به گزارش خبرنگار ایرنا، فارس ۱۴ هزار و ۵۵۳ جان جوان را تقدیم ایران اسلامی کرده است؛ در این میان، ۳۵۱ خانواده استان ۲ شهید و ۳۰ خانواده سه شهید را تقدیم ایران اسلامی کردند.
یکی از خانوادههای که در دفاع از ایران اسلامی درخشیدند و در آسمان فارس چون ستارهای ماندگار شدند، خانواده سلطانی است که چهار فرزند جوان و نوجوان خود را راهی جبهههای دفاع از این آب و خاک کرد؛ سه تن شهید شدند و پدر و یکی از فرزندان مدال جانبازی بر سینه نشاندند.
گفتوگویی کوتاه با مادر شهیدان قربان، رمضان و منوچهر سلطانی داشتم که بیشتر رنگ و بوی قدردانی و قدرشناسی داشت اما حیفم آمد از این حماسه ماندگار نپرسم و نشنوم که چطور میتوان سه فرزند جوان را شهید دید، استوار ایستاد و لبخند بر لب داشت.
پرسیدم از روزی که اولین شهیدتان راهی جبهههای جنگ شد، بگویید و همین سوال سبب شد تا زینت قاعدی از سه فرزند شهیدش بگوید که یکی پس از دیگری راهی میدان دفاع مقدس شدند و او در این میان، دلواپسیها تا چشم انتظاری ۱۵ ساله را تجربه کرد.
۱۴سالهای که در بدر مفقود شد
مادر شهیدان سلطانی گفت: قربان هنوز ۱۵ ساله نشده بود اما بسیار تلاش کرد تا او را به جبهه ببرند، ابتدا او به جبهه رفت و چندین ماه در جبهه بود و ۱۴ ساله بود که در عملیات بدر مفقود شد؛ پیکر او ۱۵ سال نیامد.
او ادامه داد: در همان سال بود که فرزند دیگرم هم آمد و گفت میخواهم به جبهه بروم؛ رمضان در اصفهان طلبه بود و میخواست پس از آن به قم برود؛ وقتی گفت میخواهد برود به او گفتم "تو طلبه هستی و دَرس تو واجبتر است"، نپذیرفت و گفت باید بروم، رفت و یک دفعه به سلامت به مرخصی آمد اما بار دیگر در عملیات کربلای چهار در حال غواصی او را در زیر آب هدف گلوله قرار دادند و شهید شد.
صبر کن، دیگر کسی را نداریم
مادر سه شهید ایران اسلامی درباره اعزام سومین فرزندش به جبههای دفاع مقدس هم گفت: هنوز چهل روز از شهادت رمضان نگذشته بود که منوچهر هم گفت میخواهم به جبهه بروم، گفتم صبر کن، دیگر کسی را نداریم، بگذار حداقل چهلم برادرت را برسد، ما دو جوانمان را دادیم، اما او گفت: "هر کس رفت جای خودش رفت من هم باید جای خودم بروم".
او ادامه داد: منوچهر هم در ۱۵ سالگی در شلمچه به شهادت رسید.
کاش فرزندی از شهیدانم به یادگار داشتم
این مادر شهید بیان کرد: وقتی دو فرزند دیگرم شهید شدند، پلاک قربان هم پیدا شد، گفتم مقابل پیکر پسرم قربانی کنید؛ قربانی کردیم و پیکر او را هم آوردند و کنار برادرانش به خاک سپرده شد.
مادر شهیدان سلطانی با چشمهایی که هنوز درخشش خود را دارند، سر تکان داد و گفت: حالا مقبره هر سه آنها «تکیه هم» (کنار هم) در گلزار شهدای شهر خیرآباد است.
او اضافه کرد: دو پسر و دو دختر هم دارم که یکی دیگر از پسرانم و پدرشان نیز در جبهههای دفاع مقدس حضور داشتند و جانباز شدند.
از بانو زینت پرسیدم، حالا که حدود ۳۰ سال گذشته، هیچگاه شد که با خود بگویید کاش نگذاشته بودم بروند یا کاش شهید نشده بودند؟
او گفت: سخت است که بچههایت را بزرگ کنی، جوان شوند و از کفت بروند، اما در راه خدا دادم و پشیمان نیستم.
مادر شهیدان قربان، رمضان و منوچهر سلطانی اضافه کرد: فقط گاهی میگویم کاش حداقل شهیدانم فرزندی داشتند تا یادگاری از آنها برای من باشد.
خوابهای معنادار مادر شهید
مادر این سه شهید سرافراز از خوابهایی که قبل از شهادت فرزندانش دیده بود هم گفت؛ پدرشان هم با آنها به جبهه میرفت، یکبار که برگشت، به او گفتم خواب دیدهام که یکی از کفشهای خود را گم کردهام؛ به دلم افتاده قربان بر نمیگردد، همینگونه شد و ۱۵ سال مفقود شد و چشم انتظار بودیم.
او افزود: اما پیش از شهادت دو پسر دیگرم، خواب دیدم که آمدهاند و دارم به آنها آب میدهم.
کجاست همچون جوانانی؟
از او درباره سبک زندگی سه جوان شهیدش نیز سوال کردم، چرا که میگویند، شهید چراغ راه است.
مادر شهیدان سلطانی با حسرت گفت: امروز کجاست همچون جوانانی، بچههای من کارشان به کسی نبود و سرشان در زندگی خود، دعا و قرآن، روزه و عبادت بود؛ آنها رمضان و شعبان را روزه میگرفتند.
قاعدی ادامه داد: پسر دومم که طلبه بود، همیشه میگفت مادر وقتی غذا درست می کنی به همسایههاهم بده و بچههایی که پدر ندارند را حرمت کن؛ او همیشه از این حرفها می زد و نگاهش همیشه در مسیر رضای خدا بود.
حالا مقبره سه شهید سرافراز خانواده سلطانی در گلزار شهدای خیرآباد (۵۰کیلومتری شیراز) به عنوان یکی از هزاران نماد عینی ایثار و از خودگذشتی جوانان بی ادعای این آب و خاک و زینت قاعدی یکی از اسوه های صبر زینبگونه مادران این سرزمین است.