زن دارای جاذبههایی از جمله جاذبه فیزیکی است؛ خصوصیات فیزیکی که میتواند تأمین کننده تمایلات شهوانی باشد؛ ایدئولوژی فاسد غرب میگوید باید زن نهایت استفاده را از این خصوصیات فیزیکی خود برای لذت جویی ببرد و مرد نیز نهایت بهرهمندی را از این ویژگی زن داشته باشد. لذا با شعار «آزادی زنان» شرایط سوءاستفاده از آنان در این زمینه فراهم میشود. مرد لذت خود را می برد و زن ابزاری برای التذاذ مرد می شود. در این نوع تفکر مردسالارانه تنها جنبه مادی زن مورد توجه است. لذا زن به جای اندیشیدن به سرنوشت خود، جامعه و انسان به دست آویزی برای خوشگذرانی مبدل شده و میدان شکوفایی استعدادهایش محدود و در بیشتر مواقع کاملاً مسدود میشود.
با این روند زن توسط جامعه مردسالارانه متصرف میشود. زن در این تفکر دیگر بر خود و تنش مالکیت ندارد. به قول گافمن زنان، بدن خویش را به عنوان کالای فروش به گونهای مدیریت میکنند که خوشایند متقاضیان باشد. بر این اساس جاهلیت مدرن غرب نوع سبک زندگی او را به او دیکته میکند؛ سبک مد، مصرف و آرایش در انظار عموم و اینکه چگونه هرچه بیشتر و مؤثرتر و آسانتر برای مسائل جنسی ملعبه قرار گیرد.
زمانی که «تن» او ابزار میشود، اختیار آن را از دست داده تاریخ مصرف پیدا میکند؛ مرد هم از او بهره جنسی میبرد و هم راضی نمیشود با او ازدواج کند و مسئولیتهای قانونی پیدا کند. «تنوع طلبی مردانه»، زن را از طبیعت و فطرتش دور می سازد. او اجازه ندارد «مادر» شود، حتی اگر مدتی طولانی وسیله لذت جویی یک مرد باشد و طعم تلخ «آزار احساسی و عاطفی» را میچشد. او جزئی از متعلقات مرد شده و دارایی او محسوب میشود بدون هیچگونه تعهد قانونی؛ مرد هر زمانی که بخواهد همچون اثاث کهنه خانه، او را دم درِ خانه میگذارد. لذا زن چارهای ندارد جز اینکه لذت روحی، باصفا و عمیق مادری را نادیده گرفته و آن را به لذات زودگذر جسمانی بفروشد و با فطرت خود وارد جنگ شود. در حقیقت با اینگونه سبک زندگی، زن کارکردی بسیار منفی در روابط اجتماعی پیدا میکند.
شولامیث فایرستون یکی از سردمداران فمینیسم رادیکال، در کتاب «دیالکتیک جنس»، بدن جنس مؤنث را عامل ستمدیدگی زنان میداند چون مورد بهرهکشی جنسی شوهرش در خانواده و خانه قرار میگیرد اما همین فمینیستها با شعار «آزادی»، زنان را به دنیای تاریک بردگی جنسی کشاندند. اینان «آزادی زنان» را در هرکاری غیر از مادری و فرزندآوری تصور میکنند. جواز سقط جنین هم از سوی آنان برای از بین بردن نقش مادری است.
این نوع نگاه ابزاری تنها به استفاده جنسی از زن قانع نیست بلکه پا را فراتر گذاشته، بعد از گرفتن حیثیت و زدودن حرمت زن؛ ارزش او را تا حد یک حیوان پایین میآورد. دیگر تنها ابزار جنسی بودن، جامعه مردسالار را راضی نمیکند؛ بلکه ارزش و جایگاه زن را تا حد یک حیوان همچون سگ پایین میکشد، فیلمهای فراوانی از وضعیت اسفبار زنان غربی در فضای مجازی در دسترس است. یک زمانی مرد از طنازی و برهنگی او لذت میبرد، زمان دیگر به دلیل تنوع طلبی، از او میخواهد نقش یک حیوان را برایش بازی کند.
زن با شعار «آزادی» وارد یک بازی شدهاست؛ بازی مرگ هویت، فطرت و انسانیتش. ریشههای خود را از دست داده و دریای متلاطم امواج جهانی قدرت استعمارگر، او را در خود میبلعد. البته از جامعهای که فیلسوف او بنام فوکو که شالوده جنبشی بنام پسامدرنیسم را شکل داده و معتقد است «معاوضه زندگی به کل با لذت جنسی، با حقیقت و فرمانروایی لذت جنسی» میارزد؛ «لذت جنسی ارزش جان دادن دارد» بیش از این چه انتظاری میتوان داشت؟!