تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۱۴

سمنان- ایرنا- می‌توانستند با وطن‌فروشی از درد شکنجه، توهین و تحقیرها رهایی یابند، اما پای وطن ایستادند، شلاق خوردند، زندگی ۴۰ نفره در یک اتاق ۱۲ متری را تحمل کردند، به بدترین و هولناک‌ترین شیوه‌ها شکنجه شدند، گرسنگی و بیماری را تحمل کردند، تا عنوان «ایرانی بودن» را بر پیشانی خود حفظ کنند. از این رو شاید بهترین نامی که می‌توان بر آنان نهاد «آزاده» باشد. 

به گزارش خبرنگار ایرنا، ۳۳ سال پیش در چنین روزی یعنی ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ خانواده‌های ایرانی چشم انتظار دیدن ۴۳ هزار و ۱۷۳ فرزند وطن بودند که در جبهه‌های دفاع حق علیه باطل اسیر شده بودند و قرار بود به مرور به وطن بازگردند؛ خانواده‌ و غیرخانواده نداشت، همه چشم‌انتظار بودند، تمام پدر و مادرها، فرزندان در اسارت را فرزند خود می‌دانستند و چشم‌انتظار بازگشت دردانه‌ها بودند.

اهالی هر محله به صورت خودجوش کوچه را آذین‌بندی کرده‌بودند و در انتظار نشسته بودند، گذر زمان طاقت‌فرسا بود و گویی عقربه‌های ساعت قصد تکان خوردن نداشتند و لحظات و دقایق نفس‌گیری بود؛ بالاخره زمان موعود فرارسید و اولین گروه آزادگان سرافراز پس از سال‌ها اسارت در زندان‌ها و اسارتگاه های رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند.

خانواده‌ها برای استقبال گِرد اتوبوس آزادگان جمع شده بودند، اما چهره‌ها فرق کرده بود، هر خانواده‌ای با حس درونش و کشش محبت، اما با تردید به سمت عزیزش می‌رفت، آخر چندین سال بود که فرزندانشان را ندیده بودند. دیگر چهره‌ها چهره‌های قبل نبود و دیگر خبری از چهره جوانی که رهسپار میدان نبرد حق علیه باطل شده بود، نبود، گرد گذر زمان و پایمردی پای آرمان ها بر چهره‌ تک‌تکشان نشسته بود.

در چهره هر کدام تغییر و ردی از گذشته هنوز پابرجا بود. به چهره هر کدام که دقیق می شدی می دیدی موهایش به سپیدی رفته و خط‌هایی بر پیشانیش موج‌سواری می‌کرد، دیگر جوان دیروز نبود، کوه تجربه بود و گواه و شاهد زنده بر اقتدار و سربلندی «ایران.»

آنها دل به تقدیر الهی بستند و به تقدیری که برایشان رقم خورده بود در تامل بودند و بر این باور بودند اسارت و مرگ سخت است، اما هدف والایی داشتند، آنها برای حفظ و دفاع از خاک و ناموس جمهوری اسلامی ایران به میدان رفته بودند.

جوانانی که در هشت سال جنگ تحمیلی با جسارت مثال‌زدنی و با خونی به جوش آمده از حس وطن‌دوستی به جبهه مبارزه حق علیه باطل رهسپار شدند، مانند ما انسان بودند، احساس داشتند، کنار خانواده بودن یا در آسایش بودن را دوست داشتند، از مرگ و اسارت نیز اتفاقا می‌هراسیدند، اما غیورمندی و مسوولیت پذیری موجب می‌شد بر احساس خود غلبه کنند، فقط خود را نبینند و به فکر سربلندی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و عزتمندی زنان و مردان این دیار باشند.

چه شد که جوانان ایرانی راهی جبهه شدند؟
سی و یکم شهریور سال ۱۳۵۹ درست ۱۹ ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ارتش عراق به سرکردگی و رهبری صدام به مرزهای غرب و جنوب کشور عزیزمان ایران به صورت زمینی، هوایی و دریایی هجوم آورد و به چند فرودگاه حمله کردند. در چنین شرایطی جوانان برومند و غیرت‌مند این مرز و بوم تجاوز دشمنان به خاک وطن را بر نتابیدند و با قدرت اراده و اعتقاد و ایمان و به یاری خدای متعال، با دستان خالی از سلاح‌های روز دنیا که در اختیار دشمن بود، راهی میدان مبارزه حق علیه باطل شدند.

آری جوانان در شهریور ۵۹ با آغاز جنگ تحمیلی برای دفاع از خاک وطن به هر چیز فکر می‌کردند و خود را برای هر چیز آماده کرده بودند و می‌دانستند سخت‌ترین سرنوشتی که ممکن است در جنگ نصیب فردی شود،« اسارت» به دست دشمنی بی‌مروت و سنگدل بود و این موضوع آن قدر سخت و هولناک بود که ترجیح می‌دادند حتی فکرش را هم نکنند، اما رفتند جانانه جنگیدند، عده‌ای شهید شدند، عده‌ای اسیر شدند و با وجود سختی‌ها و دردها تن به ذلت ندادند و با سرفرازی آزادگی به خاک وطن بازگشتند و به «آزاده» تبدیل شدند.