گروه سیاسی ایرنا- پرونده ویژه «عقل جنگ»: سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۵۸ شمسی، در کاخ ریاست جمهوری عراق، ژنرال «احمد حسن البکر» -چهارمین رییس جمهور عراق- و ژنرال «حافظ علی الاسد» -بیست و یکمین رییس جمهور سوریه- مقابل دوربین ها ایستادند و خبر از توافق بر سر اتحاد سیاسی کشورهای تحت حاکمیت خود دادند.
این تصمیم، در حقیقت واکنشی بود به مشکلاتی که پس از دو زلزله سیاسی در غرب آسیا (انعقاد معاهده «کمپ دیوید» و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران)، از زیر خاکستر شعله کشیده بود.
شعار «اتحاد عربی»، چندین بار در بزنگاه های تاریخی، به داد حکام عرب رسیده بود و امید می رفت که این بار هم سودمند افتد. البته در این میان، «عراق» انتظار بیشتری از این راهبرد جدید داشت، چرا که بیش از شصت درصد جمعیت اش را شیعیانی تشکیل می دادند که پیوندهای اعتقادی و معنوی غیرقابل انکاری با ایرانیان داشتند.
از سوی دیگر، این اتحاد برای «رژیم صهیونیستی» و متحدان غربی اش حقیقتا نگران کننده بود. سوریه و عراق، از کشورهایی بودند که هرگونه سازش و تایید مشروعیت «دولت یهود» را مردود می دانستند و یکی از مهمترین مناطق تحت اشغال «تل آویو» یعنی «بلندی های جولان» بخشی از قلمرو سوریه بود. این اتحاد، باعث تقویت نظامی و سیاسی سوریه و برافروخته شدن هیجانات عمومی اعراب برای بازپس گیری سرزمین های اشغالی می شد.
همان روز، سران دو حزب بعثِ عراق و سوریه، برای آخرین بار با هم مصافحه کردند و حافظ اسد به دمشق بازگشت. گرچه مفاد مذاکرات او با رییس جمهور عراق محرمانه بود اما گزارشی از خبرگزاری آمریکایی «یونایتد پرس» جلب توجه می کرد:
«گزارش های منتشره در مطبوعات عربی حاکی از آن است که رییس جمهور سوریه کوشش خواهد کرد که بین ایران و عراق میانجیگری کند. روابط ایران و عراق، اخیرا بر سر تشنج های موجود تیره شده است. در این گزارش ها آمده است که دولت عراق نیروی نظامی خود را در سراسر مرزهای کشورش با ایران، خاصه در نوار مرزی خوزستان، تقویت کرده است.»
برخورد مثبت سوریه با انقلاب اسلامی، گرچه از نظر تحلیل گرانِ آن روز، در چارچوب سیاستِ کلان اتحاد جماهیر شوروی قرار داشت اما روابط نزدیک گروهی از بانفوذترین انقلابیون ایرانی با شخص حافظ اسد به عنوان یکی از رهبران سرسخت مقاومت و مواضع ضدصهیونیستی نظام جدید ایران، تاثیر فراوانی در آن داشت.
طبیعی بود که با چنین اوصافی، نزدیکی عراق و سوریه، مستلزم حل و فصل دشمنی های رژیم عراق با ایران، یا حداقل، خارج شدن آن از اولویت بود.
همزمان با روزهایی که «حسن البکر» درگیر مذاکرات «اتحاد» بود، سران دیگری از حکومت عراق، میزبان وزای خارجه آمریکا و انگلستان بودند(ریچارد مورفی و هرالد براون). چند روز بعد از پایان مذاکرات «اتحاد»، معاون رییس جمهوری عراق «صدام حسین المجید» که مرد شماره دو این کشور به شمار می رفت (و در حقیقت همه کاره عراق بود) و به تازگی از گفتگوهای محرمانه با میهمانانِ غربی خود فارغ شده بود، طی سخنانی، به صورت تلویحی، عدم تمایل خود به اتحادِ سوریه و عراق را ابراز کرد.
تنها ۲۷ روز بعد از آخرین خداحافظی «حافظ اسد» از عراق (۲۵ تیر)، بدون هیچ زمینه و انتظار قبلی، «حسن البکر» طی نطقی تلویزیونی اعلام کرد که به دلیل ضعف مزاجی، تصمیم گرفته است از مقام ریاست جمهوری، دبیرکلی حزب بعث و ریاست شورای انقلاب عراق، کناره گیری کند و بلافاصله بیانیه انتخاب «صدام حسین» به عنوان مرد شماره یک رژیم بعث و رییس جمهور قرائت شد.
دیگر صحبت از وحدت عراق و سوریه تنها با سرب داغ پاسخ داده می شد و به این ترتیب، در تاریخ کشوری که تنها ۶۰ سال از عمرش می گذشت، فصل جدیدی آغاز شد.
جابجایی قدرت در عراق، مصادف بود با انتشار عمومی متن قانون اساسی جمهوری اسلامی و دعوت از مردم برای اعلام نظر خود پیرامون آن. ایرانِ انقلابی در سرمستی آزادی و تنظیم منشورِ رسمی نظام جدیدِ خود، کمترین توجه را به اتفاقات تاریخی عراق داشت.
صدام، هشتاد روز پس از قبضه قدرت مطلق در عراق، در اجلاس کشورهای جنبش عدم تعهد در کوبا حاضر شد (۱۱ شهریور). او در حاشیه این اجلاس، دیداری با وزیرخارجه وقت ایران، دکتر «ابراهیم یزدی» داشت که گرچه آن روزها در کانون توجهات قرار نگرفت اما بعدها در فهرست مهمترین وقایع تاریخ دو کشور ثبت شد.
«صلاح عمر العلی» تنها شاهد این دیدار، ربع قرن بعد شهادت داد که «وزیر خارجه ایران، بالاترین حد تلاش را صورت داد تا بحران بین دو کشور خاتمه یابد. صدام حسین هم بی نهایت مثبت برخورد کرد. تا جایی که طرفین توافق کردند تبادل هیئت های دیپلماتیک را آغاز کنند. جلسه در این حد تمام شد.»
دکتر ابراهیم یزدی نیز مفاد این جلسه سه نفره را در خاطرات خود به تفصیل بیان کرده است که تفاوت کلی قابل توجهی با اظهارات «صلاح العلی» ندارد اما او اطلاعی نداشت که پس از بازگشت به اقامتگاهش در «هاوانا»، بین صدام و دیپلمات ارشد عراقی چه گذشته است.
«صلاح العلی» در خاطراتش چنین آورده است: «پس از بدرقه ابراهیم یزدی برگشتم پیش صدام. صحبت هایی داشتیم و من گفتم: خیلی خوشحالم و واقعا خوش بین هستم که بحران بین دو کشور، ان شا الله به زودی تمام خواهد شد...از این صحبت ها که بین شما با روح مثبت و سازنده صورت گرفت خوشحالم.
صدام پس از جملاتی گفت: کدام صلح؟ کدام حل مشکل بین ما و ایران؟ این فرصت شاید در هر قرن یک بار هم پیش نیاید. آن ها اهواز را از ما گرفتند، شط العرب را از ما گرفتند، به ما تعدی کردند، تهدیدمان می کنند، انقلابشان را به کشور ما صادر می کنند. الان فرصت مناسبی داریم. آن ها فروپاشیده اند، ارتش شان تکه پاره است، نیروهایشان پراکنده شده، بین خودشانم درگیرند، برخی ها برخی دیگر را می کشند، پس ما الان فرصتی تاریخی داریم تا همه حقوق مان را بازگردانیم. این را به تو می گویم، خودت را به عنوان نماینده عراق در سازمان ملل آماده کن! من می خواهم بروم و به آن ها ضربه ای بزنم که همه کره زمین صدایش را بشنوند و همه حقوق مان را به صورت کامل بازپس بگیرم».
یک سال و ۲۱ روز پس از این دیدار، نزدیک به چهل هزار نفر از ارتش بعثی صدام، در پناه چند هزار تانک، چندصد هواپیمای جنگی و هلی کوپتر، در وسعتی به طول ۱۰۰۰ کیلومتر، از مرزهای جمهوری اسلامی ایران گذشتند و جنگ آغاز شد.
ادامه دارد ...
نظر شما