خاطره فرمانده بسیج سپاه قشم از جبهه های نور
...............................................
قشم، خبرگزاری جمهوری اسلامی 30/6/87
داخلی.اجتماعی.دفاع.مقدس.
" در سن 16 سالگی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هرمزگان در آمدم و
در اواخر سال 1360 با تلاش فراوان موفق به حضور در جبهه های نور علیه ظلمت
شدم".
سرهنگ پاسدار محمد دهقانی که هم اینک نیز جثه ای کوچک اما روحیه ای مقاوم
و باصلابت دارد، درخصوص حضورش در جبهه می گوید: تفنگ (ژ-3) در آن زمان در
مقایسه با جثه من از یک ابهتی برخوردار بود که درمقایسه با دیگر رزمندگان
این ابهت بچشم نمی آمد، اما با لطف خدا موفق به حضور در جبهه و دفاع از
اسلام، میهن اسلامی و ولایت فقیه شدم.
با ورود به پادگان دوکوهه در نزدیکی اندیمشک پس از گذراندن دوره های
آموزشی، بعنوان امدادگر در جبهه دشت عباس در گردان اعزامی از هرمزگان
مشغول شدم و مساله جالب در نقش امدادگری من این بود که اولین و آخرین کسی
را که در این مسوولیت پانسمان کردم، خودم بودم.
وی، حضورش در جبهه دشت عباس را در ذهن تداعی کرد و ادامه داد: اواخر
سال 1360 اولین حضور من در عملیات جنگی بود که با عملیات فتحالمبین همراه
شد.
فردای شب عملیات، من و تعدادی از همرزمانم در حال ورود به صحنه نبرد
بودیم که متوجه عبور یک گروهان اسیر عراقی شدیم که توسط یک رزمنده ایرانی
به پشت جبهه هدایت می شد و این صحنه برای من بسیار جالب بود.
محمد دهقانی می گوید با تعدادی از همرزمانم با یک نفر بر وارد جبهه دشت
عباس شدیم و با خوشحالی به سمت خاکریزهای دشمن در حرکت بودیم بطوری که در
یک آن متوجه شدیم بیش از حد معمول وارد فضای تحت اشغال نیروهای متجاوز
شده ایم و از روبرو، سمت چپ و سمت راست در تیرراس دشمن قرار داریم.
وی، ادامه داد: از فرماندهی به ما اعلام شد که باید هرچه سریعتر به عقب
برگردید تا اسیر دشمن نشوید و بر همین اساس بصورت کمر خم مسیر طولانی آمده
را طی کردیم و درهمین زمان هر آنچه را که در فیلم ها دیده بودم بصورت عینی
شاهد شلیک خمپاره، آرپی جی و گلوله تانک که به فواصل مختلف در مسیر حرکتی
ما به زمین اصابت می کرد، بودم.
بگفته دهقانی، با نزدیک شدن یک نفربر (پی ام پی ) خودی، موفق شدیم از
تیرراس دشمن دور شویم، اما در بین راه آتشی را در نزدیکی خود احساس کردم
که با گرفتن دستان خود در مقابل صورت، مانع از صدمه دیدن صورتم شدم، ولی
دستانم سوخت و لباس یکی از همراهان نیز آتش گرفت که مجبور به خروج از این
نفربر شدیم و به محض خروج ما، نفر بر منفجر شد و راننده آن به درجه شهادت
نایل گردید.
پس از این حادثه نیز با سوار شدن به یک خودروی نظامی دیگر در حال رفتن
به محل اعلام شده بودیم که ماشین ما با یک خودرو نظامی دیگر تصادف کرد و
این بار از قسمت پا دچار مشکل شدم و ابتدا در بیمارستانی در اهواز و بعد
برای مداوا به اصفهان منتقل شدم و نکته حایز اهمیت برای من این بود که
مردم، مجروحین را فرزندان خود می دانستند و به همین دلیل نبود خانواده ام را
در بیمارستان احساس نکردم و پس از بهبودی با روحیه ای مضاعف به جبهه های
نبرد بازگشتم و تا پایان جنگ به انجام وظیفه مشغول شدم. ک/3
1387/675
شماره 304 ساعت 16:59 تمام