۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۸
کد خبر: 81275193
T T
۰ نفر

سرافراز مثل آزاده

۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۸
کد خبر: 81275193
سرافراز مثل آزاده

سمنان - ایرنا - اتوبوس در جاده خاكی حركت می كند، همهمه شادی یك لحظه قطع نمی شود، چشمانم را بسته ام تا ذهنم را از سال های اسارت خالی كنم، با زیاد شدن سر و صدا چشم هایم را باز می كنم، تابلو مرز خسروی، از وطن نشانی دارد.

بوی خوش میهن در مشامم می پیچد، خاطرات سال ها پیش گویی همین دیروز است كه برایم رخ داده، سیم های خاردار، كانال های حفر شده، میادین مین، ارتفاعات سخت گذر، چقدر دلم برای بانه و مریوان، دریاچه نمك، خرمشهر، شلمچه، آبادان، جزایر مجنون، سه راه جفیر، نهرجاسم، سوسنگرد، دهلاویه، بستان، تنگه چزابه، مهران و دهلران تنگ شده است.

میان سر وصدای خاطرات آن همه توپ و تفنگی كه در سرم پیچیده، سكوت اتوبوس برایم زیباترین صداست، بغض یكی می تركد، همه به گریه می افتیم، مثل بچه ای كه بعد از چند ساعت گم شدن در بازار شلوغ، مادرش را پیدا می كند.

تعداد آنها كه در مسیر ایستاده اند برای استقبال از ما، بیشتر از آن چیزی است كه انتظارش را داشتیم، خدایا ! با اینكه اینها را نمی شناسیم چه آشنا ما را در بغل می گیرند، چه پدرانه و برادرانه ما را بر دوش خود گذاشته اند، چه مادرانه برایمان حلقه گل می اندازند و چه خواهرانه برایمان اسپند دود می كنند.

همه شان نشان از یك هموطن منتظر دارند، نمی دانم ما بیشتر منتظر دیدن آنها بودیم یا آنها منتظر دیدن ما؛ چین های صورت مادرم را می توانم بشمارم، اگر به درسم در دانشگاه ادامه داده بودم حالا می توانستم حساب كنم كمر پدرم چند درجه خم شده، برادرم مردی شده است برای خودش، خواهر كوچكم شوهرش را به من معرفی می كند، همسرم كه در گوشه حیاط اشك می ریزد بوی نامه های دوران غربت را می دهد.

صدای كودك 6 ساله ای كه دسته گل كوچكی در دستش گرفته زانوهایم را تا می كند، صدای دختركم را برای اولین بار می شنوم كه گفت: بابا ... اگر در دیدار با پدر و مادر، برادر و خواهر، همسر و فرزند، بغضم را فرو خوردم تا اشكی نریزم، تا شادی لحظه های بازگشت را با هق هق گریه آمیخته نكنم، الان دیگر نمی توانم با صدای بلند در میان اشك و آه فریاد نزنم:

«امام كجا رفته ای؟ ما آمدیم» افتان و خیزان می رویم سمت مرقد مطهر امام، او كه به فرمانش لبیك گفتیم، پیر مهربان جماران كه ما را از دل و جان دوست داشت و ما بیشتر عاشقش بودیم، پنجه گره می كنیم در لابه لای پنجره های ضریح مرقدش و ناله می زنیم، از درد شكنجه، زخم دوری، انفرادی های مخوف، شهادت بچه ها، روزهایی كه برایمان رنگ شب داشت، شب هایی كه از نور چراغ هایی كه در چشممان می انداختند خوابمان نمی برد ... آه امام كجایی ...

«... یكی از چیزهایی كه شما را، دلهایتان را زنده نگه می‌داشت،‌ پر امید نگه می‌داشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حال پدری را كه فرزندانش به این شكل از او دور شده باشند، راحت می‌شود فهمید.» ...

گوشهایمان تیز شد، كلام، كلام امام بود و صدا از آن یار امام، حرف دلمان را می زد، بخدا كه این نایب همان امامی بود كه ما به فرمانش هشت سال از میهن دفاع كردیم، دست هایمان را برای بیعت با گوینده این جملات بالا گرفتیم و گفتیم: «لبیك یا خامنه ای لبیك یا امام است» ، «دست خدا بر سر ما خامنه ای رهبر ما» تلاشمان را آغاز كردیم، باید سال های دوری را جبران می كردیم، مشغول به كار شدیم، به تحصیلاتمان ادامه دادیم، اسممان را گذاشتند «آزاده» كه صبورتر از سنگ صبور بودیم و در دوران اسارت راضی تر از همه به قضای الهی.

و زندگی به گذر ادامه داد ... سال ها بعد از بازگشتم، دیگر می توانم درجه خمیدگی كمر پدرم را حساب كنم، تعداد چین های صورت مادرم زیاد می شود، دختركم كه حالا برای خودش خانمی شده می خندد و با همان شیرینی بار اولی كه به مرا صدا كرد می گوید: «بابا تو چطور استاد ریاضیاتی هستی كه روحیه طنز داری؟ خوش به حال دانشجویانت!» من هم می خندم، امروز آرپی جی ام شده علم و با هر فرمول و راه حل ریاضی كه به دانشجویانم می آموزم انگار دارم به بچه های گردان كمك می كنم سیم خاردار بكشند، میدان مین را پاك سازی كنند، انگار دارم پوتین همرزمانم را واكس می زنم. بعضی شب ها خواب شهادت همرزمانم و اسارت خودمان را می بینم.

خواب لحظه هایی كه چهره دوستانم خون آلود بود، دست ها و پاهایشان قطع شده بود، خواب فریادهای هم بندیهایم موقع شكنجه در اردوگاه، همان لحظه ها كه از همه جا و همه كس می بریدیم و به خدا می پیوستیم.

وقتی از خواب می پرم نگاه می كنم به خانواده ام كه راحت خوابیده اند، می دانم كه همسایه هایم، همشهری هایم و هموطنانم با آرامش شب را می گذرانند، دیگر از آن دشمنی كه با حمله های شبانه اش خواب را بر هموطنانم حرام می كرد خبری نیست و وقتی به یادم می آید كه رهبر معظم انقلاب اسلامی گفتند: «ایستادگي و مقاومت آزادگان سرافراز ما در طول سالهاي سخت اسارت، ملت ایران را روسفید و سربلند كرد و ما بازگشت پیروزمندانه آنان به میهن اسلامي را حادثه‏اي مي‏دانیم كه دست قدرت الهي آن را رقم زد»؛ لبخندی می زنم و با اطمینان از لطف الهی چشمانم را می بندم.

پس از هشت سال دفاع مقدس، 29 مرداد سال 1367 آتش بس بین ایران و عراق برقرار شد و سه سال پس از این تاریخ در 26 مرداد سال 1369 اولین گروه از رزمندگان اسیر ایران در خاك عراق از مرز خسروی با سرافرازی به میهن اسلامی بازگشتند.

این گروه متشكل از یك هزار رزمنده اسیر بود.

26 مرداد، سالروز بازگشت بزرگوارترین فرزندان ایران اسلامی به خاك میهن است كه با صبوری و تحمل سال ها غربت و رنج اسارت از دین ، شرف و هویت ملی دفاع كردند.

استان سمنان هم زادگاه 258 نفر از این آزاد مردان است.ك/4

7340/599/ 684
۰ نفر