با خود نمی گویی این وسعت فراق که بر جای نهادی غباری زُمخت بر خاطراتمان می نشاند؛ راستی کجا آشیان داری وقتی به هر سو می نگریم آنچه هست نبودن توست! هنوز طنین زیبا و روح نوازت در پستوی اندیشه می وزد. گویی سرگردان به دنبال قاب آشنایی می دویم که در آن "صدای پَر مرغان اساطیر می آید در باد"، اما تا چشم کار می کند این برهوتِ دلتنگی است که از میان بُغض های فروخورده همچون هُرم آتش به رُخسار نصف جهان زبانه میکشد.
هرگز گمان میبردی پناه مهربان رهگذران باشی که حالا در کشاکش جبری سهمگین باید رنج های خود را از یاد ببرند و تا مدت ها به نبودنت زُل بزنند، با جانهایی فسرده و چشمانی بی رمق! راستی آن همه نجوا که شنیدی با خود کجا بردی؟
بی تو هوای پُل ها هم گرفته، دیگر از پژواک آوازها و حنجره ها خبری نیست، از آن همه هلهله و شعف که تو بهانه اش بودی. با خود نمی گویی وقتی نیستی انگار هیچ چیز سر جایش نیست، نه شوقی مانده برای قدم زدن در جوارت، نه از خود رها شدن برای لمس نسیم ساحلت و نه مفهوم روشنی از احساس، و نه حتی توقفی برای نشستن.
با خود نمی گویی چگونه طعن تکرار شونده کویر فراقت را تاب می آوریم حتی وقتی از میان تَرَک های برجای مانده از ردپایت رستنی ها رویید چون سبزه زار و گندمزار؛ اما هیچکدام برایمان تو نشدی!
تو که در آمدنت هم اگر رفتن بود باز به دلها می نشستی راستی رازهای غرق شده در عمق بودنت را به کجا می سپاری؟ آن همه حَظ مردمان را به کدام تبعیدگاه برده ای؟ راستی دریچه عصای آن پیرکهنسال که یک روز درخشش نیلگون تو از منحنی آن به چشمم آمد کو؟ با خود نمی گویی تکلیف خاطراتمان چه می شود؟
درد را از هر طرف که بخوانیم درد است، تو که نیستی هوا نیست، گاوخونی نیست، قایقی نیست که بسپاریم به باد، تو که نیستی زیر پای زمین هم خالیست و هر لحظه ما را بیم فرو ریختن است.
تو ای نرفته از یادها، آشیان خود را به که سپردی؟ هیچ می دانی "رَواقِ منظر چشم من آشیانه توست؟"
ای دریغا زنده رود، نصف جهان بی تو میزان نیست، چه امروز که به نامت شده و چه روزها و شب های دگر همیشه بی تو چیزی کَم است، بی تو انگار در خود چیزی گُم کرده ایم.
آری، گاهشمار خود نیز می داند ورای این روز شب است، کاش به آشیان خود باز می گشتی ای فَرحزای دور، کاش دگر بار جاری شوی و این بار پای آمدنت بمانی.
به گزارش ایرنا، ۱۸ مهرماه در تقویم ایران "روز زاینده رود" نامگذاری شده است.