تاریخ انتشار: ۲۱ تیر ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۰

تهران-ایرنا- نویسنده کتاب «روانشناسی سیاسی» هسته مرکزی شخصیت دونالد ترامپ را خودشیفته و اقتدارگرا دانست و گفت: ترامپ در دوره‌ای به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد که اوباما، پیش از او با سیاست نرمش و مماشات پرستیژ و اتوریته آمریکا را در ذهن جامعه بین‌المللی و خود آمریکایی ها تنزل داده بود ترامپ به‌نوعی نماد خودشیفتگی له‌شده آمریکایی است که باید احیا می‌شد.

تجربه تاریخی نشان می‌دهد که عامل بروز بسیاری از فجایع تاریخی، عارضه روانی برخی از رهبران کشورها بوده است. در این میان بخشی از کنشگران سیاسی را افرادی با اختلال‌های روانی چون اقتدارگرایی، خود شیفتگی، خودبزرگ بینی و… تشکیل می‌دهند. سیاستمدارانی که تصویر واقعی از خود و جهان بیرون ندارند و در پی سلطه جویی و تحمیل اراده خود هستند.

برای تحلیل سیاست خارجی کشورهایی که رهبرانی با اختلال‌های روانی دارند علاوه بر تحلیل ساختار تصمیم گیری باید ویژگی‌های روانی راس ساختار سیاسی را بررسی کرد. از این دیدگاه روش حکمرانی رهبرانی چون ناپلئون بناپارت، آدولف هیتلر، ژوزف استالین، معمر قذافی و… نشان می‌دهد، سیاست خارجی این کشورها چیزی جز برداشت ذهنی رهبران آن از محیط بین الملل نیست. در این کشورها منافع ملی به عنوان مفهومی ذهنی و سیال در برگیرنده مصالح جامعه نیست بلکه اولویت‌های فرد حاکم است.

یکی از شخصیت‌هایی که در سالهای اخیر به قدرت رسیده و الگوی رفتاری اش شباهت زیادی به رهبران ویرانگر تاریخی دارد؛ «دونالد ترامپ» چهل و پنجمین رئیس جمهوری آمریکا است. در همین زمینه، برای شناخت ویژگی روانشناختی ترامپ با «سعید عبدالملکی» عضو هیات علمی دانشگاه و پژوهشگر مطالعات روانشناسی سیاسی و توسعه به گفت و گو پرداخته ایم.

وی که نویسنده چند کتاب و مقاله در زمینه روانشناسی سیاسی است؛ هسته مرکزی شخصیت ترامپ را «خودشیفته اقتدارگرا» می‌داند و خاطرنشان می‌کند: زندگی در خانواده‌ای مَلاک و سکونت در کوئینز و بروکلین نیویورک، جهان بینی ترامپ را شکل داده است.

نویسنده «شخصیت ماکیاولی» با بیان اینکه ترامپ نماد نوعی خودشیفتگی له شده آمریکایی است، افزود: او فردی معامله‌گر است و «هنر معامله‌گری» را خوب می‌داند نگاه بازاری به جوامع و کشورها دارد تا نگاه انسانی، و از چشم‌انداز کالا محور به جوامع و اتفاقات نگاه می‌کند.

به گفته عبدالملکی، هدف ترامپ از اتخاذ سیاست تهدید و تطمیع (چماق و هویج) چیزی جز فشار و فرسایش روانی طرف مقابل نیست. او این سیاست را آنقدر ادامه می‌دهد که طرف مقابل دچار فروپاشی روانی- ذهنی و درماندگی و تسلیم شود.

در ادامه گفت وگوی گروه سیاسی ایرنا با سعید عبدالملکی را می‌خوانید.

ایرنا: کارشناسان بیشتر به رفتار دستگاه سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران توجه می‌کنند بی‌آنکه به ویژگی‌های روانیِ فردیِ ترامپ به‌عنوان تصمیم‌گیرنده اصلی اشاره‌ای کنند. در مباحث سیاست خارجی به روان‌شناسی رهبران و نقش آن‌ها در بروز رخدادهای سیاسی توجه شده است مانند نقش آدولف هیتلر در شروع جنگ دوم جهانی یا تیپ شخصیتی محافظه‌کار نیکیتا خروشچف رهبر شوروی در جلوگیری از جنگ با آمریکا بر سر ماجرای خلیج خوک‌ها و اولتیماتوم جان اف کندی. از نظر روانی شخصیت ترامپ را چگونه تحلیل می‌کنید؟

عبدالملکی: نقش رهبری در طول تاریخ بسیار حائز اهمیت بوده است. در این میان رهبری سیاسی به‌طور خاص، پدیده‌ای تأمل‌برانگیزتر و پیچیده‌تر است. رهبران هم می‌توانند مردم را وادار به سازندگی کنند و هم تخریب گری، اتحاد انسانی ایجاد کنند و احساسات و عواطف مردم را به جوش آورند و تغییرات مطلوب و یا نامطلوب ایجاد کنند. بر اساس نظریه «بزرگ‌مرد» رویدادهای مهم و تاریخی در سطح کره زمین تحت تأثیر افرادی برجسته بوده است. بر اساس این نظریه یک عمل ناگهانی از سوی یک رهبر، می‌تواند سرنوشت یک ملت را تغییر دهد و حتی اثرگذاری جهانی داشته باشد. مثلاً اگر آدولف هیتلر وجود نداشت جنگ جهانی دوم رخ نمی‌داد. هارولد لاسول معتقد است که نقش نخبگان سیاسی در ظهور جنبش‌های سیاسی ناشی از تسری دادن احساسات خصوصی بر موضوعات عمومی و سیاست است. لاسول بر مبنای مطالعات خود در پرونده‌های بالینی فعالان سیاسی، چنین نتیجه‌گیری کرد که رهبران سیاسی غالباً کشمکش‌های پنهان شخصی خود را در قالب نمادها و اهداف عمومی و به‌عنوان منافع عمومی مردم و به‌صورت منطقی و عقلانی جلوه می‌دهند و جنبش‌های سیاسی محصول به جریان انداختن احساسات خصوصی در مجرای مسائل عمومی است.

وی معتقد بود گرایش‌های خصوصی و ناکام از طریق سازوکار جابجایی، جای خود را به هدف‌ها و موضوعات سیاسی می‌دهند و به‌عنوان علائق جامعه پسند در رفتار سیاسی جلوه‌گر می‌شوند. اگر رهبران کشوری دچار عقده‌های روانی ناشی از غرایز سرکوب‌شده بوده و به دنبال تخلیه فشارهای روانی باشند، این تخلیه از طریق یکی از سازوکارهای «تسلیم طلبی» یا «سلطه‌طلبی» صورت می‌گیرد. اگر تخلیه در قالب سلطه‌طلبی ظاهر شود به شکل اعمال خشونت به زیردستان در سطح تحلیل ملی یا به شکل اعلان‌جنگ علیه کشور دیگر رخ می‌دهد؛ درحالی‌که تخلیه در قالب تسلیم طلبی در شکل اطاعت از فرامین و دستورات رهبر یا فرمانده جنگ و یا اطاعت رهبر کشور کوچک از رهبر کشور ابر قدرت بروز می‌یابد.

در سال ۱۹۳۹ کارل یونگ در برلین با هیتلر و بنیتو موسولینی ملاقات کرد و شاهد تعامل‌های میان آن‌ها بود. یونگ عنوان کرد که هیتلر حتی یک بار هم نخندید و به نظر می‌رسید که ناراحت و بدخلق است. یونگ او را فردی خالی از جنسیت و انسانیت دید که تنها یک هدف در سر داشت؛ ایجاد رایش سوم، یک آلمان قادر مطلق و اسرارآمیز که بر تمام تهدیدهایی که هیتلر احساس می‌کرد غلبه می‌کرد و توهین‌هایی که در طول تاریخ به آلمان شده بود را پاسخ می‌داد. هیتلر در یونگ تنها حس ترس را برانگیخت. در عوض موسولینی به چشم یونگ ظاهراً «مردی اصیل» آمد که «گرما و انرژی» داشت.

فردریک کولیج و دانیل سگال در سال ۲۰۰۷ پنج متخصص هیتلرشناس را گردآوردند و از آن‌ها خواستند که او را براساس نشانگان روان آسیب‌شناختی DSM-IV و اختلال‌های شخصیتی ارزیابی کنند. اجماع میان این متخصصان آن بود که هیتلر در اختلال‌های شخصیتی؛ پارانویا (سوءظن شدید)، جامعه‌ستیزی، خودشیفتگی و آزارگری، امتیاز بسیار بالایی داشت. شرح‌حال شخصیتی هیتلر که از این اطلاعات نتیجه شد نیز نشان می‌داد که او احتمالاً تمایلات اسکیزوفرنیک (روان گسیختگی) و از جمله خودبزرگ‌بینی مفرط و خطای فکر داشت. کولیج و سگال در بررسی دیگری همین کار را در مورد صدام حسین انجام دادند. بررسی آن‌ها نشان داد که صدام در همان اختلال‌های شخصیتی امتیاز بالایی داشت: پارانویا، جامعه‌ستیزی، خودشیفتگی و آزارگری، هرچند ویژگی‌های آزارگری در صدام قوی‌تر بود تا در هیتلر. این بررسی در صدام نیز همچون هیتلر نشانگان احتمال اسکیزوفرنی را نشان داد. میان شرح‌حال‌های شخصیتی به‌دست‌آمده برای این دو نفر، همبستگی نسبتاً بالایی وجود داشت. بنابراین؛ بیشتر رهبران سیاسی از اختلالات روانی در رنج بوده‌اند و به‌تبع آن ناخوشی در تصمیم گیری‌های سیاسی داخلی و خارجی منعکس‌شده است.

پژوهشگران ثابت کرده‌اند که روسای جمهوری پیشین آمریکا چون وودرو ویلسون دچار عقده ادیپ، لیندون جانسون مبتلا به خودشیفتگی، پارانویید (اختلال شخصیت بدگمان) و دوقطبی (افسردگی-شیدایی)، بوش پسر دارای تفکر سیاه و سفید و خودبزرگ‌بین بوده اند. همچنین ژوزف استالین پارانویا، وینستون چرچیل افسردگی، فیدلکاسترو شخصیت اسکیزوئید (اختلال شخصیت دوری گزینی) و قذافی دچار خودشیفتگی بوده‌اند. البته یک الگوی دیگر از رهبری وجود دارد که در مورد رهبران فرهمند و معنویت‌گرا صحبت می‌کند و آنان را افرادی می‌داند که توانسته‌اند رفتارهای خود را به تناسب تقاضاهای زمان و موقعیت تغییر دهند و باعث رشد و شکوفایی کشورشان شوند.
پژوهشگران ثابت کرده‌اند که روسای جمهوری پیشین آمریکا همچون وودرو ویلسون دچار عقده ادیپ، لیندون جانسون مبتلا به خودشیفتگی، پارانویید (اختلال شخصیت بدگمان) و دوقطبی (افسردگی-شیدایی)، بوش پسر دارای تفکر سیاه و سفید و خودبزرگ‌بین بوده اند. همچنین ژوزف استالین پارانویا، وینستون چرچیل افسردگی، فیدل کاسترو شخصیت اسکیزوئید (اختلال شخصیت دوری گزینی) و قذافی دچار خودشیفتگی بوده‌اند.

به‌علاوه؛ در جهان کنونی شاید کمتر فردی با مشخصات «نرمال» آن‌گونه که فکر می‌کنیم وجود داشته باشد. انسان مدرن نوروتیک (روان‌نژند) است و این‌همه پیشرفت و امکانات به قیمت گزافی به‌دست‌آمده و چه انسان‌ها و جوامع که قربانی نشده‌اند و چه روان زخم‌ها که بشر کنونی با خود حمل نمی‌کند.

همچنین از دیدگاه روانکاوی لاکانی افرادی که برجهان خود اثر می‌گذارند عمدتاً از ناخوشی روانی در رنجند. آنچه شخصیت هیتلر را شکل داد تجربه یک تروما (روان زخم) در دوران کودکی بود. لاجرم سیاست در جهان کنونی و به‌تبع آن ترامپ به‌عنوان سیاستمدار و حتی تاجر فاقد مفهوم رایج «نرمال» است. ریچارد وارنر استدلال کرده است که اختلال اسکیزوفرنی با اقتصاد سیاسی پیوند دارد و هر چه رکود اقتصادی افزایش می‌یابد اسکیزوفرنیا نیز شیوع بیشتری پیدا می‌کند. بنابراین؛ ترامپ یک سر ماجراست و آنچه به ظهور او کمک کرده است به همان اندازه مهم و قابل‌بررسی است. بررسی‌های روان شناسان آمریکایی نشان می‌دهد که ترامپ از ویژگی‌های روان‌شناختی همچون خودشیفتگی، برون‌گرایی و اقتدارگرایی و حتی خشونت به‌عنوان هسته مرکزی شخصیت برخوردار است. اما همه این ویژگی‌ها می‌توانند همپوشان باشند.

از دیدگاه فروید روند جاری زندگی هر انسانی به‌ناچار متأثر از ناخودآگاه اوست و ناخودآگاه همان خاطرات دوران کودکی و گذشته هر فرد است که شخصیت او را شکل می‌دهد. شرح‌حال روان‌شناختی ترامپ داده‌های ارزشمندی از دوران کودکی و نوجوانی و حتی جوانی وی در اختیار ما می‌گذارد. ترامپ در خانواده‌ای تاجر پیشه که صاحب املاک و مستأجران زیادی بوده‌اند پرورش‌یافته است.

زندگی در محله کوئینز و بروکلین نیویورک که اساساً محیطی پرخطر بوده و افراد آن همواره مسلح بوده‌اند، جهان‌بینی ترامپ را شکل داده است. گویی نگاه کنونی ترامپ به جهان هستی و سیاست بین‌الملل از آن ناشی می‌شود و این تلقی خصمانه که جهان یک جنگل و جای خطرناکی است و مدام باید جنگید. این طرح‌واره ذهنی که دیگران گرگ و دشمن هستند و باید بجنگی تا حق خود را به دست آوری به‌عنوان مشی کنونی ترامپ در عرصه بین‌المللی است و از طرفی دیگر شخصیت ترامپ متأثر از خودپنداره آمریکایی به شکل عام است. آمریکایی‌ها همواره خود را جهان اول و شایسته‌تر از بقیه قلمداد می‌کنند و معتقدند که صاحب نوعی ظرفیت برتر هستند و نگاهی از بالا به پائین توأم با یک اتوریته به سایر مردمان جهان دارند (که البته تا حدی طبیعی است) که به‌نوعی در رفتار ترامپ نیز منعکس می‌شود.

ایرنا: ترامپ به‌عنوان کسی که چندین کتاب در زمینه موفقیت نوشته، شیفته «دیده شدن» است دیده شدن به‌عنوان رهبری متفاوت از سایر روسای جمهوری آمریکا. به گمانم او تاریخ جهان را به پیش و پس از ریاست جمهوری خود تقسیم کرده و دوست دارد میراث گذشته را پاک و خود شکل‌دهنده به نظم جدیدی باشد. به‌طور مثال از پیمان‌های بین‌المللی خارج می‌شود، تنش ۶۰ ساله میان آمریکا و کره شمالی را کنار می‌گذارد و خارج از عرف معمول با رهبر جوان کره شمالی دیدار می‌کند، قصد دارد با معامله قرن جدال ۷۰ ساله اسرائیل و فلسطینیان را حل کند و … ساده‌سازی مسائل پیچیده بین‌المللی برای ارضای حس خودبرتربینی و خودشیفتگی این فرد را چگونه تحلیل می‌کنید؟

عبدالملکی: همان‌گونه که قبل‌تر اشاره کردیم، آنچه به‌عنوان کاراکتر کلی ترامپ می‌توان مطرح کرد عنوان «خودشیفته اقتدارگرا» است. افراد خودشیفته در پی قدرت هستند و از دیگران برای بالا رفتن از نردبان قدرت استفاده می‌کنند، به‌علاوه؛ این افراد دارای کاریزما و جاذبه شخصی نیز هستند و در زمان بحران که مردم در جستجوی رهبری قدرتمند هستند که بتواند شرایط را بهبود بخشد، به قدرت می‌رسند. به‌زعم عده‌ای، ترامپ در دوره‌ای به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد که پیش از او، اوباما با سیاست نرمش و مماشات پرستیژ و اتوریته آمریکا را در ذهن جوامع بین‌الملل و خود جامعه آمریکایی تنزل داده بود به‌طوری‌که داعش به‌راحتی جرات می‌کرد آمریکا را تهدید به بمب‌گذاری در خیابان‌ها کند و نژادپرست‌ها به‌راحتی در خیابان‌ها آدم بکشند. ترامپ به‌نوعی نماد خودشیفتگی له‌شده آمریکایی نیز بود که مجدد باید احیا می‌شد.

ترامپ در دوره‌ای به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد که پیش از او، اوباما با سیاست نرمش و مماشات پرستیژ و اتوریته آمریکا را در ذهن جوامع بین‌الملل و خود جامعه آمریکایی تنزل داده بود به‌طوری‌که داعش به‌راحتی جرات می‌کرد آمریکا را تهدید به بمب‌گذاری در خیابان‌ها کند و نژادپرست‌ها به‌راحتی در خیابان‌ها آدم بکشند. ترامپ به‌نوعی نماد خودشیفتگی له‌شده آمریکایی نیز بود که مجدد باید احیا می‌شد. طیف دیگر خودشیفتگی، پرخاشگری است. شخص خودشیفته برای رسیدن به خواسته‌اش به خشونت هم‌دست می‌زند. خودشیفته اقتدارطلب در توصیف کاراکتر روانی ترامپ منطقی‌تر به نظر می‌رسد. شخصیت اقتدارطلب اصطلاحی است که توسط تئودور آدورنو و همکارانش در دهه ۱۹۵۰ میلادی در خصوص فاشیسم مطرح شد و بعدها توسط اریک فروم پیوند مستقیمی میان هواخواهی از فاشیسم و شخصیت قدرت‌طلب به وجو آمد … ازاین‌رو، ترکیب خودشیفتگی با اقتدارگرایی سبک‌شناختی و رفتاری ترامپ را برای ما مشخص می‌کند. وی همیشه مایل است خواسته‌ها و ترجیحات خود را در یک رابطه نابرابر و برد باخت که بی‌شک توأم با زور و فشار حداکثری است به دست آورد. حتی پیش از ریاست جمهوری و در تجارت نیز چنین عمل می‌کرده است.

بر اساس پژوهش آدورنو شخصیت اقتدارطلب، شخصیتی اساساً ضعیف، وابسته و ناامن است که برای رسیدن به احساس امنیت و قدرت، به دنبال آن است که نظم و انتظامی در جهان به وجود آورد. او خواستار جامعه‌ای سلسله مراتبی است که با مفهوم جامعه باز و دموکراتیک، قرابتی ندارد. تحجّر فکری، گذشت نکردن از خطاهای دیگران، دارا بودن تمایلات تبعیض نژادی، خودمحوری، چاپلوسی در برابر منابع قدرت، زورگویی به فرودستان، و قضاوت‌های نادرست از ویژگی‌های این نوع تیپ شخصیتی است. این ویژگی‌ها به‌نوعی همه در ترامپ قابل‌مشاهده است. تشریفات گرایی و نگاه سلسله مراتبی و نگاه از بالا به پایین نسبت به کشورها و جوامع با تربیت خانوادگی ترامپ پیوند مستقیم دارد. ترامپ در یک جهت‌گیری بهره کشانه دنبال آن است که با زور و حیله‌گری دارایی‌های دیگران را مثل عربستان سعودی که به‌عنوان گاو شیرده از آن نام‌برده تصاحب کند.

خودشیفتگی با بهره‌کشی نیز همپوشانی دارد فرد خودشیفته به دلیل «منِ» قوی که دارد در پی بهره‌کشی در ابعاد مختلف اقتصادی، مالی، جنسی و امثال آن از دیگران است. ترامپ چون‌که خود فردی معامله‌گر است و «هنر معامله‌گری» را خوب می‌داند نگاه بازاری به جوامع و کشورها دارد تا نگاه انسانی و از چشم‌انداز کالا محور به جوامع و اتفاقات نگاه می‌کند. و تأسف‌بارتر آن است که دغدغه شخصی خود را به‌عنوان دغدغه‌ای جهانی و همگانی تحمیل می‌کند.

در تیپ‌شناسی رهبران سیاسی هارولد لاسول سه تیپ آشوبگر، اصلاح‌گر و مدیر را مطرح می‌کند. به‌زعم وی ریخت آشوبگر یک ریخت اقتدارطلب است که به دلیل اینکه عزت‌نفس لازم را از طرف والدین و جهان اطراف خود کسب نکرده است بعدها و به‌ویژه در بزرگ‌سالی خودشیفتگی در وی قوی می‌شود و خواستار آن است که کمبود عشق و محبتش را از طرق جامعه جبران کند و برای جلب‌توجه و کسب حرمت به دنبال تغییر در نهادهای اجتماعی و سیاسی و بین‌المللی است. به نظر می‌رسد ترامپ نیز همچون فریدریش نیچه و هیتلر با تلقی داروینی از جهان هستی و انسان، در پی آن است که از خودش «ابرمرد» بسازد و قواعد جاری حاکم بر روابط بین‌الملل را چنان در هم بشکند تا بدین‌وسیله تأیید و احترام برایش به ارمغان بیاورد تا بلکه تسکینی بر گره‌های روانی حل‌نشده‌اش باشد.

به نظر می‌رسد ترامپ نیز همچون فریدریش نیچه و هیتلر با تلقی داروینی از جهان هستی و انسان، در پی آن است که از خودش «ابرمرد» بسازد و قواعد جاری حاکم بر روابط بین‌الملل را چنان در هم بشکند تا بدین‌وسیله تأیید و احترام برایش به ارمغان بیاورد تا بلکه تسکینی بر گره‌های روانی حل‌نشده‌اش باشد.

ایرنا: عارضه «نخستین فرد» یا «عمل نخستین» (این اصطلاحات ابداعی است) و… آیا در روان‌شناسی عارضه‌ای مشابه آنچه در ترامپ دیده می‌شود وجود دارد؟

عبدالملکی: در پاسخ به این سؤال لازم است به زیست جهان آمریکایی بپردازیم. اساساً نوعی دوقطبیت بر زیست جهان آمریکایی به معنای عام آن حاکم است؛ یکی احترام به آزادی، برابری و حقوق بشر و قطب دیگر سلطه گرایی و رویکرد هژمونیک به دیگر مردمان در سطح جهان. این دوقطبیت زمانی کلینتون و اوبامای دموکرات و زمانی دیگر بوش و ترامپ جمهوری‌خواه را به نمایندگی خود انتخاب می‌کند و این دو بودگی اساساً یک سبک زندگی برای آمریکائیان است. دموکراتیک بودن که لبخند و شاعرانگی را به نمایش می‌گذارد و جمهوری‌خواه بودن که رفتار خشن و جنون‌آمیز را نشان می‌دهد و سیاست رعب و هراس از آن می‌زاید دونیمه جهان آمریکایی است و این شیوه بودن و زیستن برای جامعه آمریکایی جنبه‌ای هستی شناختی دارد. بنابراین؛ این امر در تمام شئون آن جامعه تسری می‌یابد و به شکلی چرخشی از یک‌قطب و وضعیت به قطب و وضعیتی دیگر گذار می‌کند و لاجرم در عرصه سیاسی نیز اثری ملموس‌تر و قابل‌تأمل دارد. ازاین‌رو؛ انتخاب ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهوری آمریکا امری تصادفی نیست بلکه کاملاً حساب‌شده و از روی قصد و برنامه‌ریزی قبلی و عامدانه و عالمانه بوده است. بعد از یک دوره سیاست نرمش و لبخند که توسط اوباما در عرصه بین‌الملل و به‌ویژه در قبال ایران اعمال شد اکنون نوبت ترامپ است تا روی دیگر سکه را نشان دهد. بنابراین همان‌گونه که گفتیم این دوزیستی سیاسی در آمریکا امری طبیعی و یک راهبرد همیشگی است. با این وصف نباید تردید کرد که ترامپ دور بعدی انتخابات رئیس‌جمهوری قطعی آمریکا خواهد بود.
انتخاب ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهوری آمریکا امری تصادفی نیست بلکه کاملاً حساب‌شده و از روی قصد و برنامه‌ریزی قبلی و عامدانه و عالمانه بوده است. بعد از یک دوره سیاست نرمش و لبخند که توسط اوباما در عرصه بین‌الملل و به‌ویژه در قبال ایران اعمال شد اکنون نوبت ترامپ است تا روی دیگر سکه را نشان دهد. بنابراین همان‌گونه که گفتیم این دوزیستی سیاسی در آمریکا امری طبیعی و یک راهبرد همیشگی است. با این وصف نباید تردید کرد که ترامپ دور بعدی انتخابات رئیس‌جمهوری قطعی آمریکا خواهد بو د.

ایرنا: انگیزه هیتلر برتری نژاد آریایی یا موسولینی برپایی امپراتوری روم و… بود. ترامپ در ظاهر اعتقاد و انگیزه مذهبی، کمال گرایانه و تاریخی ندارد و دست‌کم خود را ناجی نمی‌داند. آیا انگیزه‌های فردی و مادی می‌تواند محرک ترامپ برای این‌گونه سیاست‌ها باشد؟

عبدالملکی: نباید از نظر دور داشت که ترامپ یک فرد نیست بلکه یک کابینه است. هیات دولت ترامپ را شاید بتوان یک دولت اسکیزوفرن از نوع پارانویید نامید. فرد پارانویید اختلال در فکر و رفتار دارد. حال اگر هیات دولت ترامپ را مثل یک فرد پارانویید در نظر بگیریم، اختلال در فکر و رفتار مشهود است. لئو تولستوی نویسنده معروف روس زمانی خود را «برادر بزرگ خداوند» نامید. با این وصف، هذیان‌های خود بزرگ‌منشی، توهم توطئه، سوءظن و جهت‌گیری‌های خصمانه و توئیت های سالاد گونه‌ای که روزی بوی مذاکره و خیرخواهی می‌دهد و روز دیگر بر طبل جنگ می‌کوبد و هر روز رسانه‌های خبری و افکار عمومی جهان را با یک شوک مواجه می‌کند، نشان از مشکل عمیق روانی عاملان آن است.بنابراین؛ دولت ترامپ دچار هرج‌ومرج هابزی در روابط بین‌الملل شده و ایده «انسان گرگ انسان است» که توسط هابز مطرح شد به شکلی عملیاتی درآورده است. یکی دیگر از نشانگان اسکیزوفرن ها قطع ارتباط با واقعیت است. دولتمردان ترامپ بدون لحاظ اینکه به غیر از آمریکا مردمان کشورهای دیگر نیز حق زندگی و نفس کشیدن دارند خود را مالک دنیا می‌بینند و از درک واقعیت‌های بین‌المللی ناتوانند.

دولت ترامپ دچار هرج‌ومرج هابزی در روابط بین‌الملل شده و ایده «انسان گرگ انسان است» که توسط هابز مطرح شد به شکلی عملیاتی درآورده است. دولتمردان ترامپ بدون لحاظ اینکه به غیر از آمریکا مردمان کشورهای دیگر نیز حق زندگی و نفس کشیدن دارند خود را مالک دنیا می‌بینند و از درک واقعیت‌های بین‌المللی ناتوانند.

ایرنا: ترامپ در مواجهه با ایران به‌تناوب از سیاست تطمیع (مذاکره) و تهدید (تحریم و جنگ روانی) استفاده می‌کند کارشناسان سیاست خارجی این اقدام را در چارچوب استراتژی چماق و هویج طبقه‌بندی می‌کنند، آیا تحلیل روانی درستی برای رفتار متناقض ترامپ وجود دارد؟

عبدالملکی: در روان‌شناسی سیاسی گفته می‌شود که یک رهبر در ابتدای انقلاب از حیث شناختی باید فردی ساده باشد و از مواضعش قاطعانه دفاع کند. یعنی یک رویکرد جزمی و دو ابعادی «یا با ما» و یا «علیه ما». اما در سال‌های بعد که آن انقلاب به تثبیت می‌رسد برای ادامه لازم است شخص رهبر به پیچیدگی در رفتار روی بیاورد به این معنا که نگاه جزمی جواب نمی‌دهد و بایست همچون یک شطرنج‌باز قهار مدام مهره‌ها را جابجا کند تا به نتیجه مطلوب دست یابد. بنابراین؛ در جهان سیاسی کنونی رفتار ترامپ امری طبیعی است. چرا که حائز دستاوردهای بی شمار هژمونیک به‌ویژه اقتصادی برای آمریکائیان است. تناقص در جهان پسامدرن کنونی امری ضروری است. چراکه رویکردهای ساده انگارانه جوابگو نیست.

سیاست ترامپ به‌ویژه در قبال ایران را قبل از آنکه سیاست چماق و هویج باشد سیاست فشار و فرسایش روانی است. ترامپ خلاف بوش پسر که جهان را سیاه و سفید می‌دید جهان را چندرنگی می‌بیند اما رنگ‌های شاد و روشن را برای خودش و رنگ‌های تیره و تار را برای دیگران می‌خواهد. ترامپ گزینه‌های مختلف مذاکره و تهدید و تطمیع را هم‌زمان اعمال می‌کند تا یکی جواب دهد و بیشتر از تکنیک‌های عملیات روانی و تحمیل اراده خود به‌طرف مقابل استفاده می‌کند. و این را تا جایی ادامه می‌دهد که طرف مقابل دچار فروپاشی ذهنی و روانی و سپس درماندگی و تسلیم شود و اساساً این‌یک تکنیک برای او است.

ایرنا: با این اوصاف به نظرم رویارویی ما با ترامپ پیش از آنکه دیپلماتیک و سیاسی باشد ماهیتی روان‌شناختی دارد مسئولان کشورمان چگونه رفتار ترامپ به‌عنوان تصمیم‌گیرنده اصلی آمریکا را مدیریت کنند؟

عبدالملکی: ببینید آمریکا نسبت به ایران دچار نوعی فوبیا (هراس) و بی‌اعتمادی تاریخی است. آمریکا به دلیل روان زخم‌هایی که در چهار دهه گذشته خورده است به سیاست خصومت و انتقام‌جویی علنی روی آورده است. تسخیر لانه جاسوسی، حادثه طبس، تلقی اهریمنی ایرانیان از حکومت آمریکا و امثال آن داغ ننگی برای آمریکا شده است و از طرفی از منظر روان‌شناسی سیاسی روابط بین‌الملل، هژمونی غرب و به‌ویژه آمریکا بر این اعتقاد استوار است که هیچ حکومتی و به‌ویژه حکومت در کشورهای خاورمیانه و مسلمان به دلیل مشی آرمان‌گرایانه نباید بیش از ۴۰ سال عمر کند. بنابراین به این دو علت مهم آمریکا دنبال تغییر رژیم در ایران است. اکنون ایران و آمریکا در یک وضعیت دوئل قرارگرفته‌اند و جنبه حیثیتی موضوع برای هر دو از نان شب واجب‌تر است.

به اعتقاد من در این شرایط باید دو کار انجام داد. یکی در عرصه سیاست داخلی و یکی دیگر در عرصه بین‌الملل. ما باید فرافکنی کاستی‌ها و ضعف‌های خود را رها کرده و مشکل را با خودمان حل کنیم. بحران هویتی که در عرصه سیاسی و فرهنگی و اجتماعی به آن مبتلا شده‌ایم را در وهله نخست باید درست کنیم باید از مرحله پراکندگی در افکار، اعمال و ترجیح منافع فردی و قوم و قبیله‌ای به‌سوی ترجیح هویت و منافع ملی گذار کنیم و از تمرکز بر قبیله و منطقه‌گرایی به‌شدت بپرهیزیم و بر هویت و منافع مشترک به گفتمان بنشینیم.

در عرصه بین‌الملل و به‌ویژه در مواجهه با آمریکا به اعتمادسازی و حل مناقشه روی بیاوریم. برای این امر اتخاذ سیاست گفت و گوی باز و صحبت درمانی برای حل مساله هم درونی و هم بیرونی ضروری است. صحبت درمانی به دنبال خود شناخت درمانی و حذف خطاهای فکری و ادراکی طرفین نسبت به هم را به دنبال دارد. شاید بتوان با صحبت درمانی و تشریح نیات ایران و اینکه فعالیت‌های هسته‌ای جنبه بازدارندگی دارد بتوان به این «سوء ادراک» پایان داد و تعارض و تنش و «وضع دشوار امنیتی» را به‌مرور حل کرد و دل و ذهن جامعه جهانی را با خود همراه کرد. اگرچه امری طاقت‌فرسا و زمان‌بر است. بالاخره هر سیاستی دوره زمانی خاصی دارد که تجربه می‌شود.

اکنون سیاست تقابل و خصومت میان ایران و آمریکا جاری است. به نظر می‌رسد که در عرصه داخلی باید به‌سوی همدلی و رها کردن منافع فردی و حزبی به سمت منافع ملی برویم. سیاست داخلی باید درست شود تا امکان رویارویی با ترامپ به وجود آید. افراد، گروه‌ها و احزاب باید به این بلوغ برسند که منافع فردی و حزبی و انحصارطلبی خود را به نفع منافع ملی کنار بگذارند تا بتوان وفاق و همدلی ایجاد کرد و از افرادی که انگیزه‌های شخصی و دغدغه‌های باندی دارند در مناصب مدیریتی و نمایندگی مجلس جلوگیری کرد و حتی ارزیابی روان‌شناختی انجام داد و سپس صلاحیت فرد تأیید شود. شوربختانه عده‌ای به‌اصطلاح روشنفکران، مدیران و نمایندگان مجلس، شیفته ارزش‌ها و امکانات غرب هستند و توجهی به هویت ملی و گذشته تاریخی این مملکت ندارند. روان ژنتیک ایرانیان گویای این مهم است که ایرانیان همواره متمدن و دین‌مدار بوده‌اند. بنابراین نمی‌شود یک‌شبه همه‌چیز را منقلب کرد و انسان ایرانی را به بهانه ترقی و توسعه ناگهان غربی کرد. اساساً همه ملت‌ها و کشورها ضمن تعامل با جامعه بین‌الملل، فرهنگ و هویت تاریخی خود را محترم و مغتنم می‌شمرند.

سیاست ورزی و حکمرانی در این دیار قدمتی دیرینه دارد. نخستین دموکراسی‌ها و حکومت‌های عدل محور تا حاکمان خردمند از کوروش تا خواجه نظام الملک و امیرکبیر ریشه در ایران دارد. بنابراین مقتضی است افرادی که در پست‌های مدیریتی قرار می‌گیرند یا افرادی که به‌عنوان نماینده مجلس انتخاب می‌شوند از حیث سلامت روانی غربالگری شوند تا افرادی که به خاطر گره‌های روانی حل‌نشده خود به قدرت رسیده‌اند بدتر از ترامپ بر سر کشور نیاورند.

گفت و گو از کوروش خدابخشی