تهران-ایرنا- با سکوت بیست و پنج ساله و عملکرد امام علی(ع) در این دوران، اطلاق عنوان «بنیانگذار تقریب بین مذاهب» از سوخی برخی برای ایشان اصلا پُربیراه نیست. امیرالمومنین به‌رغم گلایه‌ها و شایسته دانستن خود برای خلافت، با فداکاری و گذشت بحث وحدت جامعه اسلامی را اولی‌تر از پیگیری مطالبه به حق خود دانست و خدشه وارد شدن به تحکیم جامعه نوپای اسلامی را روا نشمرد.

بررسی و فهم سیره عملی اهل‌بیت در دوران حیات خود در جامعه اسلامی‌ای که قدرت تحت اختیار شیعیان نبود و پیشتر به گروه‌ها و فرقه‌های متعددی تقسیم شده بود، مهمترین منبع برای تعیین عکس‌العمل مناسب پیروان بعدی آنها برای زیست در جامعه‌ای است که متنوع و نیازمند وحدت است. در این زمینه یکی از مهمترین مصادیق معرفتی و تحلیلی فهم این رویکرد، سیره امام علی(ع) است. چرا که نقطه اختلاف فرق اسلامی بعد از مرگ پیامبر(ص) شد، مبحث جانشینی آن حضرت بود که به اعتقاد شیعه حق و سزاوار امام علی(ع) بود. در اینجاست که مواجهه خود امام علی(ع) با این اتفاق و سلب این حق برجسته و روشن کننده راه مدعیان پیروی از آن امام والامقام می‌شود.

به همین مناسبت بخش‌هایی از کتاب امامان شیعه و وحدت اسلامی (انشارات دانشگاه ادیان و مذاهب) تالیف علی آقانوری استاد دانشگاه ادیان و مذاهب قم را بررسی می‌کنیم. در بخش نخست شناخت سیره امام علی(ع) در قبال بحث اختلاف امت اسلامی دو موضوع «سیاست صبر و سکوت» و «بیعت و مصالحه با نظام حاکم» را مرور خواهیم کرد. این مباحث نشان می‌دهد که اطلاق عنوان «بنیانگذار تقریب بین مذاهب» از سوخی برخی برای امام علی(ع) پُربیراه نیست و ایشان به‌رغم گلایه‌ها و شایسته دانستن خود برای خلافت، با چه فداکاری و گذشتی بحث وحدت جامعه اسلامی را اولی‌تر از پیگیری مطالبه به حق خود دانست و خدشه وارد شدن به تحکیم جامعه نوپای اسلامی را روا نشمرد.     

سیاست صبر و سکوت

تردیدی نیست که امام علی(ع) خلافت را حق مسلم خویش می‌دانست و از نخستین روزهای رحلت پیامبر (ص) تا مرحله شهادت، و البته به تناسب زمان و مکان، گله مندی و تظلم خواهی خود را نیز ابراز می داشت، اما در عمل نه تنها شیوه سکوتی حساب شده و عاقلانه و البته مرارت بار و به تعبیر خودش، تلخ‌تر از حنظل را پیشه خود ساخت، بلکه به پیشنهاد و دلسوزی ظاهری کسانی چون ابوسفیان که تلاش داشتند از تلخی ایام وی سوء‌استفاده کنند نیز وقعی ننهاد. وی حتی از سخنان و اظهارنظرهای صادقانه، اما اختلاف‌افکن برخی از دلسوزان نیز جلوگیری به عمل آورد. البته سکوت شخصیتی را که الگوی شجاعت و جنگ‌آوری شناخته شده و منتهای آرزویش شهادت بود، نبایستی از روی اضطرار و ترس و مصلحت شخصی دانست؛ بلکه آن بزرگوار، مصلحتی بالاتر از آن را مد نظر داشت. وی این مصلحت اندیشی و سکوت خردمندانه را وظیفه‌ای الاهی و ثمره مهم آن را جلوگیری از تفرق مسلمانان می دانست: «قد جرت امور صبرنا فیها . و فی أعیننا القذی - تسلیما لأمر الله تعالی فیما امتحننا به رجاء الثواب علی ذالک، و کان الصبر علیها امثل من أن یتفرق المسلمون و تسفک دماؤهم(الارشاد، ج۱، ص ۲۴۹)؛ بر ما حوادثی گذشته است که با وجود خار در چشمان، به خاطر تسلیم در برابر امر الاهی در آنچه ما را به آن آزموده و به امید دریافت پاداش بر آن بردباری کردیم، و این صبوری از پراکنده شدن مسلمانان و ریختن خون آنان نیکوتر بوده است».

بنابراین هر حرکت و سخنی که به تفرقه و جنگ و نزاع مسلمانان بینجامد و اختلافات و انحرافات آنان را شدت ببخشد، مخالفت صریح با دستورهای الاهی است و نمی توان با آن، راهی به سوی ثواب پیمود.

آن حضرت در نامه به معاویه می نویسد: هنگامی که ابوبکر زمام مردم را به دست گرفت پدرت نزد من آمد و گفت: پس از محمد تو از تمام مردم به حکومت شایسته‌تری و من بر آنچه می خواهی یارت هستم. پس دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم! تو به دعوت (برای خلافت) از تمام عرب عزیزتری. من از این کار کراهت داشتم. کراهت من از تفرقه و پاشیدن اجتماع مسلمانان بود؛ زیرا دوران آنان نزدیک به دوره کفر و ارتداد بود.(وقعه صفین، ص ۹۱)

به گفته شهید مطهری: «طبعا هر کس می خواهد بداند آنچه علی درباره آن می اندیشید، آنچه علی نمی خواست آسیب ببیند، آنچه علی آن اندازه برایش اهمیت قائل بود که چنان رنج جانکاه را تحمل کرد، چه بود؟ از روی حدس باید گفت آن چیز وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن تفرقه در آن است. مسلمین قوت و قدرت خود را که تازه داشتند به جهانیان نشان می دادند، مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمه خود بودند. موفقیت های محیر العقول خود را در سالهای بعد نیز از برکت همین وحدت کلمه کسب کردند. علی القاعده، علی (ع) به خاطر همین مصلحت، سکوت و مدارا کرد. به هر حال، سکوت علی سکوتی حساب شده و منطقی بود و نه ناشی از اضطرار و بیچارگی»(آثار شهی مطهری، ج ۱۶، ص ۴۸۶-۴۹۰).

وی در جای دیگر، شیوه آن حضرت را این گونه بیان می کند: علی از اصل «یا همه یا هیچ» استفاده نکرد.

از دیگر نمونه های بارز اهتمام و توجه حضرت به وحدت می توان در خطبه شقشقیه ملاحظه نمود. این خطبه، خوشایند ذائقه مخالفان تقریب نیز می باشد و شاید بتوان گفت که رساترین و شفاف ترین فراز از اظهار دردمندی و انتقاد آن حضرت از خلفا، در آن نمایان است؛ تا جایی که برخی عالمان اهل سنت، نسبت آن را به امام علی (ع) انکار کرده اند. با وجود این، زیباترین شکل وحدت دینی را می توان در همین خطبه مشاهده کرد. برخی ازمحققان معاصر در همین رابطه، این حقیقت را متذکر شده‌اند و معتقدند که با شقشقیه، خود می تواند بیانگر نوع وحدتی باشد که حضرت خواهان آن دارد، چرا که او نه تنها آن را در جمعی خصوصی و نه در منظر عمومی بیان کرده است، بلکه در برابر بیان ابن عباس که خواسته بود دنباله سخن را همچنان بگیرند و آن را ادامه دهند، فرمود: «تلک شقشقة هدرت، ثم فرت». گویا علی (ع) می خواهند بفرمایند: با وجود آنکه آنچه گفتم یک حقیقت تاریخی است و حقیقت هیچ گاه نبایستی در پرده غفلت بماند، ولی توضیح و ادامه آن را خوش ندارم؛ زیرا یادآوری این مطالب، ایجاد کدورت می کند؛ جریانی بود که گذشت و تمام شد.

آن حضرت در جریان شورای شش نفری خلافت و گرایش عبدالرحمن بن عوف به عثمان و انتخاب شدن وی به عنوان خلیفه هم فرمود: «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری و والله لا سلمن ما سلمت أمور المسلمین و لم یکن فیها جوز الاعلی خاصة(نهج البلاغه، خطبه ۷۳) شما خود می دانید که من از همه برای خلافت شایسته ترم. به خدا سوگند، مادامی که کار مسلمین رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد، مخالفتی نخواهم کرد».

ظاهر این سخن حکایت از این دارد که تا آن زمان، امور اسلام و مسلمانان در مجموع، از مسیر خود خارج نشده بود و محرومیت امام علی (ع) از خلافت نیز، برای آن حضرت پدیده غیر قابل تحملی نبوده است. شاید بتوان از کلمه «احق» که به معنای شایسته تر است، این معنا را استظهار کرد که امام علی(ع) دیگران را نیز با توجه به موقعیت زمانی و اجتماعی شایسته خلافت ظاهری می‌دانست، اما خود را شایسته تر می‌شمرد. از این رو آن حضرت بایستی سمبل وحدت اسلامی و بنابر تعبیر برخی از نویسندگان «بنیان‌گذار تقریب بین مذاهب» دانست. تاریخ زندگی و نوع عملکرد او بعد از پیامبر، به روشنی حکایت از تعامل اجتماعی و دینی و همبستگی میان او و دیگر مسلمانان به ویژه رقبا دارد. تلاش پیوسته حضرت این بود که وحدت و همبستگی اجتماعی و سیاسی مسلمانان به منزله یک اصل دینی، انسانی و اخلاقی، و به عنوان دستاورد عظیم پیامبر (ص)، درعرصه حیات جمعی مورد توجه باشد و از طریق او خدشه و رخنه‌ای به رسالت پیامبر (ص) وارد نشود. تجسم عملی این حرکت امام (ع) را، می‌توان از سکوت بیست و پنج ساله حضرت (در اموری چون خلافت و تصاحب فدک از ناحیه حکومت)، تا قرار گرفتن در مسند مشاورات قضایی و سیاسی دستگاه خلافت، و نیز سازماندهی امور دینی آنان و نیز عضویت در شورای تعیین خلافت و میانجی‌گری در شورش علیه عثمان مشاهده کرد. به راستی که آن حضرت در آن زمان، تنها کسی بود که عشق، وفاداری و ارادت خلل ناپذیرش به اسلام، بسی افزون تر از ملاحظات شخصی و یا حداقل برخی از موضوعات دینی و دستورهای قابل گذشت بود. از این رو، بعد از درگذشت خلیفه دوم به هنگام رفتن به شورای شش نفره خلافت، آن گاه که عباس عموی پیامبر(ص) از وی می خواهد که در جلسه حاضر نشود، چرا که نتیجه آن چیزی جز جز انتخاب عثمان نبود، امام با اینکه می دانست چنین خواهد شد،  به عباس فرمود: «انی اکره الخلاف؛ من از دودستگی دوری می‌کنم»(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۹۱)

دوم. بیعت و مصالحه با نظام حاکم

 در گزارش های تاریخی و روایی، درباره چگونگی، زمان و انگیزه‌های بیعت امام (ع) با خلیفه نخست، اختلافاتی وجود دارد. برخی آن را در روزهای نخست دانسته اند و برخی پس از گذشت شش ماه. عده‌ای می‌گویند که حرکت امام از روی ترس بود، و عده ای دیگر بر آن‌اند که آن حضرت خود پیشگام بیعت شد و این کار را با اختیار و طیب خاطر انجام داد. هر چند برخی دیگر، بیعت امام را از اساس انکار کرده اند. اما گزارش های غالب و مشهور، حکایت از بیعت دارد. آن حضرت در نهج البلاغه، پس از اظهار گله مندی آرام خود از نامهربانی های مردمان به خویش، و اشاره به امتناع اولیة خویش از بیعت با خلیفه اول می فرماید: «نخست دستم را پس کشیدم تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام برگشتند (اهل رده) و دیگران را به محو دین محمد(ص) دعوت می کنند. ترسیدم که اگر در این لحظات حساس، اسلام و مسلمین را یاری نکنم خرابی یا شکافی در اساس اسلام خواهیم دید که مصیبت آن بر من، از مصیبت از دست رفتن چند روزه خلافت (در این تعبیر دقت شود) بسی بیشتر است.... پس در آن اشوب ها و حوادث به پا خاستم (و با حکومت وقت، همراهی کردم) تا آنکه باطل از میان رفت و دین استقرار یافت».(نهج البلاغه، نامه ۶۲)

در آن زمان، ممانعت از بیعت، مصداق عملی و بارز ایجاد تنش و تفرقه بود. مسلم است که خیرخواهی علی (ع) نسبت به امت اسلامی و بیم وی از تفرقه مسلمانان، حتی مانع از تاخیر آن حضرت در بیعت با خلیفه وقت می شد. طبیعی است که امام با توجه به این مهم، بفرماید: هر چند قریش مرا از حق ویژه خویش محروم کرد با این حال، «فرآیت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمة المسلمین و سفک دمائهم والناس حدیثوا عهد بالاسلام؛ صبر بر آن را برتر از پراکنده نمودن یکپارچگی مسلمانان و ریخته شدن خون آنان یافتم، و حال آنکه مردم تازه به اسلام گراییده بودند». ارتداد و شورش داخلی، مهم ترین بحرانی بود که پس از رحلت پیامبر (ص) دامنگیر خلافت نوپای اسلامی شد. این حادثه اگرچه در اواخر حیات پیامبر(ص) از سوی اسود عنسی و مسیلمه کذاب در یمن و دیگر نقاط آغاز شد، اما با رحلت آن حضرت، به یک بحران عمده در قلمرو حکومت اسلام تبدیل گردید. پیامبران دروغین، یکی پس از دیگری در اقصی نقاط جزیرة العرب ادعای نبوت کردند و اساس اسلام را با خطر جدی مواجه ساختند. بنابر گزارش ابن هشام، اهل نفاق از دین برگشتند و اعراب بنا را بر ارتداد گذاشتند و اهل مکه نیز می خواستند مجدداً بت پرستیده شود و دین پیامبر را منسوخ کنند.(سیره ابن هشام، ج۴، ص ۳۱۶) از این جهت، حتی اگر کسی در برخی از سخنان فوق و دیگر گزارش ها تردید کند، باز هم مسلم است که دلسوزترین فرد به اسلام به خود اجازه ندهد که چنین مخاطره ای را تحت الشعاع برخی از ملاحظات زودگذر خلافت سیاسی و ظاهری قرار دهد.

مداینی روایت می کند: چون مردم عرب مرتد شدند، عثمان نزد علی رفت و گفت ای پسر عمو! تا وقتی که تو بیعت نکنی، کسی به مبارزه با این دشمن برنمی‌خیزد. و پیوسته با او بود، تا اینکه علی پیش ابوبکر رفت و با او بیعت کرد. در نتیجه، مسلمانان شاد شدند و مردم به پیکار کمر بستند و لشکرها گسیل شد.

ثقفی نیز از قول آن حضرت، به صراحت نقل می کند: «فمشیت عند ذلک الی ابی بکر فبایعته... فصحبته مناصحاً و أطعته فیما أطاع الله فیه جاهداً؛(الغارات، ج۱، ص ۳۰۶) در آن هنگام به سوی ابوبکر رفتم و دست بیعت بدو دادم...، آن گاه با خلوص نیت، به همراهی وی پرداختم و در آنچه خدا را فرمان برد، با کوشش از او اطاعت کردم».

او درباره خلیفه دوم نیز فرموده است: «فلما احتضر، بعث الی عمر فولاه، فسمعنا و أطعنا و ناصحنا؛(همان) آن گاه که ابوبکر به احتضار افتاد، عمر را برگزید و به ولایت رساند. ما گوش فرا دادیم و گردن نهادیم و به یکدیگر گوشزد نمودیم».

همچنین آن حضرت به یکی از اصحاب به نام بریده، که از بیعت با ابوبکر امتناع کرده بود و می گفت: تا زمانی که علی بیعت نکند من هم بیعت نمی کنم،فرمود: ای بریده! بر آنچه مردم بر آن اند، پایبند باش، که یکپارچگی آنان را بیش از اختلاف امروزی شان دوست می دارم.(بحارالانوار، ج۲۸، ص۳۹۲. شافی، ج۳، ص ۲۴۳)

گرچه بنابر برخی از گزارش ها، بیعت آن حضرت به خاطر فشار است و از ترس کشته شدن بود(بحارالانوار، ج۲۸، ص ۳۱۰)، اما این نکته نیز قابل انکار نیست که اصول پایدار امام علی (ع)، «عدم مداهنه [حق پوشی] در دین» است. اگر آن حضرت بیعت را که نوعی به رسمیت شناختن خلافت و مشروعیت خلفا بود موجب سستی، مداهنه و گذشت از اصول دینی می دانست، دست به چنین کاری نمی زد؛ چنان که هیچ گاه به درخواست اصحاب مبنی بر مماشات با معاویه و یا به درخواست های منفعت طلبانه امثال طلحه پاسخ مثبت نداد و قسم یاد کرد که هرگز در دین خود مداهنه نمی‌کند و گمراهان را به عنوان بازوی کمک کار خود نمی گیرد: «والله ما ادهنت فی دینی». پافشاری وی بر این اصل، حتی موجب جنگ های خونینی نیز شد گزارش متقن و قابل قبولی از امتناع و یا برخورد تنش آوری از وی در زمان شیخین ملاحظه نمی شود.

گذشت که امام علی (ع) به رغم اعتقاد به حقانیت خویش در امر جانشینی پیامبر (ص) و بیان مکرر آن به عنوان یک دیدگاه اعتقادی، نه تنها در مقابل خلفا قرار نگرفت و به اقدام عملی دست نزد، بلکه با بیعت خود به خلافت ظاهری آنها رسمیت بخشید. از همکاری ها و مشورت های نسبی و کارساز وی در مقاطع گوناگون با خلفا، ترغیب پیروان خویش به همکاری با آنها، مشارکت آن حضرت در امور اداری، قضا، مشاوره نظامی و مساعدت فکری در جنگهای آن دوره، و پذیرش چند باره جانشینی عمر در مدینه و اداره این شهر در غیاب خلیفه نیز، گزارش های قابل توجهی در دست است.(موسوعه الامام علی‌بن‌ابی‌طالب، ج۳، ص ۸۷) تلاش مخلصانه امام در جلوگیری از شورش ناراضیان در ایام خلافت خلیفه سوم، پرهیز دادن آنها از کشتن ایشان، و از آن مهم تر، تصحیح اشتباهات وی نیز، مورد انکار هیچ یک از نویسندگان فریقین واقع نشده است. البته آن حضرت عموما از طرف خلفا و با درخواست آنان، طرف مشورت قرار می‌گرفت و همکاری‌های وی را همچون نقش هایی که در زمان رسول خدا ایفا می نمود، نمی توان یک همکاری فعال، پُر شور و حداکثری دانست. با این حال، تردیدی نیست که وی هرگز خود را جدابافته از اجتماع و امت اسلامی و در انزوا از حوادث قرار نداد. آن حضرت در حل و رفع مشکلات و مسائل پیچیده اجتماعی و فکری، هر چند ثمره آن به نفع رقبا باشد، دریغ نداشت.