به همراه شهید ; احمد فرهمند ; و دو مجاهد عراقی باید از طریق
آبراههای داخل هور العظیم به سیل بند ( محل استقرار بعثی ها ) نزدیک شده و
وضعیت نیروها و ادوات دشمن را بررسی می کردیم.
بلم ( قایق چوبی بدون موتور ) و تجهیزات شامل قطب نما، اسلحه انفرادی ، دوربین
، کاغذ و خودکار برای یادداشت مهیا شد.
چهار نفری سوار بلم شدیم و از کناره جزایر مجنون حرکت کردیم ، ساعات اولیه صبح
است و هر نیم ساعت پارو زدن را بین خود تقسیم می کردیم تا خستگی نیز فشار
زیادی نیاورد.
چون باید سریع نتیجه وضعیت را به مسوولان انتقال می دادیم ، آذوقه چندانی هم
با خود نبردیم .
مسیر طولانی آبراه را از میان نیزارها که به زبان عربی و محلی به آن
;چولان و گسب ; گفته می شد ، طی کردیم .
جنگ و کارزار در طرفین محل عبور ما ادامه داشت ، اما جز راه خود و هدف تعیین
شده به چیزی فکر نمی کردیم.
جزایر مجنون زیر آتش سنگین دشمن بود و هواپیماهای معروف به ; ملخی ;
که در عملیات خیبر عراقی ها بیشتر از آن بهره گرفتند با چشم غیر مسلح در آسمان
بالای سرمان دیده می شدند.
پس از چند ساعت پارو زدن به منطقه ای رسیدیم که یک ردیف نیزار بود و فضایی
باز پوشیده از آب های راکد هور و در امتداد آن سیل بندی که مملو از نیروها و
ادوات دشمن بعثی بود.
بلم را در پشت نیزارها مخفی کردیم ، با چشم تمام سیل بند دیده می شد و نیازی
هم به دوربین نبود ، اما ریز مسایل و تغییرات را با دوربین دیده و یادداشت می
کردیم .
سیل بند را پیش از عملیات بزرگ خیبر توسط رزمندگان اسلام فقط شب ها دیده بودیم
که هر 300 متر یک نگهبان داشت و روز دشمن هیچ نیرویی در آن به کار نمی گرفت.
قصد داشتیم هرچه نزدیکتر به سیل بند نزدیک شویم تا به بهترین شکل امکان جمع آوری
مسایل مهیا شود ، اما حقیقت این است که چون روز بود و دید دشمن هم زیاد و
کار خراب می شد احتیاط کردیم.
اندکی به چپ رفتیم ، یک لحظه احمد (شهید فرهمند) گفت: صدایی می آید ، خوب گوش
دادیم ، انگار صدای موتور قایق است ؟ از فضای باز به آبراهی تنگ تر رفتیم ،
صدا هر لحظه نزدیکتر می شد.
داشتیم مطمئن می شدیم صدای قایق های موتوری و صد در صد هم دشمن است ، چرا که
در دل دشمن بچه های خودی چکار می کنند!
کاملا در استتار قرار گرفتیم ، نیزارها را بر روی بلم خواباندیم تا به هیچ
وجه دیده نشویم ، ناگهان بالای سرمان یک فروند هلی کوپتر دشمن نمایان شد.
هلی کوپتر عراقی دور منطقه ای که بودیم می چرخید ، حدس زدیم قایقی پیاده خواهد
کرد تا ما را به اسارت بگیرند ، پس از چند دقیقه صدای هلی کوپترها دو تا شد و
در مدت پنج دقیقه چهار هلی کوپتر دور سر ما می چرخیدند.
لحظاتی بعد داخل نیزارها و اطراف ما را هر چهار فروند به رگبار مسلسل
گرفتند.
ناچار شدیم تنها وسیله حرکتی و بازگشت خود ( بلم ) را داخل آب غرق کرده و خود
به آب بزنیم . آن فاصله طولانی که ساعت ها پارو زنان آمده بودیم را باید شنا
کنان بر می گشتیم چرا که راهی جز این نبود.
در مسیر حرکت تنها کمک به ما نیزارها بود که هر چند دقیقه آنها را می گرفتیم
و استراحتی داشتیم و مجدد به راه طولانی خود ادامه می دادیم .
هلی کوپترها هم نا امید از یافتن ما ، یا امیدوار از کشتن ما منطقه را رها
کردند و رفتند ، اما گرفتاری و سر درگمی ما در آبهای هور ادامه داشت.
آب ، موانع ، خستگی شنا ، گرسنگی و رسیدن شب از راه ، که مشکلات را دو چندان
می کرد.
غروب بود که به نزدیکی جزایر مجنون و محل استقرار نیروهای خودمان رسیدیم، حال
مشکل بزرگی داشتیم ، از کجا بچه ها بدانند که ما نیروهای خودی هستیم ، جنگ ،
آتش ، سر و صدا و زدن ما هم توسط بچه ها عمل ردی نبود ، چرا که کار و
ماموریت ما لزوما با تک تک نیروها هماهنگ نمی شد و از همان منطقه رفت که سر در
نیاورده بودیم.
با لهجه اصفهانی فریاد می زدیم ، بچه ها ما هستیم ، خودی ایم ، آن طرف رفته
بودیم ، برای کار رفتیم ، بلم مان را زدند ، بچه های قرارگاه کربلا هستیم.
تا آنکه خدا را شکر اعتماد کردند و ما را از آب به سختی بیرون کشیدند ، دیگر
حس نداشتیم ، یکی از بچه های خط مقدم درجزیره مرا شناخت وضعیت بسیار بد ما
را دید گریه فراوانی کرد ( آخر در آن ایام آدم ها همدیگر را خیلی دوست
داشتند و به عشق یکدیگر زنده بودند) ساعات سر درگمی در هورالعظیم و سختی های
آن از طرفی و محبت همرزمان از طرف دیگر را با کدام قلم می توان نگاشت؟
گزارش از : محمدجواد دهقانی
1027/