صرف نظر از نگاههای سیاه و سفید درباره خانواده و حکومت پهلوی، بررسی روایتهای دقیق از افرادی که خود درون این سیستم بوده و زیر و بالای آن را از نزدیک لمس کردهاند، تصویر واقعیتری از این حکومت به دست میدهد. پژوهش ایرنا در سلسله گزارشهایی، کوشش دارد زوایای کمتر دیده شده حکمرانی پهلوی را از زبان مقامات و مدیران این حکومت بازخوانی کند. در شماره اول، گزارشی از کتاب «من و خاندان پهلوی» ارائه شده است. کتاب «من و خاندان پهلوی»، خاطرات احمدعلی مسعود انصاری است که به دلیل نزدیکی با دربار پهلوی و ویژگیهای شخصی خودش، نکات جالب و دقیقی از دربار پهلوی بیان میکند.
احمدعلی مسعود انصاری، فرزند دخترخاله فرح است که پدرش معاون سیاسی و قائم مقام وزارت خارجه در زمان احمد آرام و چند سالی سفیر ایران در ژنو و بلژیک بوده است. او آن گونه که خود میگوید، فردی سالم و تا حدی مذهبی بوده و سمت بالایی در حکومت نداشته، اما مدتها با شخص شاه نزدیک بوده و در زمان وقتگذرانیهای شاه، در حلقه نزدیکانش حضور داشته و خاطرات او را محمد برقعی و حسین سرافراز، بعد از چندین جلسه مصاحبه تدوین و مکتوب کردهاند.
رضا پهلوی و پولهای اهدایی مبارزه با جمهوری اسلامی
انصاری بعد از مرگ شاه نیز رفیق و شریک رضا پهلوی، فرزند ارشد شاه بوده، اما با او به اختلاف خورده و منشا اختلاف را «سهام جمعی از خدمه و نزدیکان که پولشان را در بانک متعلق به رضا پهلوی گذاشته و او قصد داشته سهم آنها را پس ندهد»، اعلام کرده است. او میگوید دیده چگونه رضا پهلوی پولهایی را از کشورهای دیگر به نام مبارزات ملت ایران گرفته و صرف زندگی شخصی خود کرده است؛ موضوعی که به ویژه این روزها که رضا پهلوی تحرکات سیاسی خود را افزایش داده، قابل توجه به نظر میرسد.
او میگوید: شاه که باطنا اطرافیان فرح را دوست نداشت، متوجه شده بود رفتار و کردار من طور دیگری است و زیاد با فرح و دوستانش جوشش ندارم، این بود که به من توجه مخصوص داشت. در گردشهای خصوصی وقتی تنها در کنار دریا قدم میزد، مرا با خود میبرد. البته با من حرف سیاسی نمیزد اما شوخی میکرد و سر به سر من میگذاشت و بیشتر هم درباره روحیه مذهبی من حرف میزد و خودش هم دارای همین روحیه مذهبی است. در همین ایام نوجوانی با مشاهده رفتار خودمانی شاه، به خودم اجازه میدادم به او حرفهایی بزنم که بزرگترها جرات گفتن آن را نداشتند و شاید هم این صراحت لهجه من شاه را خوش میآمد. (ص ۵۶)
فصل اول کتاب با عنوان «همراه با شاه»، حاوی روایتی از حضور در دربار و همچنین همراهی با شاه بعد از خروج از ایران در سال ۵۷ است. فصل دوم، «همراه شاهزاده» به مراودات نویسنده با رضا پهلوی بعد از مرگ شاه اختصاص دارد و در بخش سوم هم ضمیمهها آمده است.
قدرتمندان گمنام عصر پهلوی
کتاب به یک واقعیت مهم درباره معادلات قدرت در دوران پهلوی اشاره دارد. به گفته نویسنده، در سالهای قدرت شاه، نام افراد دارای سمت رسمی و مقامات مملکتی که به لحاظ شغلشان با شاه در ارتباط بودند، در اخبار و روزنامهها میآمد؛ نظیر شریف امامی، جمشید آموزگار، هوشنگ انصاری و حتی امیرعباس هویدا. در مقابل این افراد، کسان دیگری بودند که از نظر اهمیت شغلی در مراتب پایینتر، اما از دوستان نزدیک شاه به شمار میرفتند، مثل محمود حاجبی که فقط رئیس فدراسیون پینگ پنگ بود یا امیرهوشنگ دولو. این افراد که در حلقه یاران خصوصی شاه و فرح قرار میگرفتند، در نظر مقامات درجه اول که از این روابط آگاه بودند، دارای منزلت و موقعیت خاص میشدند و حرفشان بسیار خریدار داشت و کارت توصیهشان را روی سنگ هم که میگذاشتید، آب میشد. اما مردم عادی اصلا آنها را نمیشناختند. (ص ۳۶)
در صفحه ۳۸ او فهرستی از یاران بزم فرح و شاه ارائه داده که طبق آن لیلی امیر ارجمند، لیلی دفتری، پرویز بوشهری، کامران دیبا، دکتر یحیی دیبا و فریدون جوادی دوستان فرح و اسدالله علم، دکتر سپهبد ایادی، محمود حاجبی، مجید اعلم، پروفسور یحیی عدل، امیرهوشنگ دولو، ابوالفتح محوی و اشرف، نزدیکان شاه بودهاند.
به عنوان نمونه، دولو با وجود اینکه هیچ شغل رسمی و تراز اول نداشت و پیشخدمت شاه بود، به دلیل نزدیکی به شاه، از هر وزیر و وکیلی نفوذش بیشتر بود و تمام رجال تملقش را میگفتند. جالب آن که کنار منقلش همیشه بشقابی پر از سکه طلا میگذاشت تا هر کس بخواهد به جای نقل و نبات بردارد و از همین میشود فهمید ثروت پیشخدمت شاه سر به کجاها میزد!.. معروف بود دولو در معاملات قاچاق تریاک و خاویار دست دارد و آن طور که گفته میشد، وسایل بزم و زنبازی شاه را فراهم میآورد و هر جا میرفت، بساط تریاک و منقل او به راه بود. یک بار هم در فرودگاه زوریخ نزدیک بود به اتهام قاچاق تریاک دستگیر شود که شاه شخصا او را با خود به هواپیما برد. (ص ۴۸)
در کتاب از نقش افرادی صحبت میشود که به واسطه حضور در حلقه نزدیکان شاه و فرح، نفوذهای زیاد و انحصار در برخی معاملات کلان را در دست داشتند و البته فقط زمانی رسوایی به بار میآمد که بین این افراد بانفوذ دعوا میشد. مثلا سالها واردات شکر با نظر «فلیکس آقایان»، رئیس فدراسیون اسکی و از دوستان شاه انجام می شد، اما وقتی پرویز بوشهری، برادر شوهر سوم اشرف هم به موضوع ورود کرد، با هم درگیر شدند و برخی اسرار واردات شکر بر ملا شد، اما چون زور کسی به بوشهری و آقایان نمیرسید، دو معاون وزارت بازرگانی را برکنار کردند. (ص ۴۰)
میهمانیهای شبانه
«وقتی کار روزانه شاه و فرح تمام میشد و آنها به کاخ اختصاصی خود میآمدند، اگر میهمانیهای تشریفاتی به مناسبت سفر سران و مقامات کشورهای خارجی نبود، زندگی شبانه و خصوصی آنها شروع شد. معمولاً کمتر شبی بود که گذران شبانه در کاخ اختصاصی شاه و برنامه سرگرم کننده نباشد. در مهمانیهای خصوصی تنها حلقه خصوصی دوستان شاه و فرح شرکت میکردند و خوانندگانی مثل ستار، کوروس سرهنگ زاده، گوگوش، هایده و عبدالکریم اصفهانی که تقلید صدا میکرد، دعوت میشد، خود شاه هم خوشش میآمد که رجال دولتش توسط هنرپیشهها دست انداخته شوند.» (ص ۷۲) البته گاه در این مجالس صحبتهای مربوط به درگیریهای رجال و درباریها، مثلا درعوای دفتر فرح با علم که وزیر دربار بود، مطرح میشد. (ص ۷۹)
فرح، اشرف و ماجرای وزیر علوم
گاهی مسائلی رخ میداد که ریشه در درگیریهای گاه و بیگاه، از جمله بین فرح و اشرف بود. شاه دست اشرف را از مسائل سیاسی کوتاه کرده بود، اما او آدمهای خودش را داشت و حتی در کابینه چند نفری به اعتبار نزدیکی با اشرف موقعیت خود را حفظ میکردند. مثلاً بر سر تعیین وزیر آموزش عالی مدتها بین فرح و اشرف جنگ درگرفته بود، مجید رهنما با وجودی که با هویدا دوست نزدیک بود، به اعتبار نزدیکی با اشرف به این سمت انتخاب شده بود و زمانی هم که کنارش گذاشتند، به این خاطر بود که به اشرف ضربه بزنند. وقتی زیر فشار و به توصیه فرح عبدالمجید مجیدی بعد از برکناری از ریاست سازمان برنامه دارای سمت دیگری شد، این مسئله در محفل خصوصی دربار مطرح شد و به صراحت گفت اگر من نکنم اشرف میکند. یعنی آنها در باطن درگیر جنگ قدرت بودند، البته فرح آنقدر موقعیت خود را تثبیت کرده بود که دیگر زور اشرف به او نمیرسید. (ص ۸۶)
چگونه شاه در سال آخر تنها ماند؟
انصاری که بعد از سقوط رژیم پهلوی هم رابطه نزدیک خود با شاه را حفظ کرده، با اندوه به تحلیل رجال اطراف شاه پرداخته و می گوید: «اگر همه رجال ۱۰، ۱۵ سال آخر سلطنت محمدرضا شاه را در نظر بیاوریم، کمتر به آدم استخوانداری برمیخوریم که سرش به تنش بیرزد. آنها نوعا کمظرفیت و از نظر فکری و تعقل سیاسی آدمهای درجه دومی بودند که مشاغل درجه اول را اشغال کرده بودند و اساسا هیچ شخصیتی از مکتب حکومتی شاه برنخاست که در دوره بحران و مخصوصاً در سال ۵۷ بتواند با درایت و واقعبینی با آن طوفان مقابله کند، در نتیجه شاه در آخرین سال سلطنت تنها ماند. آن کسانی که مطیع صرف بودند، وقتی که اوضاع برگشت، راه خود را در پیش گرفتند.» (ص۵۲)
کتاب، نقل قولی جالب از ملک حسین شاه اردن دارد که گفته: قبل از انقلاب به ایران آمدم و به شاه گفتم بیا برویم میان مردم و حرفهایشان را گوش بدهیم، حتی گفتم حاضرم خودم هم با شما بیایم اما جوابی ندادند. (ص ۱۷۷)
غفلت و بیخبری سران رژیم درباره اعتراضات مردم
نکته عبرتآموز آن که رجال دربار تا تابستان ۵۷، موج اعتراضات مردمی را دست کم میگرفتند: «با وجود دگرگونی در فضای سیاسی کشور مخصوصا اواخر ۵۶ با تظاهرات قم تا رسیدن بهار ۵۷ و حتی تا دوران شریف امامی و ۱۷ شهریور ۵۷، هنوز در دربار کسی اتفاقات و اعتصابات و به صحنه آمدن نیروهای مذهبی و ابراز مخالفت گروههای سیاسی را جدی نمیگرفت. همه میگفتند خبرهایی هست و اوضاع تغییر کرده، اما آن را از عوارض مرحمت فضای باز سیاسی میدانستند. شخص شاه همین که هویدا را کنار گذاشته و به آن یکنواختی ۱۳ ساله نخست وزیری هویدا پایان داده و جمشید آموزگار مورد اعتماد آمریکا را به نخست وزیری برگزیده بود، خیالی آسوده یافته بود.» (ص ۹۲)
شیوه دیگر این بوده که رجال حکومت، اعتراضات مردم را ناشی از تحرک رقبای خود در حکومت تفسیر میکردند: «اواخر سال ۵۶ آموزگار وقتی صحبت از ناآرامیها میشد، مکرر میگفت احمد این کارها را هویدا میکند و اوست که دارد چوب لای چرخ دولت میگذارد. حرف من این بود که تا دیر نشده باید جلوی مسائلی که دارد شروع میشود را گرفت. برای آموزگار قطعی بود دست هویدا در آن تشنجآفرینیها و جنگ قدرت بین و او و هویدا در کار است. عید سال ۵۷ که شاه و فرح در کیش بودند و هویدا همانجا بود، یک روز رک و بیپرده به هویدا گفتم آموزگار عقیده دارد شما چوب لای چرخ دولت میگذارید.. هویدا بدون اینکه تکذیب کند گفت خیالت راحت باشد این حوادث زودگذر است در ایران دو نفر هم با هم جمع نمیشوند که اتفاق و اتحاد داشته باشند.» (ص ۱۰۴)
تن دادن شاه به مصاحبه مطبوعاتی عام، بعد از رشد اعتراضات
شاه در اولین روزهای بازگشت از نوشهر در تابستان ۵۷، در مصاحبهای مطبوعاتی که منحصراً روزنامهنگاران داخلی در آن شرکت داشتند، حضور یافت و این اولین بار بود که شاه اجازه داده بود یک کنفرانس مطبوعاتی عام که در آن از خبرنگاران خارجی خبری نبود، برپا شود و تقریبا اجازه داده شده بود سوالها فی البداهه باشد و از پیش به خبرنگاران دیکته نشده باشد. این مصاحبه به فاصله اندکی تکرار شد و در مصاحبه دوم روی روزنامهنگاران نیز کمی باز شد و سوالاتی درباره شایعه بیماری شاه و برنامه عدم دخالت بستگان، مخصوصاً خواهران و برادران او در کارهای اقتصادی مطرح شد. شاه بیماری خود را تکذیب کرد و در مورد نقش بستگانش جواب درستی نداد. ولی باز بر پیشرفتهای کشور تاکید زیادی نمود و صراحتاً گفت: من و ارتش و ملت اجازه نمیدهیم که ایران، ایرانستان شود. (ص ۹۵)
ماجرای ایجاد ارتباط شاه با آیتالله شریعتمداری
یکی از نکاتی که انصاری در این کتاب تعریف میکند، نقش او در ایجاد ارتباط بین دربار و آیتالله شریعتمداری، از مراجع تقلید در ماههای پایانی عمر رژیم شاه در سال ۵۷ است. به گفته او ۱۴ فروردین بعد از چندین بار صحبت و مخالفت، شاه در برگشت از کیش به تهران به او گفت حتماً برو شریعتمداری را ببین. جالب آنکه در اولین دیدار، درخواست آقای شریعتمداری از وی برگرداندن ساعت، برگرداندن تاریخ هجری و باز کردن مدرسه فیضیه بوده و البته اسامی تعدادی از زندانیان را برای آزادی داده است. این اقدامات انجام شده و ملاقاتها ادامه مییابد. (ص ۱۱۷)
یک بار شاه میخواست شریعتمداری به نفع او اعلامیه بدهد، شریعتمداری جواب داد شاه باید اصلاحات لازم را انجام دهد تا ما در تایید آن اعلامیه بدهیم؛ یکی دو بار هم شاه و مرحوم شریعتمداری تلفنی با هم صحبت کردند: «من قبل از تلفن شاه به آیتالله تلفن میکردم و خبر میدادم که منتظر باشند و خودشان گوشی تلفن را بردارند. در این مذاکرات آیتالله شریعتمداری از اسم مستعار حاج علی آقا استفاده میکرد و شاه هم تنها به عنوان آقا مورد خطاب قرار میگرفت. اما هرچه از تابستان ۵۷ دورتر میشدیم سیر حوادث نشان میداد سررشته کار از دست ایشان هم به در رفته و آیتالله خمینی حرکت را در جهت خلاف میل ایشان هدایت میکند.» (ص ۱۲۰)
ادعای کودتای خزنده فرح و یاران
با وجود نسبت فامیلی احمد انصاری با فرح، او با اطرافیان فرح مشکل داشته و آنها را به کودتای خزنده متهم میکند: «شاه بعد از جریان ۱۷ شهریور دچار شوک روحی شده و به کلی داغان شده و بیشتر تمایل داشت در انزوا و تنهایی باشد. دیگر از آن فرمانها و دستورات قاطع از طرف او خبری نبود. پس از سقوط آموزگار و نخست وزیری شریف امامی و برکناری هویدا از وزارت دربار، یاران فرح بودند که به رهبری خودش و مباشرت نزدیک رضا قطبی، در دربار فعال مایشاء شده و خود را برای ایفای نقش مهمتر آماده میکردند.» انصاری مدعی است، فرح سودای دیگری در سر داشت که میتوان آن را نوعی کودتای خزنده نام گذاشت و در صدد بود قدرت را در دست خود متمرکز کند و برای رسیدن به این هدف دلایل و زمینههای لازم را داشت، یعنی با توجه به بیماری و بی روحیگی شاه و فاصله سنی ولیعهد تا ۲۱ سالگی با توجه به تغییرات قانون اساسی فرح میتوانست نایبالسلطنه باشد. ( ص ۱۲۵) «از اشخاص مطلع و نزدیکان شنیدم هنگامی که شاه قصد ترک ایران را داشت، فرح مایل بود خودش در تهران بماند، اما شاه با این امر مخالفت کرد و او بر خلاف میل باطنی همراه شاه تهران را ترک کرد.» (ص ۱۴۷)
وی درباره دوره بعد از سقوط رژیم میگوید: بارها شاهد درگیری شاه و فرح بودم، به خصوص شاه بارها فرح و یارانش را ملامت میکرد که نطق غرای «من صدای انقلاب شما را شنیدم» را با زور به دست من دادند و من بی آن که محتوای آن را بدانم، آن را خواندم.( ص ۱۵۸)
در غربت، سوال همیشگی انصاری از شاه این بود که چرا ول کردی و رفتی؟ «اوایل میگفت تقدیر الهی بود. اما در مصر باز پرسیدم، با عصبانیت گفت چند هزار بار برایت شرح دهم که اگر من دیکتاتور بودم، میزدم و تا وقتی هم که عمر داشتم حکومت میکردم. ولی پادشاهی نمیتواند بر اساس خون استوار باشد و برای اینکه پادشاهی ادامه پیدا کند، از زدن خودداری کردم.» (ص ۱۴۳) این در حالی بود که علاوه بر انقلابیون زیادی که زیر شکنجه جان باختند، عوامل شاه بسیاری از مردم تظاهرکننده را در ۱۷ شهریور و مقاطع دیگر به شهادت رساندند.
ماجرای رابطه خاص با شهبانو، از سفر حج تا مکزیک
یک نکته جالب، سفر حج انصاری به همراه خانم دیبا، مادر فرح و غلامرضا پهلوی بوده که به آن اشاره میکند، اینکه در این سفر در موقعیت پیش آمده، موضوع روابط غیر عادی بین فرح و فریدون جوادی را که چند بار به او تذکر داده بود و تاثیری نداشت، به مادر فرح منتقل کرده و بعداً خانم دیبا با عتاب و خطاب مسئله را با فرح در میان گذاشته است. در نتیجه کمی بعد در تهران، فرح با حالت عصبانیت خطاب به او گفته: حالا دیگر برای مادرم درباره رفتار من جاسوسی میکنی؟! (ص ۶۷)
ماجرای این رابطه بین فرح و جوادی، از دوستان دوران تحصیل او ادامه یافته و بعد از سقوط رژیم، در مکزیک برای شاه روشن و باعث جریحه دار شدن غرور او میشود. اما نکته جالب اینکه به گفته انصاری، یکی از فرماندهان سابق گارد برای انصاری حکایت کرده که یک بار یک سرباز گارد فرح و جوادی را در حالت نامناسب در خجیر دیده و ضمن گزارش به این فرمانده گفته ما خیال میکردیم بلاتشبیه از معصومین نگهبانی میکنیم! (ص ۱۵۹)
خسیسهای نمک نشناس!
نویسنده، خانواده پهلوی را خسیس، نمک نشناس و ترسو توصیف میکند. که از آدمهای فاسد خوششان میآید و محبتی به آدمهای سالم ندارند، مردم را داخل آدم حساب نمیکنند و خارجی پرست و مرعوب و مجذوب خارجیها هستند، فرح اما نمک نشناس نبوده و به دوستان و افراد فامیلش وفادار ماند.(ص ۱۷۲) از جمله میگوید وقتی ملکه مادر در نیویورک فوت کرده بود، ۱۲ هزار دلار پول نقد برای کفن و دفنش لازم بود که هیچ یک از افراد خانواده حاضر به پرداخت آن نشد و مدعی است بعد از پیگیری یکی از یاران راکفلر، خود او پول لازم را حواله کرده است.( ص ۱۶۸)
وصیتنامه شاه که خود او ننوشت
به گفته انصاری وصیتنامه مالی شاه، نزد وکیل خانوادگی آنها به نام کتیه در لوزان بوده و اموال خود را به این شرح تقسیم کرده است: ۲۰ درصد به فرح، رضا و علیرضا پهلوی، ۱۵ درصد به فرحناز و لیلا پهلوی، ۸ درصد شهناز و ۲ درصد مهناز زاهدی. اما با توجه به کمبود سهم شهناز، دختر فوزیه، او زیر بار این تقسیم نرفته بود. (ص ۱۷۱)
بعد از مرگ شاه مشخص شد او وصیتنامه سیاسی نداشته و به همین علت فرح کار را به عهده دکتر منتصری سپرده تا متنی به عنوان وصیتنامه سیاسی شاه تهیه شود که البته بیشتر عاطفی است و تنها به مسئله جانشینی ولیعهد اشاره دارد. (ص ۱۸۸)
آخرین تلاش شاه برای بازگشت سلطنت
انصاری به عنوان آخرین تلاش شاه برای بازگشت سلطنت، از پیشنهاد تشکیل شورایی با حضور هوشنگ انصاری، بختیار، اویسی، دکتر نصر و دکتر نهاوندی سخن میگوید که البته بعد از اینکه انصاری با افراد مختلف صحبت میکند، متوجه میشود هم موضوع لو رفته و هم کسی در این فرایند وارد نمیشود.(ص ۱۷۴)
در حالی که یکی از مشکلات این روزهای کشور فساد اداری و رانتخواری است، مرور خاطرات رجال پهلوی نشان میدهد انحصار، زد و بند و اقتصاد ناسالم، رویه معمول در حکومت پهلوی بوده است.