گل فروشانی به دور از لطافت گل (1)
#
تهران بزرک ، خبرگزاری جمهوری اسلامی 28/01/85
داخلی.اجتماعی.گل فروشان اتوبان بهشت زهرا.
چشمان شان به جاده ای طولانی خیره است و انتظار می کشند، اما انتظاری نه
چندان طولانی.
چهره های آفتاب سوخته شان با گرما و چشمان شان با نور خیره کننده و تابش
سوزاننده خورشید آشنا است، در دستان پینه بسته شان گل دارند اما لطافت گل
را نمی شناسند و با واژه "گل" نا آشناییند.
هیچ چیز دیگری جز فروش گل های زیبا و لطیفی که در دست دارند، برای شان
مهم نیست، روز وشب، پاییز و زمستان، بهار وتابستان هیچ کدام برای شان معنا
ندارد.
همچنان چشم ها به انتهای جاده خیره است، جاده ای که مسافرانش به دیدار
آشنایان می روند، دیداری خوشایند به همراهی "گل".
چهره های خشن و چروک های نقش بسته بر صورت های شان در پشت گل های زیبا و
لطیف پنهان شده است.
این جا اتوبان بهشت زهرا است، اتوبانی که از ابتدا تا انتها میزبان
گل فروشانی جوان است.
آرام و قرار ندارد و تمام حواس خود را به نقطه ای معطوف کرده، به آن
نقطه ای که ماشینی در حال آمدن است تا به طرف آن بدود و از رقیبان خود جلو
بزند.
همان گونه که به سمت ماشین ها می دود، می گوید: اسمم محمد است و 15 سال
دارم.
اما جثه کوچک "محمد"، یکی از گل فروشان نوجوان این اتوبان 15 ساله به
نظر نمی آید، هر چند که دستانش بسان مردی است که سال های سال خارهای زندگی
را چیده و پوست خشک صورتش سیلی زمانه را به جان خریده است.
مجبوراست به همراه برادرش که او هم گل فروش است برای تامین خرج خانواده
کار کند، از مدرسه اخراج شده و به گفته خودش تمایلی ندارد، درس بخواند.
دسته گل های لطیف در دستان خشن و تکیده "محمد" در انتظارند، در انتظار
اینکه خودرویی به همراه سرنشینانش بیاید و جلوی پای "محمد" بایستد و آن ها
را از دستان "محمد" رها سازد.
"هادی" 13 سال دارد و از باقرآباد برای فروش گل به اتوبان بهشت زهرا
می آید، بساط گل و گلابش را پهن می کند، بی حوصله است و با بی میلی با ما صحبت
می کند.
"کلاس اول راهنمایی هستم، هم کار می کنم و هم درس می خوانم، از این بابت
هم راضی ام، خلاصه و مفید."
دیگر به صحبت های ما اعتنایی نمی کند چراکه دوست ندارد مشتریهایش را حتی
برای یک لحظه از دست دهد.
اما "حسن حشمتی" که 25 ساله به نظر می آید، دوست دارد صحبت کند "12
سال است که در این اتوبان کار می کنم و از باقرآباد، به این اتوبان می آیم
برجی 170 هزار تومان در می آورم".
روزهای پنجشنبه و جمعه به گفته "حسن حشمتی" پرکارترین روزها است،
ادامه می دهد: صبح ساعت 5 صبح به میدان گل می رویم و گل ها را تهیه کرده و
از ساعت 7 صبح تا 8 شب در این اتوبان می ایستیم.
در بین صحبت هایش سعی می کند تا مشتری هایش را نیز از دست ندهد" دو تا
فرزند دارم و باید خرج آن ها درآورم."
از رقیب هایش که در اتوبان ایستاده اند،این گونه می گوید: ابتدای اتوبان
ایرانی ها می ایستند و از وسط اتوبان به بعد خارجی ها(افغانی ها) می ایستند و
گل می فروشند،باوجوداین همه فروشندگان گل، درآمدمان بد نیست و راضی هستیم.
"میلاد" پسر بچه ای 7 ساله است، بسیار آرام صحبت می کند و برای پاسخ به
سوالات ساده ما به فکر فرو می رود و بعد به آرامی پاسخ می دهد.
با زبان کودکانه اش می گوید: دوست دارم درس بخوانم مجبورم با برادرم
کار کنم.
از جملات دست و پا شکسته اش متوجه شدیم برای برادرش کار می کند و هر چه
در می آورد به او می دهد.
"میلاد" همچنان درسکوت کودکانه اش غرق شده، بدون اینکه به سمت خودروها
بدود و تلاشی برای فروش گل هایش انجام دهد.
از "میلاد" دور می شویم دور و دورتر و در مقابل چشمانم میلاد و میلادهایی
را می بینیم و به آینده شان می اندیشیم، چه آینده ای در انتظار آن ها است ؟
پیراهن گل گلی به تن دارد و روسری اش را گره محکمی زده و گیسوان مشکی اش
از روسری صورتی رنگش بیرون زده، خنده نقش بسته بر لبانش چهره اش را بیش از
پیش زیبا کرده، به نظر شش شاله می آید.
اسمش "پریسا" است، دخترکی زیبا و خندان با دسته گل هایی زیبا که در
دست دارد بیشتر زیبایش کرده، خوش صحبت و شیرین زبان است، مدرسه را دوست
دارد و می خواهد دکتر شود.
از او می پرسم چرا کار می کنی، لبهایش را به گوشهایم نزدیک می کند و
آرام می گوید: مادرم گفته باید کار کنیم من و خواهر و برادرم، اگر بدون
پول به خونه بریم با ما دعوا می کنه.
آری دخترک شش ساله نمی داند برای چه باید کار کند، آرزوی بزرگی در دل
دارد، آرزویی که برای ما کوچک و دست یافتنی است، وقتی می پرسم چه آرزوی
بزرگی داری، با شیرین زبانی می گوید، آرزو دارم به خانه بروم.
به آرزوی "پریسا" فکر می کنم به اینکه در کودکی چنین آرزویی نداشتم و
او چه آروزی کوچک و شیرنی دارد آرزویی که مادر او را از داشتنش محروم
کرده است.
آنچه در این اتوبان به نظر می رسد این است که میانگین سنی گل فروشان
اتوبان بهشت زهرا هفت تا 25 سال است.
ادامه دارد...
تهرام/ک/2300/ 1064