** دوری از مدعیان و صوفیان راه گم كرده
تصوف كه در اصل به معنای روی گرداندن از جهان برای رسیدن به حق بود، با نشستن گرد تاریخ و دگرگونی های محتوایی، دست كم در برهه ای از تاریخ ایران به مجموعه ای از روابط مرید و مرادی میان بزرگان تصوف و پیروان طریقت تبدیل شد و آن هدف نخستین، یعنی توحید و حركت به سوی حقیقت مطلق را به دست فراموشی سپرد. در چنین فضایی، شمس الدین محمد شیرازی چشم به جهان گشود. او نه تنها به روی گرداندن از جهان اعتقاد نداشت، بلكه این جهان را پلی به سوی معاد می دانست كه انسان نباید از آن غافل شود. افزون بر این، محمد شیرازی بر این باور بود كه عرفان حقیقی اسلام باید بر رابطه انسان و خدا تمركز داشته باشد و نه رابطه انسان ها با یكدیگر.
شمس الدین محمد شیرازی در جوانی قرآن را از بر كرده و تخلص حافظ را برای شعرهایش برگزیده بود. حافظ كه عرفان قرآنی را در تضادی آشكار با عرفان های بشری روزگار خویش می دید، در انتقاد از باورهای ضدقرآنی چه به زبان طنز و كنایه و چه آشكارا دریغ نكرد:
آنان كه خاك را به نظر كیمیا كنند
آیا بود كه گوشه ی چشمی به ما كنند؟
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد كه از خزانه غیبم دوا كنند
در عرفان حافظ، همه چیز به خدا ختم می شود و اگر هادی و مرشدی هم در این دنیا هست، وظیفه اش نه جلب مومنان به سوی خود، كه هدایت مومنان به سوی معبود است. به تعبیر دكتر منصور فهیم، 'انگشت اشاره همه انبیا و اولیای الهی رو به آسمان است. حتی یك پیامبر یا امام معصوم را سراغ ندارید كه انگشت اشاره اش را رو به خود گرفته باشد.'
به همین دلیل است كه حافظ ترجیح می دهد دردش (نیاز طبیعی به معنویت و الهیات) را از طبیبان مدعی پنهان كند و چشم امید به رحمت الهی بدوزد.
** عرفان مهرورزی در مقابل عرفان زاهد
خدایی كه حافظ در قرآن یافته، آفریدگاری است كه در سرآغاز هر سوره اش، خود را با دو صفت 'رحمان' و 'رحیم' معرفی می كند و به بندگانش یادآوری می كند كه از حال آنان غافل نیست و از 'رگ گردن' به آنان نزدیك تر است. بنابراین، یكی از جنبه های اختلاف و احتمالا بزرگترین اختلاف میان عرفان حافظ و عرفان صوفیان، همین است كه حافظ بر جنبه های رحمانی خداوند تاكید می كند و زاهدان بر همان ظواهر شریعت تكیه می كنند كه عمدتا عاری از عنصر عشق و عطوفت است:
عشقت رسد به فریاد ار خود به سانِ حافظ
قرآن ز بر بخوانی، در چارده روایت
و باز در جای دیگری می گوید:
دل سراپرده ی محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست (طلعت = رخ)
من كه سر در نیاورم به دو كون
گردنم زیر بارِ منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فكر هركس به قدر همت اوست
طوبی درخت بهشتی است و حافظ به زاهد می گوید دغدغه های فكری تو بهشت است و دغدغه فكری ما محبت خداوند (قامت یار) است.
** ارتباط عشق و شراب
حافظ یك عاشق است و برای رسیدن به معشوق، مسیری جز عشق نمی شناسد و ابزاری كه گذر از این مسیر دشوار را ممكن می كند، از نگاه او، شرابی است كه مست می كند و باعث می شود دشواری های راه به چشم نیاید. اما این شراب، عقل را زایل نمی كند و سردرد نمی آورد. بر خلاف تصور برخی، شراب حافظ، صرفا یك تشبیه شاعرانه نیست، بلكه دقیقا همان شرابی است كه خداوند در قرآن وعده اش را به مومنان داده است: «برگردشان (بر گرد بهشتیان) پسرانی جاودان به خدمت می گردند با جام ها و آبریزها و پیاله هایی از باده ناب روان كه نه از آن سردرد گیرند و نه بیخرد گردند...» (الواقعه – 17 تا 19).
در واقع، شراب حافظ نماد پاكی و پاكباختگی است و در مقابل ریای ریاكار قرار می گیرد:
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس
كجاست دیرِ مغان و شرابِ ناب كجا؟
حافظ برای خاطر آن كسانی كه در عصر وی، معنای شرابِ عرفانیِ او را درك نمی كردند، آشكارا گفته است كه شراب مورد نظر او، آینه رخ یار است و نه شراب عقل كاه:
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو كه جهان شد به كام ما
ما در پیاله عكس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما!
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
و در این غزل، حافظ همه عناصر بهشتی اش را در قالب یكی از زیباترین تصویرسازی ها در ادبیات ایران ارایه می كند:
زلف، آشفته و خوی كرده و خندان لب و مست
پیرهن چاك و غزل خوان و سُراهی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس كنان
نیمه شب دوش به بالینِ من آمد بنشست
سر فراگوشِ من آورد به آواز حزین
گفت: ای عاشق دیرینه ی من! خوابت هست؟
عاشقی را كه چنین باده ی شبگیر دهند
كافرِ عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دُردكشان خرده مگیر (دُردكش = كسی كه پیاله شراب را تا تفاله های آخرش می نوشد)
كه ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آنچه او ریخت به پیمانه ی ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده ی مست
خنده ی جامِ می و زلفِ گره گیر نگار
ای بسا توبه كه چون توبه ی حافظ بشكست
حافظ محبت پروردگار و عشق به الوهیت را به معشوقی تشبیه می كند كه نیمه شب با چنان وضعی سراغ عاشق دیرینه اش رفته و با دلخوری از او می پرسد حالا كه من سراغ تو آمده ام، می خواهی بخوابی؟! بدیهی است هر انسانی كه ذره ای عقل داشته باشد، با دیدن چنین صحنه ای خواب از سرش می پرد. حافظ به زاهد می گوید منش ما، یعنی منش عشق به خداوند، چیزی نیست كه خود برگزیده باشیم، بلكه چیزی است كه آفریدگار از روز الست در نهاد انسان گذاشته است. (اشاره به سوره اعراف – آیه 172)
حافظ حتی احساسات زمینی اش را هم با همین ابزارها به آسمان وصل می كند:
كنون كه می دمد از بوستان نسیمِ بهشت
من و شرابِ فرحبخش و یارِ حور سرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز؟
كه خیمه سایه ی ابر است و بزمگه لبِ كشت
چمن حكایت اردیبهشت می گوید
نه عاقل است كه نسیه خرید و نقد بهشت (بهشت = رها كرد)
به مِی عمارت دل كن كه این جهانِ خراب
برآن سر است كه از خاكِ ما بسازد خشت
وفا مجوی ز دشمن كه پرتویی ندهد
چو شمعِ صومعه افروزی از چراغِ كنشت
مكن به نامه سیاهی ملامتِ منِ مست
كه آگهست كه تقدیر برسرش چه نوشت؟
قدم دریغ مدار از جنازه ی حافظ
كه گرچه غرق گناه است، می رود به بهشت
اگر اندیشه عرفانی حافظ در كار باشد، زمینِ خدا جلوه ای از بهشت موعود خواهد شد و در این صورت، غم و غصه و خشم و نفرت جایی در زندگی نخواهد داشت. با عرفان حافظ است كه انسان می تواند با همسرش در طبیعت قدم بزند و همسر خود را حوری بهشتی (یار حور سرشت، الواقعه - 22) ببیند و بادی كه می وزد را نسیم بهشت بداند و در این صورت، از آن شراب فرحبخش كه عقل را زایل نمی كند و پیشتر بدان اشاره شد نیز بهره مند شود. چنین كسی اگر گدا هم باشد می تواند ادعای سلطنت كند.
در بیت پنجم، حافظ هشدار می دهد كه اگر با اراده خودت به دنبال تلخی های زندگی بروی، مانند كسی هستی كه تا پرستشگاه (كنشت) می رود، اما جذب آرایه ها و چراغ هایش می شود و از پرستشگاه بهره ای نمی برد. در واپسین بیت نیز حافظ از خوانندگان می خواهد سر خاكش بیایند و برایش فاتحه بخوانند.
** زهد ریایی
حافظ، ریای زاهدانِ مدعیِ كرامات را تجلی سوره 'الماعون' و كسانی می داند كه نماز می خوانند، اما در حقیقت، ریا می كنند و از نماز خویش غافلند:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز كرد
بنیادِ مكر با فلكِ حقه باز كرد
این مطرب از كجاست كه ساز عراق ساخت؟
وآهنگ بازگشت به راه حجاز كرد
ای دل بیا كه ما به پناه خدا رویم
زآنچ آستین كوته و دست دراز كرد (= نمایش وضو گرفتن و دست درازی به مال مردم)
فردا كه پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهرویی كه عمل بر مجاز كرد
حافظ! مكن ملامت رندان كه در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز كرد
در بیت دوم، آهنگ عراق ساختن و بازگشت حجاز، عبارت هایی كنایی است كه از تسلط حافظ بر موسیقی ایرانی حكایت دارد. عراق و حجاز، نام دو گوشه در موسیقی است كه برای آوازهای مذهبی كاربرد دارد و 'بازگشت' نیز یكی از فنون تغییر گام در موسیقی سنتی ایران است.
و باز در جای دیگری می فرماید:
سحرگه رهرویی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
كه ای صوفی! شراب آنگه شود صاف
كه در شیشه بماند اربعینی
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
كه صد بت باشدش در آستینی
یكی از اختلاف های آشكار میان برداشت عرفانی حافظ و باور زاهدان هم عصر او، تاكید حافظ بر فروتنی است. در شعری كه با مطلع «ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی، در فكرت تو پنهان صد حكمت الهی» آغاز می شود، حافظ می فرماید:
ساقی بیار آبی از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عُجبِ خانقاهی (عُجب = تكبر)
عمریست پادشاها كز مِی تهیست جامم
اینك ز بنده دعوی وز محتسب گواهی
در واقع، این مخالفت با تكبر هم بر عرفان قرآنیِ حافظ استوار است (1). درست به همین دلیل است كه او بلافاصله در بیت بعدی، نزد خداوند شكایت كرده است كه 'پادشاها! عمریست كه از شراب شناخت تو دور مانده ایم' و محتسب كه نقطه مقابل عرفان حافظ و نماد زهد ریایی است را به طنز، شاهد دعوای خود گرفته است. البته درباره این شعر گفته اند كه برای یكی از حاكمان زمان حافظ سروده شده است، اما به نظر نمی رسد دست كم این بیت كه گواهی گرفتن از محتسب برای خالی بودن جام می و عجب خانقاهی مطرح می شود، ربطی به مفاهیم زمینی داشته باشد.
** با مدعیان امروز
یكی از ویژگی های شعر حافظ این است كه آشكار سخن نمی گوید و هركس می تواند حسب حال خویش، آن را تفسیر كند و از آن لذت ببرد. درست به همین دلیل است كه دیوان حافظ با وجود دشواری تشبیه ها و استعاره ها، احتمالا پرطرفدارترین دیوان شعر ایران است.
حافظ این ویژگی استادانه اش را از جمله در غزل زیر نمایش می دهد:
شاهد آن نیست كه مویی و میانی دارد (شاهد = زیبارو)
بنده طلعت آن باش كه آنی دارد
شیوه ی حور و پری گرچه لطیف است، ولی
خوبی آنست و لطافت كه فلانی دارد
تا آنكه می رسد به این بیت:
در ره عشق نشد كس به یقین محرم راز
هركسی بر حَسَبِ فكر، گمانی دارد
حافظ بالاخره نمی گوید كه شاهد كیست و باید بنده طلعت چه كسی شد؟ اما با مجموعه ای از واژگان مبهم (آن، فلان، گمان،...) دقیقا به مخاطب القا می كند كه باید عاشق كسی شد كه چیزی فراتر از ظواهر دارد و خواننده می تواند از این شعر هم در وجه زمینی اش استفاده كند و هم در معنای آسمانی اش.
بقیه عناصر شعری حافظ هم به همین سادگی قابلیت تفسیرهای فراوان و متناقض دارند. اما دست كم در یك مورد، حافظ صراحت دارد و آن كاربرد 'شراب' در وجه شاعرانه و عارفانه است. نغز آنكه 'گوته' بزرگترین شاعر تاریخ آلمان، شرابِ حافظ را درك كرده بود و از مخاطبانش می خواست همان شراب حافظ را بنوشند كه دلهایشان را شاد می كند. گوته در جای دیگری نیز با حافظ درد دل می كند، او را بزرگترین شاعر تاریخ می نامد و می گوید كه می خواهد همچون او عاشق شود و همچون او بنوشد. شاعران غرب كه از دیرباز، ادبیات را در مدح شراب انگوری به كمال رسانده بودند؛ پس گوته چیزی را در حافظ یافته بود كه در شاعران همكیش و هم سرزمینش نمی یافت. تعجب می كنم از دوستانی كه قلمفرسایی می كنند تا ثابت كنند كه شراب حافظ همان الكل گرفته شده از انگور است (2). و شگفت زده می شوم از دوستانی كه به نقل (درست یا نادرست) از برخی بزرگان، گفته اند بعضی شعرهای حافظ الكلی و بعضی عرفانی است (3).
فكر می كنم حضرت حافظ، 'بیت آخر' از شعرِ زیر را در وصف حال همین دوستان نوشته باشد:
عیب رندان مكن ای زاهدِ پاكیزه سرشت
كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیكم و گر بد، تو برو خود را باش
هركسی آن درَوَد عاقبتِ كار كه كشت
همه كس طالبِ یارند، چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ی عشق است، چه مسجد چه كنشت
سرِ تسلیمِ من و خشتِ درِ میكده ها
مدعی گر نكند فهم، گو سر و خشت!
از: زمان رضاخانی
فراهنگ **9163**1601**
قرآن و فروتنی (1):
حدید - 23، لقمان - 18 و 19، اسراء - 37، فرقان - 63، و...
در الكلی بودن شعر حافظ (2):
http://saqiname.blogfa.com/post-66.aspx
در تركیبی بودن شعر حافظ (3):
http://aghlaniyat14.blogfa.com/post/61
تهران - ایرنا - شراب در شعر حافظ، ابزاری برای تاكید بر عرفان مهرورزی، دوری از مدعیان دروغین و پشت كردن به زهد ریایی است و شگفتا كه این حقیقت را حافظ آشكارا نیز گفته است و عده ای هنوز در پی اثبات زمینی بودن شراب حافظ هستند.