به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، دوشنبه ۳۱ اردیبهشت مصادف با سالروز شهادت بهروز فلاحتپور است. وی سال ۱۳۷۱ پس از عمری مجاهدت در حین فیلمبرداری در دره بقاع لبنان و هنگامی که هواپیماهای رژیم صهیونیستی مشغول بمباران بودند، به شهادت رسید و از این شهید فقط یک قطعه کوچک از مچ پایش به وطن بازگشت.
مهدی (بهروز) اول اردیبهشت سال ۱۳۴۳ در تهران چشم به جهان گشود. پدرش منصور و مادرش مریم نام داشت. جنگ که شروع شد مانند هم سن و سالانش به جبهه رفت. از آنجا که شمّه هنری داشت، در واحد تبلیغات لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) مشغول شد و سال ۱۳۶۵ به جمع گروه روایت فتح پیوست. پس از پایان یافتن جنگ در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و همزمان فعالیتهای خود را در حوزه هنری، روایت فتح و گروه تلویزیونی جهاد سازندگی دنبال کرد.
او همچنین مدتی در صدا و سیمای مرکز تهران به عنوان تهیهکننده و گزارشگر فعالیت میکرد و بارها به جبهه رفت که در این بین دو بار بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی مجروح شد.
مهدی سال۱۳۷۰ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. وی در سفری که برای تولید مجموعه «سه نسل آواره» از طرف موسسه روایت فتح به لبنان داشت، به هنگام تصویربرداری و در جریان تهاجم هواپیمای جنگنده رژیم صهیونیستی به منطقه بقاع غربی بر اثر اصابت گلوله مستقیم راکت به شهادت رسید. پیکر او را در ده «چندار» ساوجبلاغ به خاک سپردند.
پیدا شدن تکههای پیکر مهدی به همراه کارت شناسایی اش
شهید آوینی در وصف شهید فلاحتپور نوشته است: از سال ٦٥ او را میشناختم، از اولین دوره آموزشی برنامه «روایت فتح»، از اولین روز تشکیل کلاسها در منظریه. او هم همراه با رضا خواجهتاج آمد و قرار بود که من برای آنها بیان تصویری درس بدهم. از میان آن جمع ۳۰ - ۴۰ نفری، چهره او و خواجهتاج بیش از همه مرا گرفته بود. فلاحتپور به آدمهای مبتدی نمیمانست و بعدا فهمیدم که از سالها پیش در تبلیغات لشکر ٢٧، فیلمبردار است.
سال ۱۳۷۱ توانست دیپلم افتخار و جایزه بهترین فیلمبرداری برای مجموعه روایت فتح را از آن خود کند. در همان سال از طرف شبکه دوم سیما برای تصویربرداری از جنایات رژیم صهیونیستی در لبنان و انعکاس وضعیت آوارگان فسلطینی به همراه چند تن از همکارانش به ماموریت اعزام شد. آن روز گروه فیلمبرداری به دو گروه تقسیم شده بودند. فلاحتپور در حال استراحت در خودرو بود که جنگندههای رژیم صهیونیستی وارد منطقه شدند. وی در جریان حمله این جنگندهها به شهادت رسید. تکههای پیکر او را به همراه کارت شناسایی بعد از چند روز پیدا کردند.
مهدی گلی بود که خار نداشت
شهید مرتضی آوینی در قسمتی از نوشته خود درباره شهید فلاحتپور اینطور گفته است: مهربان بود و بسیار لطیف. گلی بود که خار نداشت؛ نه به آن معنا که کمال مطلق باشد. این که میگویند «گل بیخار، خداست» حرفی است بسیار کلیتر از اینکه من میخواهم بگویم. میخواهم بگویم آنهمه لطیف بود و مهربان و متواضع که اگرچه با تو درمیآمیخت و در تو نفوذ میکرد و از تو تأثیر میپذیرفت، دوست میداشت و دوستش میداشتند اما هیچ دوستی را سراغ نداری که از او آزار دیده باشد.
سید شهیدان اهل قلم افزود: او اهل ریا نبود و خودش را بیشتر از آنچه بود، نشان نمیداد و آنهمه بیتکلف بود که خودش را هرگز تحمیل نمیکرد و همه در کنار او فرصت مییافتند که خودشان باشند؛ در عین آنکه بیاعتنایی هم نمیکرد و با همه گرم میگرفت. عُجب نداشت و هر که چنین باشد عظمت مییابد و کرامت، هرچند دیگران درنیابند. نظام پنهان عالم بر این است که آدمهای فارغ از عُجب و خودبینی، بزرگی مییابند و محبوب میشوند.
به گفته آوینی «بزرگانی چنین، در زمین گمنامند و در آسمان مشهور و همین خصوصیت، حقیقت وجود او را از ما پنهان داشته بود و اصلاً گمان نمیبردیم که چنین، برگزیده شود و چنین زیبا به استقبال مرگ برود؛ آن هم در این روزگار که تجدید عهد، دیگر به این سهولت نیست که خودت را به قطار تهران ـ خرمشهر برسانی و سر راه در پادگان دوکوهه پیاده شوی؛ و این برای مردان مَرد که جان خویش را وامدار جانبازی مییابند و سر خویش را امانتی میدانند که باید در کربلا مُسترد شود، سخت دشوار است.»
شهید فلاحتپور سبک جدیدی را وارد مستند سازی جنگ کرد
مصطفی دالایی یکی از دوستان و همکاران شهید فلاحتپور گفت: در مجموعه روایت فتح سبک رایج مستندسازی، سوم شخص بود. با حضور گروه جدید در روایت فتح که بنده نیز در آن گروه بودم، سبک دوم شخص مستندسازی رواج پیدا کرد و دوربین از حالت نظارهگر خارج شده بود. مهدی سبک جدیدی را وارد مستندسازی جنگ کرد. در این سبک، مستندساز با سوژه زندگی میکند و خودش جزئی از سوژه است. اگر کسی بخواهد کارهای روایت فتح را مورد بررسی قرار دهد باید آثار شهید فلاحت پور را نگاه کند.
وی در مورد سفرشان به لبنان توضیح داد: سال ۷۱ مهدی همایونفر از اعضای گروه روایت فتح تماس گرفت و به من گفت، که ما قصد سفر به لبنان و ساخت مستند را داریم. در آن زمان سید عباس موسوی تازه به شهادت رسیده بود و ما به دنبال این بودیم که با اطرافیان او مصاحبه کنیم. در آن سفر من و شهید فلاحت پور، همایونفر و مرتضی عسگری مدیر شبکه دو با هم بودیم. هیچکدام از ما مرتضی عسگری را نمیشناختیم و او در بین ما غریب بود اما مهدی با اخلاق خوب خودش کاری کرد که مرتضی از این حس در بیاید. حتی راننده لبنانی هم با شهید رفیق شده بود و با هم شوخی میکردند.
دالایی افزود: کار فیلمبرداری با اطرافیان شهید موسوی تمام شد و ما به دنبال این بودیم که از رزمندگان حزب الله هم فیلم بگیریم. مطمئن بودیم که ستون پنجم رژیم صهیونیستی در منطقه ای که ما قرار داریم، حضور خواهد داشت. به همین دلیل تصمیم گرفتیم که صبح زود حرکت کنیم؛ به دو گروه تقسیم شدیم. کار گروه اول تمام شد اما من و مهدی مشغول فیلمبرداری بودیم. کار ما هم به اتمام رسید. در خودرو مشغول استراحت بودم که ناگهان هواپیمای اسرائیلی وارد منطقه شد. فرار کردیم، من به سمت تپه ای رفتم و خوابیدم روی زمین و مقدار زیادی خاک روی سرم ریخت؛ دو روز در بیمارستان بودم. به من گفتن که فلاحت پور چی شد و من کاملا بی اطلاع بودم و فقط به یاد داشتم که ما آخرین دفعه با هم بودیم. شروع کردیم به جستجو در منطقه که تکه بدن شهید را به همراه کارت شناسایی او پیدا کردیم.