صبح فردا، خورشید طالع با عظمتی خیره کننده، الوند باستانی را که بر مسیر تاریخ خون بار ایران و جهان ایستاده است، رنگی زد زرین، به رنگ سیمین، به رنگ سبز بهار و به رنگ لعل خونین دل ...؛ آه اگر نمیتوانم به سرعتی در خور استان به ماجرای قتل عام مردم همدان در جنگ شهرها به دست و دستور صدام بپردازم، به سبب لرزش دست و دل من است ... .
بیا سوته دلان گرد هم آییم
که حال سوته دل، دل سوته داند!
مطلب از این قرار است مردمی سخت کوش، دام پرور، کشاورز، صنعتگر، هنرمند، نظامی و دلاور، مردمی فرهنگ ساز، شهری پر شکوه را بنا میکنند و قومی مهاجم، ستیزهخو که اساس روابطش با هستی و از آن جمله روابط با دیگران را بر ترس بنا نهاده است، بارها شبیخون میزنند، مردمی آرام و کوشا را به ترسناکترین شکل، شکنجه و کشتار میکنند.
شوق زندگی سبب میشود که آن قوم مورد ستم و تهاجم باز همچو ققنوس سر از خاکستر خود درآورند اما خاطره پر هراس از مهاجم را در اساطیر به شکل داستان ضحاک بازگو کنند.
ضحاک که شیفته و فریفته ابلیس شد و مار بر شانه هایش رویید و غذای مارها مغز جوانان ایران بود.
اگر قومی ضعیف و متزلزل بودند مردم ماد، هگمتانه و همدان بیتردید در همان دوران دور و دیر محو شده بودند.
سخت جانی گرانقدر اینان نشانگر قدرت و عظمتشان است و من که فقط به هوای یک همولایتی بستری در آسایشگاه روانی به هوای آشنا شدن با علی ماهان به همدان آمده ام، ظاهرا هیچ دلبستگی خاصی به این دیار ندارم، اما به عنوان یک ناظر با تاکید و صراحت میگویم که اینان مردمی بزرگ هستند با مردمی که خاطرات اساطیری از تحمیل ستم و قیام را با خاطرات عینی و واقعی از جوهره قتل عام دیوانه وار، همراه و هم پا دارند.
کشته شدن آن همه سرو جوان و آن همه گل نازنین، نه انشای احساسی است نه شعار رمانتیک!
بعدها علی ماهان به من گفت که تو به مقام تماشای رنجهای بزرگ بشری رسیدهای و من هم با کمی تفاوت به مقام راوی رنجهای انسان رسیدهام.
گفت که تماشا و روایت اهلیت میخواهد خیلیها میبینند بیآنکه ببینند، میشنوند، بیآنکه بشنوند میگویند بی آنکه بگویند ... همین هایند مصداق کرها و کورهای در باطن.
به دیدار سیدسعید غیاث رفتم و او را دیدم. مردی است نازنین، عزیز و عزتمند. یعنی از آن گروه آدمهای کمیاب و به سبب آن هاست که زندگی هنوز هم قابل تحمل است.
من امانتی آقاجلال را به او دادم و علت سفر خود را گفتم و تاکید کردم حالا باید علی ماهان را ببینم از او پرسیدم که آسایشگاه روانی کجاست؟
تا اسم علی ماهان آمد و صحبت از آسایشگاه شد، سیدسعید که تا آن وقت با شوخ طبعی فراوان محفل کوچکمان را گرم میکرد، ساکت شد و بهت زده نگاهم کرد.
چه شده؟
مگر به نظر شما همدانیها علی ماهان کیست؟
سعید خیره خیره نگاهم کرد.
دیوانهای خطرناک است که باعث بیچارگی همه شده است. بعضیها خیلی هم جدی معتقدند که علی ماهان مثل ابلیس است و هر که با او نشست و برخاست کرده، به خاک سیاه نشسته است مثل خاندان صریر که خانوادهای با اصل و نسب و ثروتمند از قدیمیهای همدان بود.
علی ماهان از همین خانواده زن گرفت و آن وقت همهشان، هر کدام یک جور یا کشته و شهید شدند و یا به چنان وضعی افتادند که به قول معروف مسلمان نشنود و کافر نبیند!
ادامه این حماسه و خاطرههای باروت زده را در رُمان «هگمتانه در آتش» بخوانید.
این کتاب به قلم محمدعلی علومی نوشته شد و ستاد کنگره شهدای استان همدان این اثر را با شمارگان سه هزار نسخه منتشر کرده است.
علومی در مقدمه این کتاب میگوید: جدال میان دو نوع تمدن و فرهنگ یعنی تمدن مادها مبنی بر کار و صنعت و هنر با تمدن آشوری که پایه هایش بر برده داری و قتل عام و غارتگری اقوام دیگر بود، گذشته از تاریخ دور در جان معاصر نیز نمونههایی دارد که بمباران همدان نمونهای معاصر از چنان سابقهای است.
عنوان «هگمتانه در آتش» پیشنهاد دوست اندیشمند و مهربانم آقای علی رستمی است و موضوع آن جنگ شهرها، بمباران شهری باستانی و مردمی صلح دوست، با فرهنگ قدیم و قوی.
صدام با بمباران مردم بیدفاع دزفول، کرمانشاه، نهاوند، بهبهان، همدان و ... در طول جنگ تحمیلی در ردیف جنایت کاران تاریخ خونبار بشریت قرار گرفت و این رمان میکوشد تا ندای مردم مظلوم و ستم دیده و سرافراز یکی از آن شهرها یعنی همدان باشد.