یکی از مهم ترین ویژگی های دنیای مدرن، فردگرائی است که از غرب شروع و به مرور در جهان فراگیر شد. فردگرائی بر آزادی تک تک افراد و حقوق فردی آنان تاکید دارد و جامعه را موظف به پیروی از خواسته ها و تمایلات فرد فرد انسان ها می داند. ظهور فردگرائی باعث شد که فردیت افراد بر هویت جمعی آن ها برتری یافته و افراد، مقدم بر هویت جمعی خود در پی کسب هویت فردی باشند.
در گذشته مهمترین نهاد شکل دهنده به هویت افراد، نهاد خانواده بود که وظیفه اجتماعی کردن آن ها و آماده سازی شان برای پذیرش نقش در جامعه بر عهده این نهاد بود. خانواده نهادی بود که بر خلاف امروز، چندین وظیفه و کارکرد اساسی داشت. خانواده در شکل قدیمی آن علاوه بر ارضای نیازهای طبیعی بشر و تداوم جایگزینی نسل ها، وظیفه تربیت و آموزش کودکان و یاد دادن مهارت های اجتماعی لازم به آنان، کارکرد اقتصادی و تامین نیازهای ابتدائی افراد، ایجاد فضای صمیمی و عاطفی میان افراد به عنوان یکی از مهم ترین نیاز های زندگی و تامین آرامش روحی آنان، حمایت از افراد در برابر مسائل و مشکلات جامعه و از همه مهم تر هویت بخشیدن به فرد در تقابل با افراد دیگر جامعه را نیز بر عهده داشت و می توان گفت خانواده در گذشته مهمترین نهاد اجتماعی بود که جامعه برای بقا خود به وجود آن نیاز مبرم داشت.
امروزه با ظهور فردگرائی و اهمیت یافتن حقوق فردی انسان ها، افراد بیش از هر چیزی گرایش به کسب فردیت خود دارند و دیگر، هویت جمعی و خانوادگی آنها موضوعیتی ندارد. به بیان دیگر گفتمان فردگرائی در غرب باعث شده تا افراد به جای این که خود را منتسب به پایگاه انتسابی خود کنند، ترجیح دهند منزلت اکتسابی خود را برای دیگران ارائه کنند و خود را جدای از تبار و نسب و خانواده، در جامعه معرفی کنند. در چنین جامعه ای بنیان های خانواده به شدت سست و بی اساس خواهد شد. زیرا تمایل افراد به جدا شدن از خانواده در همان سنین ابتدای جوانی شکل می گیرد و افراد هر چه زودتر به دنبال هویتی مستقل از خانواده خود می گردند.
از طرفی امروزه با صنعتی شدن جوامع و پیشرفت های به وجود آمده در زمینه های متعدد، ما شاهد تقسیم کار اجتماعی و تنوع حرفه ها هستیم و این تنوع حرفه ها لزوم کسب مهارت و تخصصی شدن شغل ها را در پی می آورد و در این مواقع، دیگر خانواده شایستگی لازم را برای جامعه پذیر کردن افراد ندارد و افراد برای یافتن تخصص های مورد نیاز مجبور هستند در بیرون از محیط خانواده آموزش ببینند. به این ترتیب هر چقدر که جلوتر می رویم از کارکرد های خانواده کاسته شده و به تبع، در ضرورت های آن نیز تشکیک می شود و به همین دلایل در جهان امروز کمتر به خانواده اهمیت نهاده می شود و نه تنها افراد بر لزوم حمایت از خانواده تشویق نمی شوند، بلکه حتی از سوی بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران به نفی خانواده نیز ترغیب می شوند.
این دو عامل در کنار تلاش های عده ای از فمینیست ها و فعالان حقوق زن در غرب برای زیر سوال بردن خانواده به عنوان نهادی که ارزش های جامعه مردسالار را در تربیت فرزندان و نسل آینده جامعه، درونی کرده و به بازتولید نظم مردسالار قوت می بخشد، باعث شد که خانواده بیش از پیش مورد بی توجهی و انکار قرار گیرد.
نتیجه منطقی این فرایند در جهان، به ویژه در دنیای غرب، زوال خانواده است و دیگر کمتر کسی حاضر به تشکیل خانواده می شود. زیرا در نگاه آنها خانواده به مثابه زندانی است که با قرار دادن تعهدات و الزامات بیهوده بر دوش افراد، مانع تمتع آنان از لذت های زندگی می شود. از طرف دیگر در غرب انتساب افراد به یک اصل مشترک و هویت اصیل خانوادگی هیچ وجهی ندارد. لذا فردی که در یک خانواده اصیل و به طور مشروع به دنیا آمده باشد، هیچ تفاوتی با یک کودک نامشروع ندارد و به طور کلی ارزش ها، جنبه فردی و اکتسابی دارد.
اینگونه است که امروزه در غرب زندگی زناشوئی در چارچوب خانواده جای خود را به زندگی دوستانه و گروهی در کنار هم داده است. بین سال های ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۸ تعداد زوج های هم زیست بدون ازدواج در آمریکا ۱۰ برابر شده است و وظیفه بقای نسل نیز به عهده دستگاه ها و لوله های آزمایشگاهی گذاشته شده و بچه به عنوان کالای صنعتی از بیمارستان ها خرید و فروش می شود و کارکرد رشد و جامعه پذیری کودک نیز توسط مراکز آموزشی و مهد کودک ها صورت می گیرد و تنها چیزی که مورد توجه قرار نمی گیرد، پرورش روانی و عاطفی کودک است و بالاخره این که بشر امروز تمام نیازهای خویش را در بیرون از خانواده جستجو می کند.
در حال حاضر غرب به دلیل از بین بردن خانواده گرفتار بحران بزرگی شده است که از جمله این بحران ها فساد و انحطاط اخلاقی است و این مساله به دلیل ارضا نشدن نیازهای عاطفی و احساسی افراد است که در بیرون از محیط خانواده و به دور از روابط گرم و محبت آمیز رشد کرده اند. افرادی که در بیرون از خانواده، جامعه پذیر شده اند، ارزش های اخلاقی در آنها به طور کامل درونی نمی شود و لذا به انحطاط اخلاقی کشیده می شوند.
دیگر بحرانی که غرب هم اکنون با آن دست به گریبان است بحران معنا و بحران هویت است. بشری که از کودکی نه کسی را پدر صدا زده و نه مادری را در کنار خود دیده است اکنون که غرق در نعمت های مادی شده و سرگرم لذت ها و زرق و برق دنیا شده است، خلاء بزرگ بی هویتی را بیش از پیش احساس می کند. با نگاهی به آمار و ارقام جرایم ناشی از بحران هویت در میان افراد جامعه غربی این ادعا بیشتر نمود پیدا می کند.
مطالعه ای که در آمریکا انجام شد حاکی از هم بستگی قوی میان افزایش مشکلات جوانان و تغییرات خانواده به ویژه اکولوژی تربیت کودکان است. در سوئد نرخ خودکشی بین سال های ۱۹۵۰تا ۱۹۷۵ برای مردان ۱۵تا ۲۴ ساله دو برابر شده است. هربرت هندین روانکاو آمریکایی، نرخ بالای خودکشی در سوئد را با بی تفاوتی مادران سوئدی در قبال فرزندان شان مرتبط می دانند. نتایج بررسیهای سازمان بهداشت جهانی(WHO) نشان میدهد از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۹۵ میلادی، سن خودکشی سیر نزولی داشته است به طوری که از دهه ۷۰ میلادی، نرخ خودکشی در جوانان، بیش از سه برابر شده است.
خودکشی در آمریکا، هشتمین عامل مرگ است و سومین عامل مرگ در بین جوانان ۱۵ تا ۲۴ سال است. بر اساس یک تحقیق که حدود ۱۰ سال پیش در حدود ۱۰ هزار دبیرستان در کشور آمریکا انجام شد ۲۴.۱% دانشآموزان به طور جدی به خودکشی فکر میکنند، ۱۷.۷% برای اقدام به خودکشی برنامه دارند و تصمیم گرفتهاند، ۸.۷% تاکنون خودکشی را تجربه کردهاند و ۲.۸% بر اثر خودکشی آسیبهای جسمی یا روحی دیدهاند و تحت مراقبتهای خاص قرار دارند. اغلب کارشناسان معتقدند برای تربیت کارآمد یک کودک، حضور مداوم یک یا دو بزرگ سالی که به کودک عشق ورزیده و او را درک و حمایت کنند و انگیزه های کافی و راهنمائی های لازم را در انجام کارها به او بدهند، اصلی ضروری به شمار می رود.
هم اکنون حلقه مفقوده حل بحران غرب به اذعان خودشان بازگشت به خانواده و خانواده محوری است. غربی ها که بحران معنا را در زندگی خود احساس می کنند به این حقیقت رسیده اند که کلید رهائی از این جهنم خود ساخته، آرامشی است که در زیر سایه کانون گرم و صمیمی خانواده حاصل می شود.
جامعه ای که خانواده، محور همه فعالیت های آن قرار بگیرد و افراد آن جامعه آرامش و اتکاء عاطفی مورد نیاز خود را که تنها در چارچوب خانواده ای صمیمی تامین می شود، به دست آورند، به هیچ وجه دچار انحطاط و بحران معنا نخواهد شد. در جهان متکثر امروز تنها خانواده است که می تواند به روح سرگردان انسان ها تسلی بخشیده و انرژی های زائد افراد را که در جامعه هدر می رود، به صورت متمرکز و هدفمند در یک مسیر هدایت کند. به نظر میرسد امروزه باید سیاست های دولت ها و نیز تلاش عامه مردم در جهت تقویت نهاد خانواده و تاکید بر آن به عنوان محور همه برنامه ریزی ها و فعالیت های خرد و کلان جامعه باشد.