اما به نظر مي رسد بحران اوكراين بيشتر از آنچه كه مي نمود اين واژه را درعرصه سياست بين الملل بازخواني و تا حدودي سكه رايج محافل تئوريسن ها و عالمان انديشكده هاي استراتژيك حوزه سياست خارجي كرده است.
واقع امر اين است كه نه بحران اوكراين مي تواند به تنهايي توان بازآفريني دوران طولاني تقريبا پنج دهه جنگ سرد حاكم بر روابط دو بلوك غرب و شرق در قرن گذشته ميلادي را داشته باشد و نه روسيه امروزي داراي قابليت ها، اهرم ها و توانمندي اتحاد جماهير شوروي سابق است كه بتواند آن نقش شرق را در جنگ سرد ايفا كند.
از نادرترين ويژگي دوران جنگ سرد آن بود كه اقتدارسياسي- نظامي اتحاد جماهير شوروي سابق در بسياري از ممالك جهان از حياط خلوت آمريكا در آمريكاي لاتين گرفته تا غرب اروپا و پشت ديوارهاي برلين رسيده بود و اروپا كه امروز بسياري از كشورهاي اين قاره عضو اتحاديه اروپا يعني بزرگترين اتئلاف سياسي،اقتصادي، نظامي و... جهان است، صداي پاي اقتدار نظامي روسيه را به وضوح مي شنيد.
اما سوال اين است كه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق آيا اين اقتدارهمچنان باقي است؟ و يا روسيه سال هاي آغازين هزاره سوم مي تواند همانند روسيه دهه هاي پاياني هزاره دوم و يا دوران صلح مسلح دهه هفتاد قرن گذشته نقشي مقتدرانه ايفا كند؟ طبيعي است كه با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي سابق و پايان جنگ سرد روسيه به سمت شرق اروپا عقب رانده شد و اين كشور مجبور به عقب نشيني تا مرزهاي خود با اوكراين و بلاروس و... شده است.
پس از اين فروپاشي قدرت هاي غربي مشخصا آمريكا با همكاري اروپاي غربي توانستند اغلب كشورهاي شرق اروپا نظير لتوني ، استوني ، چك ، اسلواك ، روماني ، لهستان و... كه قبل از فروپاشي در دوره جنگ سرد درهيبت بلوك شرق درتقابل با بلوك غرب بوده اند به سمت غرب متمايل كنند و حتي بسياري از اين كشورها به عضويت اتحاديه اروپا و ناتو در آيند.
اوكراين نيز به عنوان دروازه ورودي غرب به روسيه از قافله مشتاقان همگرايي با غرب همانند ديگر كشورهاي تازه منفك شده از اتحاد جماهير شوروي سابق از تك نايستاد و با اولين انقلاب موسوم به انقلاب نارنجي درسال 2004 رسما از فرزند خواندگي و ميراث نا نوشته روسيه خارج شد و به سوي بلوك غرب گرايش پيدا كرد.
درحقيقت با وقوع انقلاب نارنجي و اتخاذ سياست مستقلانه كي يف از مسكو، دور شدن بيش از پيش اوكراين از روسيه و نفوذ روز افزون غرب در حياط خلوت روسيه ، پيوستن يكي پس از ديگري كشورهاي شرق اروپا به اتحاديه اروپا، استقرار سپر دفاعي غرب در لهستان و نيز پيمان هاي نظامي آمريكا با روماني را كرملين نشانه تهديد منافع روسيه به عنوان وارث ذيحق اتحاد جماهير شوروي سابق، مي دانست.
به سخن ديگر انقلاب نارنجي اوكراين نخستين هشدار جدي براي دولتمردان و حاكمان مستقر در كرملين و آغازي براي پايان دوران پس از جنگ سرد بود و از آن زمان بود كه عملا جنگ سرد ديگري هر چند در ابعاد بسيار محدودتر نسبت به جنگ سرد پيشين آغاز شد و از اين پس بود كه روسيه مرزهاي خود را در خطر عيني ديد.
روسيه پس از انقلاب اوكراين و نيز اينكه مساعي آمريكا براي عضويت اوكراين در ناتو را ديد متوجه شد اگرغرب بر اوكراين تسلط يابد بايد كليد پيروزي را به غرب بسپارد و از آن پس بود كه مسكو تمام هم خويش را مصروف بازيابي نفوذ خود در مناطق اتحاد جماهير شوروي سابق كرد.
چرا كه روسها ناگزير هستند مرزهاي خود را به سمت غرب به منظور ايجاد يك حايل امن گسترش دهند و براي تحقق اين هدف بايد موانع و مشكلات خود را با اغلب كشورهاي شرق اروپا خاصه اوكراين، لهستان و حوزه بالتيك بر طرف كنند.
پس به خوبي مي توان دريافت كه جنگ سرد جديد در قياس با جنگ سرد پيشين دو بلوك شرق و غرب بر پايه نگراني و ضعف روسيه در مرزها با كشورهاي منفك شده از اتحاد جماهير شوري سابق است و براي رفع اين نگراني بايد عمق استراتژيك خود را توسعه دهد.
البته بحران اوكراين تنها يك وجه از وجوه مختلف جنگ سرد جديد است كه آغاز شده بنا بر اين بايد منتظر ماند و رفته رفته شاهد تشديد تنش در روابط روسيه با غرب بود و بحران اوكراين ممكن است براي مدت كوتاهي خاموش شود اما با توجه به عمق اختلافات غرب و روسيه،اين بحران به عنوان آتش زير خاكستر دو باره سر بر خواهد آورد و به تعبيري ديگر جنگ سرد دوم تازه آغاز شده است.
*كارشناس سياسي - ايرنا
1064
شايد به باور بسياري ازنظريه پردازان و استراتژيستهاي علم سياست تغييراتي كه به واسطه فروپاشي اتحاد جماهيرشوروي سابق درآخرين دهه قرن بيستم درهژموني قدرت بين الملل پديدار ومنجر به اضمحلال نظام دو قطبي وپايان بلوك بندي شرق وغرب شد،بازگشت زودهنگام واژه جنگ سرد دور از ذهن بود.