای اشغال است. قصه فلسطین است و از امروز «افسانه سنوار» نجوای مادران فلسطینی در گوش کودکانی است که با صدای بمب از خواب بیدار می‌شوند و فردا یحیی‌های آینده این سرزمین غصب شده می‌شوند.

رژیم آپارتاید باز هم اشتباه کرد، همان اشتباهی که درباره عیاش کرد و پایان «یحیی» را جشن گرفت بی آنکه بداند «یحیی» در فلسطین یک اسم نیست؛ یک رسم است، همان بشارتی است که «یحیی معمدان» می‌داد. یحیی، تعمید فلسطین به آزادی و رهایی است.

اشغالگران با انتشار تصاویر مبارزه تا آخرین نفس سنوار، این قهرمان تاریخ، آینده خود را نابود کردند. تکه‌چوبی که رهبر فلسطینی به سمت ریزپرنده اسرائیلی پرتاب کرد، مشعلی خواهد شد که برای آزادی فلسطین میان مبارزان تازه نفس دست به دست خواهد شد.

سناریست هفت اکتبر

این تکه چوب به عنوان آخرین ضربه سنوار، تصویری آیکونیک از نابرابرترین نبرد در همه اعصار و قرون است. اگر استنلی کوبریک فقید زنده بود، حتماً این سکانس پرشکوه و مرگ باعظمت را دستمایه ساخت یک اثر جاودانه در تاریخ سینما می‌کرد، اما سنوار به کوبریک نیاز نداشت. به هیچ‌کسی نیاز نداشت. او سناریوی هفت اکتبر را نوشته و کارگردانی کرده بود. اثری که صدای بزرگ‌ترین بی‌صدایان تاریخ شد و تصویر سرکوب‌شده و فراموش شده فلسطین را در جهان صامت اکران کرد. او پایان فیلمنامه‌اش را هم بهتر از هر کارگردانی در تاریخ سینمای جهان نوشت. یک پایان دراماتیک اما با عظمت که فقط از نبوغ کسی برمی‌آمد که زندگی را هم به زانو درآورده بود.

تولد در اردوگاه آوارگان خان یونس، زندگی در جغرافیای اشغال و محاصره، چشیدن طعم فقر و از دست دادن خانواده، ۲۲ سال اسارت در زندان، پشت‌پا زدن به تمام نعمت‌های دنیایی به‌خاطر بازپس‌گیری خاک میهن اشغال شده و دست‌آخر شهادت در ویرانه‌های غزه. جهان با همه بزرگی‌اش چقدر در برابر سنوار حقیر بود. فقط یک رهبر اسطوره‌ای می‌تواند تمام جهان را در باریکه‌ای جا دهد.

مادر! زمانش رسیده است

ابوابراهیم پایان خویشتن را همینقدر باشکوه دیده بود. این مبارز داستان سرا و ادیب در کتابش «خار و میخک» که در زندان اشغالگران به رشته تحریر درآورده است می‌نویسد: هان ای مادر؛ اکنون وقت آن رسیده است، خود را دیدم که به آنها (اشغالگران) هجوم بردم، آنها را مانند گوسفندان کشتم، سپس تو مرا در باغ‌های سعادت در دستان رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم دیدی و او به من می‌گفت: خوش آمدی، خوش آمدی.

صهیونیست‌ها چطور مفت و مسلم نبرد جانانه ابو ابراهیم را منتشر کردند؟ مگر آنطور که تبلیغ می‌کردند، سنوار نباید در یک تونل مخفی شده و از اسرا به عنوان سپر انسانی استفاده می‌کرد؟ پس چرا او وسط میدان مبارزه سلاح به دست بود و جلیقه نظامی به تن داشت؟ سنوار مگر همان کسی نبود که این اواخر دستگاه جنگ روانی صهیونیستی تلاش کرد او را بدنام کرده و کارزار اخبار کثیف درباره جاسوسی یا فرارش از غزه را راه انداخت؟ چرا سنوار در تونل‌هایی که صهیونیست‌ها وجب به وجب غزه را برای یافتن او شخم زدند نبود. چرا او از فاصله صفر مشغول نبرد با اشغالگران بود؟ ابوابراهیم اینگونه دشمنش را تحقیر کرد.

یحیای فلسطین آخرین مأموریت خود را در بازگشت سرزمینش از حاشیه به متن تعریف کرد. در تمام سال‌های زندان به مبارزه و مقاومت اندیشیده بود. حصارهای بلند اشغال او را خسته نکرده بود. او مانند ابوعمار (یاسر عرفات) ناامید نشده بود تا اشغال برایش عادی شده تا در نهایت با مرگ این دنیا را ترک کند.

مردی که آینده را می‌دانست

معمار هفت اکتبر، صهیونیست‌ها را مثل کف دست و حتی بهتر از خودشان آنها را می‌شناخت. یووال بیتون، دندانپزشکی که پیکر یحیی سنوار را شناسایی کرد همان کسی است که در سال ۱۹۹۶، مسئولیت کلینیک‌های دندانپزشکی دو زندان در نقب را پذیرفت و با اعضای زندانی حماس و جهاد اسلامی از جمله سنوار در تماس بود.

بیتون می‌گوید با میانجیگری مصاحبه‌ای بین سنوار و یورام بینور، خبرنگار تلویزیون اسرائیل ترتیب داد. پس از مصاحبه، سنوار به بیتون گفت که اسرائیل به طور ذاتی شکننده است و مطمئن است نمی‌تواند برای همیشه روی قدرت خود حساب کند. این مبارز فلسطینی در دهه ۹۰ میلادی پیش‌بینی کرد شکاف بین جمعیت مذهبی و سکولار کشور عمیق‌تر خواهد شد. سنوار سپس به خبرنگار اسرائیلی می‌گوید: پس از بیست سال ضعیف می‌شوی و من به تو حمله می‌کنم.

خبرگزاری رویترز چندی قبل در گزارشی درباره خلل‌ناپذیر بودن اراده سنوار به نقل از یکی از زندانیانی که با سنوار در زندان در یک سلول بوده است، نوشت: سنوار، زندان عسقلان را خانه اجدادی خود می‌دانست و کفش نمی‌پوشید و می‌گفت می‌خواهم با تمام وجودم زمین فلسطین را حس کنم.

او روی زمین بود

تا سال ۱۹۴۸، پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ سنوار در المجدال، شهری در شمال غزه که اکنون به نام عسقلان شناخته می‌شود، زندگی می‌کردند. در طول دوره‌ای از رنج و آوارگی بعد از یوم‌النکبه خانواده‌اش به جنوب و به نوار غزه مهاجرت کردند. سنوار در ۲۹ اکتبر سال ۱۹۶۲ و در یک خانواده بزرگ در اردوگاه پناهندگان خان‌یونس متولد و بزرگ شد.

زمانی که بعد از ترور اسماعیل هنیه در تهران، حماس یحیی سنوار را به جانشینی رئیس دفتر سیاسی فقید حماس برگزید، نیویورکر، مشهورترین هفته‌نامه ادبی امریکا، یک گزارش مفصل ۱۴ صفحه‌ای درباره زندگی یحیی سنوار منتشر کرد، عنوان این گزارش «یادداشت‌هایی از زیر زمین» بود. اما سنوار درست مثل یک قهرمان، روی زمین جنگید و مرد.

قاب فردای تاریخ

تصویر مشهور او در سال ۲۰۲۱، تصویر ۷۶ سال استقامت و تاریخ فردای فلسطین است.

زمانی که منزل شخصی سنوار در غزه توسط اسرائیلی‌ها منهدم شد، او سرسختانه با نگاهی نافذ بر ویرانه‌های خانه‌اش نشسته؛ پاهایش را روی هم انداخته و لبخندی نادر و عمیق می‌زند. اطراف او را آوارهایی احاطه کرده‌اند که زمانی خانه او بوده است و چه معنادار که سنوار در زمان مرگ هم استوار روی یکی از این صندلی‌ها نشسته بود. این قاب شاید در آینده، تصویر پیروزی فلسطین شود در روزهایی که این ملت جز تاریخ سلاحی در صفحات سیاه این زمانه ندارند.

سنوار کلیشه تعریف‌شده درباره فلسطین را برهم زد. یعنی فلسطینی که هرقدر مسلح‌تر شد و از کلیشه مطلوب حقوق‌بشری، یعنی سوژه منفعلی که فقط می‌تواند بمیرد، اما ابداً حق دفاع کردن از خود را ندارد فاصله گرفت، هزینه دفاع از آن نیز افزایش پیدا کرد. فرزند قهرمان فلسطین اما این بازی را واژگون کرد و روایت فلسطین را بر صدر جهان نشاند.

خود او در گفت و گویی با رسانه آمریکایی می‌گوید: ما چاره ای جز دفاع از مردم خود با همین سلاح های ساده نداریم. چه کار دیگری می توانیم بکنیم؟ جز اینکه پرچم سفید را بالا ببریم!؟ اما ما پرچم سفید را بالا نمی بریم. آیا این پذیرفتنی است که ما بی هیچ تلاش و اعتراضی، در برابر چشمان جهانیان کشته شویم برای اینکه بگویند که اینها قربانیان با اخلاقی بودند؟ این مطلقا غیرممکن است و ما با هر چه در توان داریم از مردممان دفاع می کنیم.

پرچم سفید صلح سوراخ است

اشغالگران حالا بعد از شلیک به مغز رهبر مقاومت فلسطین، از پایان حماس می‌گویند و جشن تعطیلی مقاومت در فلسطین را با اسم رمز «صلح» برپا کرده‌اند، اما داستان این سرزمین اشغالی شاید استعاره‌ای از این عبارت در رمان کورسرخی است: «اولین گلوله که شلیک می‌شود، کمانه می‌کند به ۱۰ نسل بعد.»

دقیقاً گلوله‌ای که سنوار را هدف قرار داد به نسل‌های بعدی فلسطین کمانه خواهد کرد. پرچم سفید صلح اسرائیلی-آمریکایی در فلسطین از هزار جا سوراخ است.

یحیی سنوار برای فلسطینی‌ها همان چهره رؤیایی است. او همان کسی است که‌ گفته بود بزودی سراغ اسرائیلی‌ها خواهد رفت و فلسطین را به مسیر آزادی خواهد برد. سنوار هرگز نمرده است. او هنوز روی همان صندلی خانه‌اش نشسته است.