تهران- ایرنا- چند هفته‌ای می‌شد که فرمانده سپاه چهارم عراق «هشام صباح الفخری» برزخی دردناک را در این قرارگاهِ تا بن دندان مجهز تجربه می‌کرد. صدر تا ذیل ماشین جنگی عراق، برای حمله احتمالی رزمندگان ایرانی لحظه شماری می‌کردند. حمله‌ای که حتی فلش‌های هجومی آن هم تا حد زیادی مشخص بود.

گروه سیاسی ایرنا- پرونده ویژه «عقل جنگ»: اول فروردین ۱۳۶۱ شمسی، در قرارگاه تاکتیکی سپاه چهارم نیروی زمینی ارتش عراق، بر فراز ارتفاع «برقازه» (واقع در بلندی های غرب رودخانه کرخه، موسوم به «رقابیه») غوغایی برپا بود. منطقه ای که ۱۸ ماه پیش به اشغال ارتش صدام حسین درآمد و دفاع از آن به لشکر ۱۰ زرهی و لشکر ۱ مکانیزه (زیر مجموعه سپاه چهارم) سپرده شد.

چند هفته‌ای می‌شد که فرمانده سپاه چهارم عراق «هشام صباح الفخری» برزخی دردناک را در این قرارگاهِ تا بن دندان مجهز تجربه می‌کرد. صدر تا ذیل ماشین جنگی عراق، برای حمله احتمالی رزمندگان ایرانی لحظه شماری می‌کردند. حمله‌ای که حتی فلش‌های هجومی آن هم تا حد زیادی مشخص بود.

۸۰ روز قبل، آخرین هجوم نیروهای مسلح ایران به خطوط مقدم عراق، باعث از دست رفتن ۶۵۰ کیلومتر مربع از متصرفاتِ ارتش بعث شده بود؛ عملیاتی که مناطق تحت کنترل عراق در خوزستان را دو نیمه کرد و اتصال جبهه شمالی را با جبهه جنوبی از بین برد.

ژنرال های کارکشته بعثی به خوبی می دانستند که پس از آن عملیات، زمان دیگر به نفع آنان نخواهد بود. ارتش عراق حالا به نیروهای مسلح ایران، دو جناحِ وسیع داده بود و هجوم قریب الوقوع رزمندگان ایرانی به یکی از این دو جناح قطعی بود. مسئله چنان وضوحی داشت که حتی پیش بینی این که ابتدا کدام جناح مورد هدف ایرانیان قرار خواهد گرفت، کار دشواری نبود.

آرزوی ایرانیان، بازپس گیری خرمشهر بود که در جناح جنوبی قرار داشت (غرب رودخانه کارون) اما این جناح ۵۴۰۰ کیلومتر مربع مساحت داشت، در حالی که وسعت جناح شمالی (غرب رودخانه کرخه) تنها ۲۵۰۰ کیلومترمربع بود.

جناح شمالی، زمینی ناهموار و پر از تپه و بلندی‌های مناسب برای تشکیل خطوط دفاعی داشت اما جناح جنوبی، دشتی هموار و مسطح بود که به عراق امکان می داد نیروهای مهاجم به سوی خرمشهر را به راحتی قلع و قمع کند.

هر ذهن نظامی نه چندان مجرب هم به راحتی درک می کرد که نیروهای مسلح ایران، با توجه به محدودیت شدید نیروی انسانی و تجهیزات، از میان این دو گزینه، نخست منطقه‍ای را انتخاب خواهند کرد که توان کمتری را به خود اختصاص دهد. ضمن اینکه اگر ایرانیان موفق به عقب راندن ارتش عراق در جناح شمالی می شدند، مقدار زیادی از نیروها و امکاناتی که در آن منطقه متمرکز شده بود، آزاد شده و به توان هجومی ایران برای حمله به خرمشهر در جناح جنوبی اضافه می شد.

نقل و انتقالات وسیع نیروها و تجهیزات به غرب رودخانه کرخه که با دقت از طرف سپاه چهارم عراق رصد می شد، خیلی زود نشان داد که افسران جوان و تازه کار ارتش و سپاه هم مانند ژنرال های کارکشته عراقی فکر می کنند. حتی صدام هم که برخلاف ژنرال های تحت امرش، هیچ آموزش نظامی ندیده بود، به موقعیت شکننده و حساس ارتش عراق در آن زمان کاملا واقف بود، به حدی که طاقت از کف داده و در اواخر اسفند ۱۳۶۰، بغداد را رها کرده و به «العماره» آمد که نزدیک ترین شهر به «جناح شمالی» بود و شخصا نظارت و حتی هدایت عملیات را بر عهده گرفت.

در این موقعیت، عراق واکنشی نشان داد که هر ماشین جنگی کارآزموده‌ای از خود بروز می داد: حمله پیشگیرانه به خطوط مهاجمان برای برهم زدن آرایش جنگی آنان و به تاخیر انداختن یا در صورت امکان، منتفی کردن عملیات آتی؛ حمله ای که در ادبیات نظامی از آن با عنوان «تَکِ مختل کننده» یاد می‌شود.

در این مقطع، ایران و عراق هیچ اصراری به پنهان کاری نداشتند و اساسا در شرایط موجود، چنین چیزی غیر ممکن بود. دو طرف، زیر چشمان تیزبین هم، به تدارک حمله مشغول بودند و دست‌های شان برای هم رو بود.

مطابق انتظار، ارتش صدام با محاسباتی دقیق، ۳۷ روز پس از آخرین عملیات ایرانیان (کربلای۱، موسوم به «طریق القدس»)، دست به ضد حمله‌ای سنگین زد. جنگ خونین از ۱۷ بهمن درگرفت و ۲۰ روز طول کشید تا شاید عراق بتواند مناطق آزاد شده توسط ایران را پس بگیرد و حتی الامکان، توان نیروهای مسلح ایران را تحلیل ببرد.

بیش از یک میلیون گلوله توپ عراق، منطقه‌ای به وسعت هفت در دو کیلومتر را شخم زدند اما مدافعان ایرانی به قیمت شهادت ۱۰۰۰ نفر، یک قدم عقب نرفتند تا ارتش عراق ناامید شد و عقب نشست.

مقاومت خیره کننده ۲۰ روزه پاسداران و ارتشیان در چزابه، به ماشین جنگی عراق ثابت کرد اگر تعلل کند، ایرانیان با چنین سرسختی خیره کننده‌ای، در عملیات بعدی، پیروزی جدیدی به دست خواهند آورد.

فرماندهان ایرانی هم به خوبی واقف بودند که که هرگونه تاخیر در عملیات آتی، برای ارتش صدام، مجالی مناسب برای اصلاح آرایش نظامی و تجدید قوا فراهم خواهد آورد.

به این ترتیب حجم تحرکات در هر دو جبهه، دوچندان شد. مدت زیادی طول نکشید که عراق با رصد تحولات جبهه، محورهای اصلی حمله آتی ایران و حتی زمان احتمالی آن را به دست آورده و دومین «تک مختل کننده» خود را علیه محورهای مذکور، در ۲۸ اسفند آغاز کند.

این حمله به قدری برای صدام اهمیت داشت که نمی توانست سرنوشت آن را تنها به ژنرال «هشام صباح الفخری» بسپارد. بنابراین، از «العماره» خارج شد و خود را به قرارگاه تاکتیکی سپاه چهارم در «برقازه» رساند. این حمله نیز هولناک و خردکننده بود و از قضا، نظامیان ایرانی را که برای آغاز عملیات در روز ۲۹ اسفند آماده می شدند، مردد کرد.

محسن رضایی و صیاد شیرازی می‌دانستند که اگر دست نجنبانند، حمله بعدی عراق بسیار خردکننده خواهد بود. از طرفی دو حمله قبلی، فرسایش و اختلالی جدی در ساختار رزمی ایران ایجاد کرده بود و این نگرانی وجود داشت که با توان فعلی نتوان بر ارتش صدام غلبه کرد.

شکست در این مرحله، تاوانی سنگین داشت و می توانست نیروهای پرانگیزه و پرشور ایرانی را تا مدت ها زمین گیر و منفعل کرده و اشغالگران را در موقعیت تاریخی جدیدی قرار دهد.

این گونه بود که فرماندهان سپاه و نیروی زمینی ارتش، توافق کردند تاخیری چند ساعته داشته و از فرماندهی کل قوا کسب تکلیف کنند. لازم بود که صحنه نبرد برای «امام خمینی» تشریح شده و تردید ایجاد شده بر اثر حملات سنگین عراق، به تصمیمی قاطع و تعیین کننده برسد؛ تصمیمی که هیچ یک از فرماندهان ایرانی، توان پذیرش مسئولیت آن را نداشت.

کوتاه ترین راه ممکن برای رسیدن به تهران و بازگشت در حداقل زمان، سفر با هواپیمای جنگی بود. فرمانده کل سپاه، در اقدامی بی سابقه، سوار بر کابین عقب یک جنگنده اف-۵، در عرض نیم ساعت خود را به تهران رساند و پس از جلسه با فرمانده کل قوا، در عرض چند ساعت به قرارگاهِ نبرد بازگشت. با دلگرمی رهبر انقلاب اسلامی، مقرر شد عملیات «کربلای۲» بدون وقفه آغاز شود.    

ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوم فروردین ۱۳۶۱، برزخ کشنده «هشام صباح الفخری» و فرمانده اش «صدام حسین المجید» با طنین انداختن رمز «یا زهرا» توسط محسن رضایی و صیاد شیرازی در بیسیم ها، به پایان رسید.

۱۴۳ گردان ارتشی و سپاهی، خطوط مقدم عراق در غرب رودخانه کرخه (جناح شمالی جبهه خوزستان) را مورد حمله قرار دادند. سکاندارانِ کشتی جنگی اشغالگران باور داشتند که ایرانیان حتی در صورت حمله، توانِ کافی برای نفوذ به عمق مواضع عراق  را ندارند اما روز ۷ فروردین، وقتی صدام و ژنرال هایش درقرارگاهِ مقدم سپاه چهارم، رزمندگان پیشروی ایرانی را به چشم دیدند، تنها چند دقیقه با مرگ یا اسارت فاصله داشتند. بی شک صدام تا پایان عمرش ، لحظات پرتشویش فرار از «برقازه» را فراموش نکرد. او دیگر در هیچ مقطعی از جنگ ۸ ساله، تا این حد به ایرانیان نزدیک نشد.

عملیات «کربلای۲» که دیگر «فتح المبین» نام گرفته بود، تنها ۵ روز طول کشید و ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک میهن اسلامی، با شهادت حدود ۲۷۰۰ رزمنده آزاد شد.

ارتش صدام تا غرب رودخانه «دویرج» عقب نشینی کرد و بیش از ۱۶ هزار نظامی اشغالگر، به اسارت درآمدند. حالا محل عملیات بعدی هم برای هر دو طرف مانند روز روشن بود: «مناطق اشغالی غرب روخانه کارون» و نگین درخشانِ آن، «خرمشهر». هر دو طرف می دانستند که این بار، تنها عامل برتری «زمان» است. دراین دوئل، هر کس زودتر حمله می کرد، پیروزِ میدان بود.