سالها برنامههای نمادین روز درختکاری یا دیگر مناسبتهای مشابه البته بیتاثیر نبوده است؛ همه میدانیم هم حساسیت و ملاحظه رسانهها به حوزه محیط زیست و طبیعت از قبل بیشتر شده و هم ردپای این حساسیت و دقتنظر در طیف قابل تاملی از شهروندان در جامعه قابل اندازه گیری است.
اما آیا پاسداشت چنین مناسبتهایی بهاندازه و کامل به معنای همه جانبه، تاکنون محقق شده و هدف مهم که همانا «زیست در طبیعت و با طبیعت» بوده اتفاق افتاده است؟ پرسشی که برای پاسخ آن باید تامل کرد.
صحبت بر سر ابعاد فرهنگ حفاظت از طبیعت در حالی است که هنوز مظاهر مختلف و زیادی از دوربودن ما ایرانیان از سبک زندگی طبیعی و با طبیعت به عنوان واقعیتی انکارناپذیر به چشم میآید و بدتر از آن نمادهای متعددی از تخریب طبیعت در جای جای کشور نمود دارد و همچنان میبینیم فریادهای زمینخواری، کوه خواری، دریاخواری، کُشتن درختان و شکار بیرویه و غیرمجاز نیز بلند است.
غیر از پدیده های زمینخواری، در زندگی شخصی بسیاری از ما نیز مشخص نیست طبیعت و زندگی منطبق با طبیعت چه جایگاهی دارد و با چه زاویه دید و نگاهی به طبیعت می نگریم، چه از طبیعت می خواهیم و چه به طبیعت می دهیم؛ درواقع مشخص نیست زندگیمان را در کجای طبیعت جا داده ایم. ضمن پاسداشت همه اقدامات مناسبتی و غیرمناسبتی که در این زمینه تاکنون انجام شده به نظر میرسد همچنان خلاءهای بزرگ این عرصه یا دیده نشدهاند یا بخوبی محل انجام کار فرهنگی و رسانه ای قرار نگرفته اند تا تاثیرات مدنظر نیز محقق شوند.
هنوز بسیاری از ساکنان روستاها و شهرهای کوچک که اگر امکان لازم را داشته باشند بهدنبال فرار از خویش و محل سکونت خویش برای رسیدن به همای سعادتی هستند که آن را در شهرهای بزرگ پنهان کرده اند؛ موضوعی که خیلی از کارشناسان آن را نمادی از قهر با طبیعت، فرار از طبیعت و زندگی غیرمنطبق با طبیعت تعبیر می کنند. در واقع همچنان از طبیعت فرار می کنیم و دل به دل شهرهای زشت و بدقواره، شلوغ، پر از دود و ترافیک می دهیم تا شاید مثلا همراه با قافله پیشرفت و توسعه، زندگی کرده باشیم یا فرزندانمان از خوشبختی، شانیت، درآمد بیشتر، دانش یا هرچیز دیگری که نامش را می گذرایم، عقب نمانند.
منکر ارتباط فناوری ها و توسعه زیرساخت ها با انتظارات در زندگی و کیفیت آموزش نیستیم اما نکته قابل تامل اینکه هرقدر زیرساخت ها در روستاها بیشتر توسعه یافته در ماندگاری ساکنان، چندان که هدف بوده موثر نبوده است و در این رهگذر هنگامی که در مسیر این سرمستی شهرنشینی هیچگاه جاهای خالی زندگیهایمان را نتوانستیم پر کنیم یا جوابی برایشان داشته باشیم و برای جبران آنها باز دست به دامان طبیعت شدیم اما همچنان شیپور را وارونه در دست می گیریم و وارونه می نوازیم چون به جای رجعت و آشتی با طبیعت، طبیعت را به بهانه این رجعت نابود کردیم تا مثلا در دل طبیعت کلبه و ویلایی بسازیم و حداقل آخر هفتههایمان را برای آرامشی که گمان می کردیم در جست و جویش هستیم، به دل طبیعت بزنیم. آنچه در واقعیت اتفاق افتاد این بود که طبیعت را برای خودش و زندگی در آن نخواستیم؛ بلکه زندگی را در شهرها گذاشتیم و برای دمی آرامش دل به دل طبیعت زدیم، حال آنکه چقدر و چه چیزهایی صید کردیم، بماند.
درواقع آنچه اتفاق افتاد اینکه از طبیعت فرار کردیم برای آرامش یا سعادت اما وقتی آرامش را نیافتیم باز به طبیعت رجوع کردیم تا شاید آرامش را آنجا پیدا کنیم اما باز حواسمان نیست که این نوع تعریف از طبیعت یا رجعت، درواقع رجعت یا مسیری برای رسیدن به آرامش نیست چون درواقع آنچه که انجام شده، تخریب طبیعت و تعاریف هایمان درون خودمان از خودمان، زندگی، جای شغل و تحصیل در زندگی، خانواده و طبیعت بوده است.
مورد داریم، در گوشه و کنار همان مناطقی که به محل رقابت ویلاسازی تبدیل شده زندگی میکرده و میکند اما در فضای مدلیزهشدهای که همه ما را مسخ کرده، چندصدمتر آن طرفتر از خانهاش، مثلِ مثلا شهریها(البته به تعبیر برخی افراد)، ویلایی با همان سبک برای خودش ساخته است تا شاید به ثروتی که دیگران در ویلاهایشان رسیده اند، برسد و آخر هفتهها بگوید بیایید برویم ویلا؛ درواقع یعنی خوشبختی را در آن شکل و آن محل ویلا جست و جو کردیم و می کنیم؛ نه در ذات بودن در طبیعت و با طبیعت زیستن زیرا اساسا وقتی از خودمان فرار می کنیم، بعد ناچار به فرار از طبیعت هم خواهیم شد.
هنوز با درختان حرف نمی زنیم؛ هنوز حرف حیوانات، حشرات و گیاهان را نمی شنویم؛ هنوز که هنوز است اصل زندگی را فقط و فقط ذیل فلان رشته تحصیلی فلان دانشگاه و فلان متراژ خانه در کجای کدام شهر و کدامین ماشین و غیره جا داده ایم تا اگر آنها محقق شدند -که انگار لزوما در زندگی مدرن ماشینی رخ خواهد داد-، پس تصور کنیم خوشبخت هستیم، غافل از اینکه سال های سال که می گذرد و به عقب که می نگریم باید حسرت یک عمر اصلِ زندگیای را بخوریم که آن را ندیدیم و از دست رفت؛ زندگیای که طبیعت و حالِ خوشِ زندگی برای آرامش در آن جایی نداشت، ندارد و با این دستفرمان نخواهد داشت.
به طور حتم بارها شنیدهایم که بویژه در ایران وارد مرحله جنگ طبیعت با انسان شده ایم؛ درواقع طی سال های اخیر در کشورمان بعد از آنکه دست اندازی به طبیعت، ساخت وسازها در حریم رودخانه ها، قطع درختان جنگل ها به قصد شهوتپرستی ثروت اندوزی، بیشتر داشتن به هر قیمت، بیشتر خوردن و شهوت دستدرازی به طبیعت و غیره که شدت گرفت و تبعاتش در نتیجه سیلاب های ویرانگر و دهها آسیب دیگر مثل فرونشست زمین خودش را نشان داد، زیاد فریاد برآورده ایم که محیط زیستمان را هم باید حفاظت کنیم.
اما در عمل آنچه می بینیم آن چیز و چیزهایی نیست که باید اتفاق بیافتد چون انگار در این زمینه خانه از پایبست ویران شده و ما در اساس نوع تعریفمان از خودمان، زندگی و طبیعت مشکل داشته ایم و داریم.
در حوزه پاسداشت فرهنگ حفاظت از طبیعت نیز اقدامات، صرفنظر از هر تاثیری که داشته و نمی توان نفی کرد، اما بیشتر، برنامه های بدون تامل و دمدستی نمادینی بوده که آن هم عموما در یک مناسبت خاص از سال شکل می گیرند و در غالب آنها یک شو تبلیغاتی و رسانهای برایشان راه می اندازیم تا بعد از آن دوباره به کُنج خلوت تعاریفمان از زندگی بخزیم و باز در همان سبک زندگی و رویکردهایمان در زندگی جا خوش کنیم؛ و بشود همان آش و همان کاسه که بوده.
اما همانطور که پیشتر گفته شد و صرفنظر از اینکه هر حرکت و اقدام حتی نمادین در زمینه حفاظت از طبیعت در حد خود اثربخش است، قابل ستایش و لازم، واقع اینکه تا نگاه و زاویه دیدمان به طبیعت و زندگی طبیعیِ همراه با طبیعت تغییر نکند، این اتفاقات خیلی موثر نخواهد بود؛ می خواهم به زبان ساده بگویم تا نتوانیم تکلیفمان را با خودمان و جایمان در طبیعت مشخص کنیم، نمی توان زیاد امیدوار بود.
تا هنوز که هنوز است زندگی در دل طبیعت و با طبیعت بودن را چیزی برای دیگرانی غیر از خودمان فرض کنیم و به این درک از هستی نرسیم که درختان، حیوانات و تک تک موجودات زنده این هستی هم مثل ما زنده هستند و دارای درک و فهمی که در کنار ما زندگی می کنند، نمی توانیم با آنها ارتباط برقرار و درک کنیم که غایت این طبیعت آفرینش شده، در اختیارِ انسان قرار گرفتن برای زندگی و استفاده است اما برای تامین نیازهای حیاتی و نه به قصد شهوت پرستی و کشتار طبیعت. و باید بتوانیم به این پرسش مهم پاسخ دهیم که ما انسان ها چه چیزی به طبیعت داده ایم و می دهیم؟
به نظر می رسد در مقوله فرهنگ سازی در حوزه پاسداشت طبیعت هنوز راهبردهایمان جای کار کردن بیشتر دارند و بدون خط مشی و سیاستگذاری نیز هر فعالیتی، بیشتر منابع را هدر دادن است تا نتیجه گرفتن هدفمند. لذا انتظار می رود یک زمان و یک جا به خودمان و دیگران تلنگر طبیعی این هستی را وارد کنیم و ببینیم اگر می گوییم طبیعت، چه چیزی در ذهنمان شکل می گیرد؛ بعد بنشینیم درباره مفهومی که در قلب و ذهنمان مرتبط با طبیعت ساخته شده است کار کنیم و فاصله آن را باآنچه که آفریده شده و باید باشد، متر بگیریم.
البته باید باور داشته باشیم تا این فاصله ها را کم نکنیم یا از بین نبریم، بیشتر اقداماتی که انجام می دهیم کورسویی از نوری خفیف و بیمار نخواهد بود که یارای روشنایی لازم را برای بشر نخواهد داشت.
بیاییم از این پس متفاوت ببینیم؛ مثلا وقتی خواستیم سیبی را گاز بزنیم، ابتدا آن را ببوییم و بعد با لذت هرچه تمامتر گاز بزنیم تا این بار متفاوت تر حس کنیم این سیب خوردن چه لذتی با قبل و بعد از آن دارد و به این پرسش هم پاسخ دهیم که آیا باز راضی می شویم برای ثمردهی و تولید مثلا چند صندوق بیشتر سیب، طبیعت را با سمپاشیِ شیمیاییِ غیرمجاز، مسموم کنیم؟
بیاییم جای طبیعت و حیوانات را در زندگی و جای زندگیمان را در طبیعت مشخص و حدومرزها را تعیین کنیم. دچار افراط و تفریط نشویم تا مثلا حیوانات را به جای آنکه در کنارمان و سرجای خودشان نگه داریم به درون تشک خوابمان بکشانیم یا به جای فرزندانمان جایشان بزنیم اما همزمان سرمست از شعارهای حیوان دوستی نیز بشویم و در عمل، در سبک زندگی، باوری که به طبیعت و حیوانات داریم آنچه باشد که مغایر با هستیای است که طبیعت با آن ساخته شده است.
بیاییم شاخه درختان را براحتی نشکنیم و آنها را قطع نکنیم؛ فلسفه زنجیره حیوانات و حشرات و تاثیر سلسله وار آنها بر بشریت را درک کنیم، بیش از نیازمان در لحظه از طبیعت برنداریم و شکار نکنیم. و بیاییم باور کنیم در جنگ با طبیعت آن که شکست می خورد، غیر از انسان نیست.
*خبرنگار