۲۷ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵
کد خبر: 81467532
T T
۰ نفر

27 دي، روزي كه دانشگاه تبريز، مشهد الشهدا شد

۲۷ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵
کد خبر: 81467532
27 دي، روزي كه دانشگاه تبريز، مشهد الشهدا شد

تبريز - ايرنا - 27 دي روز مردان بي ادعايي است كه چشم از جهان شسته و با ايمان راسخ خود براي دفاع از كشور و آرمان هايشان با توان علمي خود دست به اقدام شدند و لرزه بر اندام دشمنان افكندند و 28 سال قبل در چنين روزي جام شهادت را در حالي نوشيدند كه در دانشگاه مهمات براي جبهه مي ساختند.

پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني (ره) موجب شد، دشمنان اسلام از صدور اين انقلاب به ساير كشورهاي جهان احساس نگراني كنند و براي مقابله با آن به هر طريق ممكن سعي كردن به بدنه نظام لطمه وارد كنند كه يكي از آن ها آغاز جنگ تحميلي توسط رژيم بعث عراق عليه ايران بود.

با شروع جنگ تحميلي ملت ايران با گوش دادن به فرامين پير مرادشان با جان و دل وارد عرصه نبرد حق عليه باطل شدند و هر كس به نوبه خود، آنچه كه در توان داشت به منصه ظهور گذاشت و در مقابل دشمنان انقلاب و اسلام ايستادگي كردند.

دشمنان انقلاب با ديدن ايستادگي ملت ايران در برابر ارتش بعثي، دست به محاصره اقتصادي زدند تا از اين طريق شايد بتوانند دژ محكم و استوار ملت ايران را از بين ببرند، اما غافل از اين بودند كه اين ملت لبيك گوي ولي فقيه خود هستند.

محاصره اقتصادي و جنگ موجب شد رزمندگان اسلام با كمبود مهمات جنگي روبرو شوند و ملت ايران براي حل اين مشكل در پشت جبهه هاي نبرد و در سنگر علم و عمل وارد كارزار شدند، بطوري كه تمام كارخانه ها و كارگاه هاي توليدي و صنعتي شهر تبريز تبديل به كارخانه مهمات سازي شد.

در اين بين دانشجويان دانشگاه تبريز نيز براي ساخت مهمات جنگي در دانشگاه اعلام آمادگي كرده و جانانه دست به تلاشي زدند كه دشمن با شنيدن اين امر لرزه بر اندامش افتاد و براي متوقف كردن اين حركت تلاش كرد ...

جمال شكوري يكي از جانبازان واقعه 27 دي ماه دانشگاه تبريز است كه از چگونگي تشكيل اين گروه و روز حادثه به خبرنگار ايرنا مي گويد: با شروع جنگ تحميلي و آغاز تحريم هاي اقتصادي ايران و اعلام اينكه از لحاظ تسليحات جنگي با كمبود مواجه هستيم، كارخانه ها و كارگاه هاي تراشكاري و فني در تبريز براي ساخت مهمات جنگي اعلام آمادگي كردند و بسيجي همگاني در شهر به وجود آمد.

وي با بيان اينكه از سال 62 ساخت اين مهمات در تبريز آغاز شده بود، ادامه مي دهد: سال 65 از طريق جهاد دانشگاهي اعلام شد كه دانشجوياني كه مي خواستند به جبهه بروند براي كمك به جنگ خواهان فراهم شدن امكاناتي براي فعاليت در جهت ساخت تسليحات در دانشگاه هستند.

اين جانباز 40 درصد اضافه مي كند: آقاي سيف لو رييس وقت دانشگاه تبريز پس از مشورت با وزارت اجازه اين امر را صادر و من به عنوان سرپرست كارگاه تعيين شدم.

وي مي گويد: از اوايل آذرماه سال 65 گروه تشكيل و آموزش هاي ابتداي و چگونگي كار با دستگاه ها به دانشجويان داده شد و سپس به دو گروه 34 نفري تقسيم شدند كه گروه نخست از ساخت 18 الي 22.30 و گروه دوم از ساعت 22.30 تا 2.30 بامداد، براي ساخت خمپاره فعاليت مي كردند.

شكوري افزود: با شروع فعاليت ها چندين بار در اتاق سرپرستي نامه هاي تهديد آميز به دستم رسيده بود، ولي ايمان و اعتقاد راسخ دانشجويان به اندازه اي بود كه از موضع خود عقب نشيني نمي كردند و هربار كه اظهار مي كردم 'ممكن است امشب مورد حمله هوايي قرار بگيريم مي گفتند ما با غسل شهادت مشغول فعاليت هستيم'.

وي با بيان اين كه در زمان جنگ برق شهر تبريز قطع و وصل مي شد، اظهار كرد: شب حادثه نيز برق تبريز قطع شد و ما دورهم جمع شديم و شروع به خواندن دعاي توسل كرديم كه با پايان يافتن دعا برق نيز دوباره وصل شد و دانشجويان فعاليت خود را آغاز كردند.

اين جانباز 40 درصد مي گويد: من و شهيد ايرج خلوتي كه نمازمان به تاخير افتاده بود، براي خواندن نماز به بيرون سالن در حركت بوديم كه در اين حين شهيد ' عليرضا رضوانجو' مرا صدا زد و گفت كه دستگاهش از كار افتاده و براي تعمير دستگاه برگشتم.

وي ادامه مي دهد: در اين حين صداي بسيار مهيب بمباران شنيده شد و براي لحظه اي از هوش رفتم، وقتي چشمان را باز كردم صداي السلام عليك يا اباعبدالله و السلام عليك يا فاطمه الزهرا ... از هر طرف به گوش مي رسيد و من به دليل اينكه دست چپم قطع شده بود و روده ها و چشم چپم بيرون زده بود دوباره از هوش رفتم.

شكوري افزود: بيمارستان امام خميني (ره) جنب دانشگاه قرار داشت كه آن نيز بمباران شده بود و مرا به بيمارستان هاي سينا، كودكان و بالاخره نيكوكاري انتقال مي دهند تا همزمان با جراحي چشم چپم، شكمم را كه روده ها از آن بيرون افتاده بود، مورد عمل جراحي قرار گيرد، ولي دست چپم، مدت ها بعد مورد پيوند قرار گرفت.

وي اظهار مي كند: در شب حادثه هفت نفر در مرخصي بودند و 22 دانشجوي دانشگاه تبريز به درجه رفيع شهادت نايل شدند و من به همراه محمد منافي فرتوت، عليرضا دل فكار، مجيد اسم حسيني و يحيي خليلي از قافله جا مانديم تا به عنوان بازماندگان و جانبازان حادثه ياد و خاطره آنان را زنده نگهداريم.

با مادر شهيد يعقوب اسماعيل زاده نيز در خصوص شهيد و شب حادثه هم سخن مي شويم كه مي گويد: يعقوب فرزند نخستم بود كه در شب قدر چشم به جهان گشود و نامش را از قرآن انتخاب كرديم، او از همان روزهاي نخست انقلاب در مسجد كلانتر فعاليت هاي انقلابي داشت.

سكينه دهقاني ادامه مي دهد: يعقوب اهتمام ويژه اي براي شش خواهر و برادران كوچكتر از خود داشت و همه آنان را به درس خواندن و تلاوت قرآن تشويق مي كرد و مي گفت ما بايد با آموختن علم و دانش لبيك گوي فرامين امام خود باشيم.

وي با بيان اين كه در زمان حادثه يعقوب سال سوم رشته مهندسي ابزارسازي دانشگاه تبريز بود، اظهار مي كند: يعقوب آماده اعزام به جبهه شده بود كه به دليل ساخت مهمات جنگي در تبريز ماند تا در اين سنگر جهاد كند و از اين موضوع تنها من و پدرش آگاه بوديم و هيچ كس ديگري در خانواده به دليل اهميت موضوع از ماجرا خبر نداشت.

مادر اين شهيد افزود: از صبح روز حادثه در دلم غوغا بود تا اينكه عصر هنگام از پاي افتادم، در دلم آشوب بود كه خبر بدي در راه است، شب هنگام برق قطع شد و با آمدن برق به پا خواستم و سفره شام را چيدم .

به اينجاي سخنانش كه مي رسد بغض گلويش را مي گيرد، براي اينكه بيش از اين مادر را اذيت نكنم رو به پدر شهيد مي كنم و بقيه ماجرا را از او مي پرسم كه مي گويد: من نيز هنگام نشستن بر سر سفره حال خوشي نداشتم لقمه نخست را كه بر دهانم گذاشتم قلبم گرفت و ديگر نتوانستم بنشينم به بچه ها گفتم شما غذا بخوريد من كمي استراحت مي كنم.

ولي اسماعيل زاده ادامه مي دهد: درعالم خواب و رويا خوابي ديدم كه چندي نكشيد تعبيرشد، صداي بلند بمباران من را از جايم بلند كرد به سوي پنجره دويدم به نظرم آمد نور از سمت خيابان مارالان برخاسته، بالا پشت بام رفتم باز متوجه مسير نشدم، به سمت خيابان دويدم.

وي افزود: وسط خيابان گيج و منگ مانده بودم در دلم آشوب بود تا اينكه دو مامور كلانتري را ديدم به سمتشان رفتم و پرسيدم ' از كجا مي آييد؟ مي دانيد كجا بمباران شده است؟ گفتند از محل حادثه مي آييم دانشگاه را بمباران كرده اند' ...

به اين قسمت از سخنانش كه مي رسد اشك هايش جاري مي شود، توصيف اين صحنه بسيار سخت است، سخت است ديدن اشك هاي يك مرد يك پدر، پدري كه جگر گوشه اش را در راه اسلام فدا كرده است، كمي تامل مي كند و ادامه مي دهد: به دليل اينكه عمليات ساخت مهمات محرمانه بود، نتوانستم بگويم كه فرزندم در دانشگاه بود، با پاي پياده مسيري را طي مي كنم تا اينكه در قسمتي از مسير سوار ماشين مي شوم.

اين پدر شهيد افزود: از آبرسان تا دانشگاه را پياده پيمودم هر قدمي كه بر مي داشتم انگار تمام وجودم تكه تكه مي شد، به سمت در دانشگاه رفتم ديدم نگهبان دانشگاه حتي از ورود يك فرد نظامي خودداري مي كند پاهايم سست شد در گوشه اي نشستم و سپس به خانه برگشتم.

وي ادامه مي دهد: همسايه مان را از خواب بيدار كردم و از او خواستم كه مرا با ماشينش به چند بيمارستان ببرد، به بيمارستان رازي رفتيم، جنازه شهيد خلوتي را نشانم دادن كه تشخيص هويت نشده بود، گفتم پسر من نيست اسمش را گفتم و به سمت بيمارستان سينا رفتيم.

وي كه دوباره اشك در چشمانش سنگيني مي كند، افزود: جلوي بيمارستان پاهايم سست شد، بدنم لرزيد و نتوانستم به داخل بيمارستان بروم تا اينكه نزديكي هاي صبح كاركنان دانشگاه آمدند و به همراه آنها وارد سالن شديم و فرزندم را شناسايي كردم.

ديگر توان سخن گفتن نداشت و من نيز كه به سختي جلوي اشك هايم را گرفته بودم، رو به مادر شهيد مي كنم و مي گويم مادر از حال و هواي خود در اين چند ساعتي كه بي خبر از فرزندت بودي بگو، كه اظهار مي كند: به من گفتند 'يعقوبم در حال امدادرساني به زخميان حادثه است' ولي دل مادر خبر از هر حادثه اي مي دهد، مي دانستم سحرگاه بايد با فرزندم خداحافظي مي كردم ...

اين مادر شهيد افزود: وقتي جگر پاره تنم را ديدم آنقدر از خود بي خود شده بودم كه نمي دانستم چه شده به خاطر دارم كه مي گفتم 'يعقوب من كه زيرپيراهن قرمز نداشت لباس هاي او سفيد بودند چرا به او لباس قرمز پوشانده ايد...' بعدها فهميدم به خاطرجراحاتي كه وارد شده بود لباسش به رنگ سرخ در آمده بود.

اين مادر و پدر شهيد هردو اظهار مي كنند: حفاظت و پاسداري از انقلاب و آرمان هاي امام راحل (ره) مهمترين خواسته شهدا بود، آنها رفتند تا مردم ايران سرافراز و سربلند زير پرچم اسلام زندگي كنند و تن به بردگي دشمنان اسلام ندهند.

دانشگاه تبريز تنها دانشگاهي است كه مورد حمله مستقيم هواپيماهاي عراقي قرار گرفت كه بر اثر اين بمباران در 27 دي ماه سال 65؛ سجاد (ايرج) خلوتي، محسن محمدي غريباني، رحمان قفلگري، مرتضي زمان‌پور، علي فصيح كجاآبادي، حميدرضا ملكوتي خواه، علي‌رضا رضوان جو، عباس ارشدي پور، صديار صفري، بياضعلي اسدي فرد، سيد محسن جواهري، سعيد اميرخاني، مهدي اميركاظمي، عليرضا كريمي وفايي، حسين شيرين سرندي، مرتضي جابري، فواد الدين محمودي، يعقوب اسماعيل زاده، شيرزاد شريفي، هاشم اخترشمار، عادل جعفري نويمي پور و حسين رضاپور جام شهادت را سر كشيدند.

گزارش از مينا بازگشا

6120/587
۰ نفر