روایت امیر شهید سپهبد علی صیاد شیرازی از فتح خرمشهر
#
تهران ، خبرگزاری جمهوری اسلامی 88/02/30
فرهنگی.دفاع مقدس.آزادی خرمشهر.صیاد شیرازی
امیر شهید سپهبد -علی صیاد شیرازی < در سال 1372 با حضور در مسجد کوی
دانشگاه تهران، در یک سخنرانی در سالروز شهادت شهید -حسین خرازی < به
بررسی چند عملیات که در سال های نخستین دفاع مقدس از سوی رزمندگان اسلام
انجام شده بود، پرداخت که شرح عملیات افتخارآفرین بیت المقدس یا آزادسازی
خرمشهر نیز بخشی از سخنان وی را تشکیل می داد.
وی با تقدیر از شهدا و تاکید بر تداوم راه آنها تاکید کرد: فقط بیان
بیوگرافی هر شهید در شناخت راه شهیدان کفایت نمیکند، ما باید به عنوان
سربازان اسلام که مدیون شهدا هستیم در ادامه راه آنها کوتاهی نکنیم و
خواهان نتیجه بخشی آرمانهای این شهیدان باشیم.
شهید صیاد شیرازی با اشاره به عملیات -بیت المقدس < که بعدها به نام فتح
خرمشهر معروف شد، ادامه داد: در این عملیات ما در جبهه ا ی به طول 170
کیلومتری مبارزه کردیم ؟ در این عملیات قرارگاه قدس، فتح و نصر با توجه به
تجربه علملیات طریق القدس، ثامن ائمه و فتح المبین نبرد سنگینی را در
منطقه ای به وسعت 6 هزار کیلومتر مربع آغاز کردند.
امیر سرافراز اسلام ،افزود: در این عملیات که اول در طول جاده اهواز و
خرمشهر، که خاکریز دشمن در طرف شرق بود ،آغاز کردیم، مرحله دوم پیشرفت دژ
مرزی بود و مرحله سوم دنبال کردن دشمن از شمال تا کوشک و بالاخره مرحله
چهارم در خود شلمچه بود. ما سه بار متوالی حمله کردیم و تلفاتی در این سه
بار به ما وارد شد. در این عملیات شهید خرازی، شهید زنده کاظمی فرمانده
تیپ نجف اشرف آن موقع و لشکر 88 اکنون، یک تیپ از هوابرد ارتش که
فرماندهی آن تیپ هنوز زنده است و مسوولیت بالایی را دارد، اینها سه بار
متوالی حمله کردند و تلفات سنگینی وارد شد که یک دفعه دیدیم فرماندهی در
جلسه ای ما را جواب کردند و گفتند شما چه جوری میگویید لشکر و تیپ! در
صورتی که اکنون 25 روز است که میجنگیم و تلفات سنگینی به ما وارد شده است
، مجروح زیاد دادهایم و نیروها خستهاند. البته حدود پنج هزار کیلومتر را
آزاد کرده بودیم و پنج هزار نیروی دشمن را اسیر گرفته بودیم ولی هنوز
خرمشهر آزاد نشده بود و در دست دشمن بود و به شکل غده سرطانی نمود داشت،
در آن زمان از نظر فرماندهی معنا نداشت که جنک قطع شود، آن زمان بهترین
زمان جنک برای فتح خرمشهر بود چون اگر حمله را نیمه کاره رها میکردیم
دشمن خود را بازسازی میکرد و در عملیات بعدی تلفات زیادتری میدادیم.
خدای متعال در قرارگاه کربلا جرقه نوری نشانده که طرحی را در ذهن یک طراح
قرار داد و آن طرح تنها راهی بود که میتوانستیم خرمشهر را محاصره کنیم و
بعد آن را بگیریم. ما با سردار رضایی جلسهای قرار دادیم و برای اینکه
هماهنک با یکدیگر عمل کنیم این طرح را مورد بررسی قرار دادیم، این جلسه
حدود پنج دقیقه بیشتر وقت نگرفت و هر دوی ما با امیدواری و قوت قلب گفتیم
این طرح بهترین طرح برای فتح خرمشهر است که باید اجرا شود.
من یک لحظه دیدم سردار رضایی مکث کرد و گفت -این طرح را چگونه به
فرماندهان ابلاغ کنیم ؟ به ما میگویند چرا در مورد این طرح مشورت نکردید؟
خصوصا بچههای سپاه که دوست داشتند در اجرای طرحها مورد مشورت قرار بگیرند
من خطاب به سردار رضایی گفتم: من این طرح را ابلاغ میکنم، شما نگران
نباشید. در قرارگاه جنوب در نزدیکی اهواز و خرمشهر که البته قرارگاه اصلی
ما نبود، با فرماندهان دور هم نشستیم.
شهید صیاد شیرازی با اشاره به اهمیت نقش مدیر، گفت: مدیر اگر جذاب و
دارای ظرفیت کافی باشد و زود از کوره در نرود میتواند پیوند مناسبی با
زیرمجموعه خود داشته باشد، البته باید با زیر مجموعه خود مشورت کند. وقتی
که یک مدیر تصمیمی را گرفت باید به خدا توکل کند البته مدیر وقتی که با
زیر مجموعه خود مشورت میکند این مشورت کردن با شرکت در تصمیمگیری متفاوت
است ؟ مخصوصا در جبهه جنک.
صیاد شیرازی ادامه داد :در قرارگاه جنوب که تمام فرماندهان لشکر و تیپهای
ارتش و سپاه در کنار هم فشرده نشسته بودند صحبتم را با دعای فرج آغاز
کردم. البته در ابتدا کمی ترسیدم که کم بیاورم. خطاب به فرماندهان گفتم
تصمیم دارم فرمانی را به شما ابلاغ کنم، همه ساکت شدند و گوش دادند و من
فرمان را ابلاغ کردم، دیدم همه به هم نگاه میکنند و هر کس منتظر بود یک
نفر حرفی بزند. اولین کسی که صحبت کرد احمد متوسلیان بود؟ او فرمانده
تیپ حضرت رسول (ص ) بود. او با لحنی جدی و تند گفت فلان کس ! ما نظر داده
بودیم، چه جوری شد؟ این طرح از کجا آمد؟
امیر سرافراز اسلام ادامه داد:من خیلی آرام و متواضع گفتم معذرت میخواهم
من به شما عرض کردم که فرمان ابلاغ میکنم ؟ نظر نخواستم، نگاهی کرد، ما هر
دو در جبهههای کردستان با هم بودیم و خاطرهها داشتیم. احساس کردم که قانع
نشد، ولی احمد سرش را زیر انداخت و چیزی نگفت.
بعد از متوسلیان ، نفر دوم شهید خرازی رحمت الله علیه بود، این شهید
تندتر از متوسلیان خطاب به من، گفت: ما در جلسه قبل خیلی مطلب گفته بودیم
، چه جوری شد؟ این طرح چیست ؟ من تندتر شدم و گفتم: معذرت میخواهم، من
خدمت برادران عرض کردم باز تکرار میکنم من فرمان فرماندهی قرارگاه را
ابلاغ میکنم. اگر نگرفتهاید بگویید تا دوباره تکرار کنم، بحثی نداریم،
صحبت دیگری هم نیست ؟ این شهید نیز عین احمد قانع نشد، سرش را زیر انداخت.
نفر سوم نوبت ارتشیها بود البته ارتشیها به دلیل تربیت نظامی که دارند
با زبان فنی صحبت میکنند. شخص ارتشی که شروع کرد به صحبت گفت که جناب
سرهنک ـ البته من در آن زمان سرهنک بودم ـ معذرت میخواهم ما در جلسه قبل
به شما سه راهکار ارایه دادیم و این هیچ کدام از طرحهای ما نیست، چه جوری
شد؟ خدا به زبانم آورد و یاریم کرد جملهای بر زبان آوردم که فکر میکنم
فنیترین جمله است. خطاب به فرد ارتشی گفتم نفهمیدم شما که استاد دانشکده
هستید چرا شما چنین حرفی را میزنید؟ مگر شما نمیدانید که فرمانده در
مقابل راهکارهای ارایه شده سه راهحل دارد یا اینکه یکی از راهحلهای ارایه
شده توسط زیر مجموعه را انتخاب میکند یا اینکه راهکارها را با هم تلفیق
میکند یا اینکه هیچ کدام اینها را انتخاب نمیکند و طرح دیگری را در نظر
میگیرد و این نیز جزو راهحل سوم است، یعنی راهحلی متفاوت از راهحلهای
ارایه شده. آن شخص ارتشی نیز گفت معذرت میخواهم. ولی اگر نفر چهارمی صحبت
میکرد دیگر نمیتوانستم چیزی بگویم. یک دفعه دیدم یک نفر در آخر نشسته که
آن سردار سرتیپ پاسدار رحیم صفوی بود؟ همرزم بسیار شایسته و قدیمی ما در
کردستان. روحیه مرا میشناخت و احساس کرده بود که ما عصبانی هستیم، با
اشاره به من گفت که آرامشت را حفظ کن، بدون اینکه حرفی بزند و این حرکت
او روی من اثر گذاشت و من مقداری آرامش کسب کردم.
دوباره چرخه از نو شروع شد و احمد متوسلیان گفت: جناب سرهنک من معذرت
میخواهم هیچ منظور خاصی نداشتیم ما تابع دستور و تکلیف هستیم. وقتی که او
این را گفت، آرامش پیدا کردم ؟ خجالت کشیدم چون خودم را آماده کرده بودم
که تندتر سخن بگویم. بعد شهید خرازی بلافاصله بعد از احمد گفت ما تابع
دستور هستیم. وقتی که او این حرف را زد من خطاب به آنها گفتم پس چرا شما
معطل هستید وقت کمی داریم و همه بلند شدند و چنان با سرعت رفتند که من
تنها ماندم. همانطور که ایستاده بودم یک لحظه تمام وجودم را اضطراب گرفت.
با خدای خود گفتم، خدایا اگر این عملیات نگیرد و پیروز نشویم من چطوری
دفعه دیگر دستور بدهم، ما با توکل به تو چنین دستوری را دادیم.
شهید صیاد شیرازی درادامه گفت :شب عملیات شروع شد، سه تا محور بود، در
محور اول با یک تیپ از لشکر 21 ارتش، آنها در محور اول در همان ساعات
اولیه در بین صفوف دشمن شکاف ایجاد کردند. البته بین شلمچه و خرمشهر ما
باید در هفت کیلومتر دشمن را قطع میکردیم و خودمان را به اروندرود
میرساندیم که تازه به مردم بگوییم خرمشهر را محاصره کردهایم تا مردم حضور
پررنگتری در جبهه داشته باشند. محور اول توسط احمد متوسلیان به نحو
مطلوب پیش میرفت ولی دو محور دیگر تا ساعت 5 / 4 صبح باز نشد و احمد نیز
مرتب می گفت که چرا نمیآیید؟ ما داریم از چپ و راست میخوریم. خدا کمک کرد
، ساعت 5 صبح بود که دیدیم از پشت بیسیم با هیجان اعلام کردند که شهید
خرازی گفت ما داریم به طرف جلو میرویم و نزدیک رودخانه هستیم و حدود 5/6
صبح بود که اعلام کرد ما به رودخانه رسیدیم. آنقدر آنها به سرعت پیشرفته
بودند که هلی کوپتر دشمن فکر میکرد که هنوز در آن منطقه نیروهای خودشان
حضور دارند. نزدیکهای صبح این هلی کوپتر در فاصله پایین از خرمشهر حرکت
میکرد؟ این هلی کوپتر را با آرپیجی زدند، هیچکس تاکنون با آرپی جی،
پدافند نظامی نکرده است. از این صحنه تلویزیون فیلمبرداری کرده و نشان
میدهد که چگونه در هوا هلیکوپتر دشمن سرنگون میشود البته در همان روز
نزدیک بود که این بلا سر هلیکوپترهای خودی نیز بیاید. ساعت 7 صبح بود که
شهید خرازی با بیسیم با هیجان با ما تماس گرفت و گفت ما توانستهایم حدود
700 نفر نیرو جمعآوری کنیم و اجازه میخواست که از طرف پل خاکریزی به طرف
عراقیها بزند. ما آمدیم بگوییم نه ولی به خرازی گفتم اجازه بدهید که
مشورت کنم، در ستاد جنک نیز وقتی پیشنهاد را مطرح کردم هیچ کس نظر مثبت
نداشت، همه میگفتند اگر این عملیات نگرفت، این 700 نفر را از دست میدهیم.
آمدم تماس بگیریم با شهید خرازی و بگویم این کار را نکند، دیدم که او
زودتر تماس گرفت و پرسید که سرانجام مذاکره چه شد؟ آمدم بگویم که نمیشود
که گفت دارد وقت میگذرد و ما همان جا یک تصمیمی گرفتهایم، من هم گفتم جلو
بروید. نیم ساعت بیشتر طول نکشید که سر و صدای بیسیم بلند شد؟ گفتم حتما
گیر افتادهاند. بیسیم را گرفتم دیدم شهید خرازی میگفت که هر چه جلوی خود
را نگاه میکنیم میبینیم که عراقیها دست خود را بالا گرفتهاند، چه کار
باید بکنیم ؟ من فهمیدم منظور او چه چیزی است. چون نیروهای عراقی زیاد
بودند و نیروهای او کم و نمیتوانستند نیروهای عراقی را کنترل کنند.
پیشنهاد کردم یک هلیکوپتر بالا برود و ببیند که عمق آنها تا کجاست ؟ یک
هلیکوپتر بالا رفت و خلبان با هیجان گفت تا چشم من کار میکند تمام عراقیها
در خیابان خرمشهر دستان خود را بالا بردهاند؟ حالا نمیشد که به اسیران
عراقی بگوییم که شما فعلا در سنگر بروید که ما نیرو جمعآوری کنیم و بعدا
شما را ببریم و بازداشت کنیم. در نهایت خداوند این را در ذهن ما رساند که
همه رزمندگان یک خط شوند و یک قسمت آنها به طرف رودخانه و قسمت دیگر
آنها به طرف جاده خرمشهر تقسیم بندی شوند و با دست به سربازان عراقی علامت
دهیم که توی جاده بروند. چشمشان کور، ما ماشین نداشتیم که با ماشین
ببریمشان، باید پیاده میرفتند. البته چون در منطقه خودمان حرکت میکردند
خیالمان راحت بود، در این عملیات برخلاف معمول که دوست داشتیم اسیر زیادی
از دشمن بگیریم این دفعه دوست داشتیم بگویند که اسیران عراقی تمام شده
است. البته نگران بودیم که وضعیت فرق کند و اینها ـ سربازان عراقی ـ
رفتنشان تا 10 صبح طول کشید، بعد سنگرها را تصرف کردیم و تا ساعت 5
بعدازظهر طول کشید تا اسرا را بشماریم . البته دو ماه طول کشید که تمام
مهمات آنها را سنگر به سنگر بیرون آوریم. در این عملیات ما توانستیم شش
هزار کیلومتر مربع از خاک کشور را آزاد کنیم.
شهید صیاد شیرازی با این روایت ادامه داد: بهترین درک عرفانی از عملیات
بیتالمقدس و آزادی خرمشهر در پیام امام خمینی (ره ) وجود دارد که در آن
پیام ابعاد عرفانی فتح خرمشهر بیان شده و همچنین ما را از آفتزدگی غرور
پرهیز داده و در نهایت فرموده -خرمشهر را خدا آزاد کرد< البته ما اکنون
داریم با سرمایه شهدا زندگی میکنیم و تا زندهایم باید این سرمایه بزرک را
حفظ کنیم. البته فکر نکنیم این سرمایه باقیمانده از شهدا فقط به درد