خبر فوری: رفع فیلترینگ

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ۸:۰۰
کد خبر: 81598641
T T
۰ نفر

براي موتور هيچ خياباني يك‌طرفه نيست

۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴، ۸:۰۰
کد خبر: 81598641
براي موتور هيچ خياباني يك‌طرفه نيست

تهران- ايرنا- روزنامه ايران در صفحه گزارش خود نوشت: آمارهاي رسمي مي‌گويد هر 48 ساعت يك موتور سوار در تهران مي‌ميرد و اوج آمار اين مرگ و ميرها هم مي‌رسد به تابستان. كارشناسان ترافيك نام اين فصل را فصل مرگ و مير موتورسواران گذاشته‌اند چون 45 درصد مرگ و مير آنها در اين فصل اتفاق مي‌افتد.

در اين گزارش كه در شماره روز پنجشنبه هفدهم ارديبهشت 1394 خورشيدي انتشار يافت، مي خوانيم: 1- آمارهاي رسمي مي‌گويد هر 48 ساعت يك موتور سوار در تهران مي‌ميرد و اوج آمار اين مرگ و ميرها هم مي‌رسد به تابستان. كارشناسان ترافيك نام اين فصل را فصل مرگ و مير موتورسواران گذاشته‌اند چون 45 درصد مرگ و مير آنها در اين فصل اتفاق مي‌افتد و البته حالا با گرم شدن زود هنگام هوا كمي زودتر به استقبال مي‌رويم؛ تابستان يا مرگ و مير موتورسوارها؟ فرقي نمي‌كند. اگر خداي ناكرده اين روزها راه‌تان به غسالخانه بهشت‌زهرا بيفتد، مي‌بينيد بين جمعيت چقدر حرف از موتور و موتور سوار هست. ناگفته هم پيداست كه بي‌برو برگرد جوان و زير 40 سال هستند. آمار هم همين را مي‌گويد مگر استثنايي باشد.

2- يك موتور 4 برابر يك دستگاه پرايد هوا را آلوده مي‌كند. مي‌گويند 25 درصد آلودگي هواي تهران مال همين موتورهاست. البته آمار درست و درماني هم نيست كه بفهميم چه تعداد موتور در شهر ويراژ مي‌دهند. حرف از ميليون‌ها موتور است. ستاد مركزي معاينه فني مي‌گويد 3 ميليون دستگاه نكته جالب‌تر اينكه طبق گفته رئيس همين ستاد، طي 9 ماه منتهي به دي 93، تنها 40 دستگاه‌ از اين حدوداً 3 ميليون موتورسيكلت براي دريافت برگه معاينه فني به مراكز مربوطه مراجعه كرده‌اند. 40 هزار تا نه 40 تا. علي رضوي رئيس اين ستاد به تازگي گفته: «براساس قانون موتورسيكلت‌ها هم بايد مانند ساير وسايل نقليه معاينه فني شوند اما ميزان مراجعه آنها به مراكز معاينه فني در حد صفر است.» و جالب‌تر اينكه: «10 خط معاينه فني موتور سيكلت در تهران داريم كه عملاً هيچ فعاليتي ندارند.» از اين‌ها كه بگذريم با يك حساب سرانگشتي 3 ميليون موتوري كه هر كدام چهار برابر يك پرايد هوا را آلوده مي‌كنند، مي‌شود چند‌ تا پرايد؟

3- اگر آمار 3 ميليون موتور سوار در تهران را مبنا قرار دهيم چشم بسته مي‌شود گفت از اين 3 ميليون، 10 هزار نفرش هم دنبال ويراژ دادن و پر كردن اوقات فراغت در خيابان نيستند. خيلي‌ها را اجبار به موتورسواري كشانده. فكر كنيد حوالي بازار بزرگ مغازه داشته باشيد با اين فرض كه مترو هم در همه شرايط كارساز نيست، تقريباً بعد از موتور يك گزينه ديگر براي شما باقي مي‌ماند؛ پياده روي. بگذريم از اينكه خيلي‌ها نان‌شان را با موتور درمي‌آورند. طرح فانتزي هم تا دل‌تان بخواهد كليد زده مي‌شود و بعد از اينكه كار به روزنامه رسيد صاف فرستاده مي‌شود به بايگاني؛ مثل طرح جايگزيني موتورهاي برقي كه قرار بود در خيابان‌ها برايش جايگاه شارژ هم بزنيم و تنها مي‌ماند قيمت كه كمي بالا بود و يكي از سازمان‌ها هم تقبل كرده بود يارانه بدهد و براي مشتري ارزان تمام شود و همه آموزش ببينند و قانونمند هم بشوند و به به!

4- از ياد نبريم سالانه 5 هزار موتورسوار در كشور مي‌ميرند.

خيره به چراغ قرمز خبر صبحگاهي راديو را گوش مي‌كنم: «يك خودروي مدل بالا با سرعت غيرمجاز در ساعت 2 بامداد با چهار سرنشين در بزرگراه صدر واژگون شد.»

چراغ سبز مي‌شود ماشين‌ها مرتب بوق مي‌زنند، يعني زودتر برو تا چراغ قرمز نشده. بعضي‌ها انگار به نشانه اعتراض براي پليس سر چهارراه بوق مي‌زنند كه مثلاً چرا تايم چراغ قرمز طولاني شده اما سبز خيلي كم؟ لابد نمي‌دانند چراغ هوشمند عمل مي‌كند، تغييرات محيط را مي‌سنجد، محاسبه مي‌كند، تايمر را نگه مي‌دارد و از اين حرف‌ها. گاهي هم البته قاطي مي‌كند. حالا هم به ازاي هر 150 ثانيه قرمز فقط 8 ثانيه سبز مي‌ماند و اين حرص همه راننده‌ها را درآورده. خودم را با مرور تحليل‌هايي كه از پيش خوانده‌ام آرام مي‌كنم: «بعضي ساعات ترافيك شمالي جنوبي سنگين مي‌شود و بعضي ساعت‌ها شرقي غربي. در اين زمان‌ها بايد ترافيك را مديريت كرد.»

بعد از تحمل پنج بار چراغ قرمز يعني 750 ثانيه نوبت به من مي‌رسد. در لاين سرعت قرار مي‌گيرم سر چهارراه اما باز هم نمي‌توانم از چراغ عبور كنم چون موتورسوارها از سمت چپ چهارراه را تقريباً تا وسط خيابان سد كرده‌اند و ماشين‌هايي كه در لاين سرعت هستند، نمي‌توانند براحتي عبور كنند. خيلي حرصم مي‌گيرد گوشه روسري‌ام را كه به كمربند ايمني گير كرده بيرون مي‌كشم و زل مي‌زنم به پليسي كه كنار پياده‌رو ايستاده و چراغ قرمز را تنظيم مي‌كند، چرا اين همه موتور سوار از او حساب نمي‌برند و هر طور دل‌شان مي‌خواهد ويراژ مي‌دهند و خيابان را به هم مي‌ريزند و همين زمان كم را هم از اتومبيل‌ها مي‌گيرند؟ خب آنها هم حق دارند بايد به كاري برسند. همه حق دارند!

اين دفعه تصميم مي‌گيرم تا چراغ سبز شد پدال گاز را فشار دهم و از اين چراغ قرمز عبور كنم اما يك موتور سوار كه بجز خودش چهار نفر را هم روي باك بنزين و تركش جا داده، طوري لا‌به‌لاي ماشين‌ها پيش مي‌آيد و خودش را به سپر جلويي ماشين مي‌چسباند و چشم غره‌اي هم به من مي‌رود كه عطايش را به لقايش مي‌بخشم. چراغ سبز شده اما موتورسوار حركت نمي‌كند. چند بار بوق مي‌زنم، نمي‌شنود. خودش را به نشنيدن زده. چه معني دارد مرد براي يك خانم راه باز كند. دلم مي‌خواهد بكوبم به چرخ موتورش اما تقصير بقيه چيست؟ با هزار زور و زحمت لاينم را عوض مي‌كنم و از چهارراه رد مي‌شوم. در آينه، پليسي را مي‌بينم كه دارد دكمه‌هاي چراغ قرمز را دست كاري مي‌كند تا شايد كمي از بار ترافيك كم شود.

كلافه شده‌ام، يو‌اس‌بي ‌را داخل ضبط ماشين مي‌گذارم كاش بزرگراه بود و فقط لايي مي‌كشيدم و با سرعت مي‌رفتم. اما در همين خيابان عريض و طويل هم آنقدر جا هست كه كمي سرعت بگيرم. به چراغ قرمز مي‌رسم و دستي را مي‌كشم چرخ ماشين صداي قيژي مي‌دهد و صدايش مي‌پيچد، باز هم چراغ قرمز.

بعضي از موتورسوارها به زحمت از چراغ قرمز رد مي‌شوند و راه ماشين‌هايي را كه از آن سمت مي‌روند سد مي‌كنند. وقتي چراغ سبز شد از كنار همان موتورسوارها گذشتم. به بزرگراه رسيدم و خوشحال بودم كه حالا مي‌توانم گاز بدهم و سريع به محل كارم برسم. سرعتم از 80 بالا مي‌زند صداي ضبط ماشين را زياد مي‌كنم و باز هم همان آهنگ كه ماشين را هم به وجد آورده اما وقتي به گاردريل وسط بزرگراه دقت مي‌كنم چشمم مي‌افتد به دوربين راهنمايي و رانندگي سرعتم را سريع پايين مي‌آورم و كلي هم به خاطر زرنگي‌ام كيف مي‌كنم. بقيه ماشين‌ها هم همين كار را مي‌كنند به دوربين كه مي‌رسند آدم‌هايي مي‌شوند كه قانون را با دل و جان رعايت مي‌كنند. اما باز هم موتوري‌ها استثنا هستند. آنها به دوربين كه مي‌رسند، حرص راننده‌ها را درمي‌آورند و تا مي‌توانند گاز مي‌دهند و لايي مي‌كشند. آدم به موتوري‌ها حسودي‌اش مي‌شود. خيابان و پياده‌رو مال آنهاست. وقتي بزرگراه به حالت قيف درمي‌آيد و من براي گذشتن از گلوي قيف مجبور مي‌شوم كلي توي ترافيك بمانم موتوري‌ها براحتي از گلوي تنگ قيف رد مي‌شوند و به مقصد مي‌رسند، البته شايد برسند.

از خروجي بزرگراه وارد خيابان يكطرفه‌ مي‌شوم. يكي از همان موتوري‌ها كه چند دقيقه قبل آرزو داشتم جاي آنها بودم جلويم سبز مي‌شود. محكم پايم را روي پدال ترمز مي‌گذارم. آگهي تبليغاتي يكي از روغن ترمزها از ذهنم عبور مي‌كند. اگر ترمزم اي بي‌اس نبود حتماً موتوري درب و داغون شده بود. قلبم بشدت مي‌زند، توي آينه نگاهي به خودم مي‌اندازم رنگم پريده، گوشهايم داغ شده و شقيقه‌هايم مي‌زند، بعد از چند لحظه از ماشين پياده مي‌شوم موتوري سالم است، چيزيش نشده. نفس عميقي مي‌كشم؛ خدا را شكر مي‌كنم. مي‌خواهم بگويم ببخشيد اما يادم مي‌آيد خيابان يكطرفه است و موتورسوار ورود ممنوع آمده. خيلي زود قيافه حق به جانب مي‌گيرم و با اخم نگاه مي‌كنم. فايده‌اي ندارد. او دست پيش گرفته: «مگه كوري موتور به اين بزرگي رو نديدي؟ داشتي منو مي‌كشتي. زن كه بشينه پشت فرمون همينه ديگه. نمي‌دونم كي به زن‌‌ها گواهينامه مي‌ده‌‌،گيري‌كرديم ها.»

دهانم از تعجب باز مانده هاج و واج نگاهش مي‌كنم و مي‌گويم اينجا خيابان يكطرفه است. اما انگار نه انگار كه خلاف كرده موتورش را بلند مي‌كند و با غرغري زير لب دور مي‌شود.

خدا را شكر بخير گذشت ياد موتورسواري افتادم كه پارسال درست وسط همين خيابان يكطرفه ورود ممنوع آمد و چون سرعتش زياد بود خورد به كاپوت يك پرايد و بعد توي هوا چرخ زد و دوباره خورد به كاپوت پژو 405 و بعد كه باعث تصادف سه تا ماشين ديگر شد آنچنان به زمين خورد كه در دم كشته شد.

هيچ وقت آن روز از ذهنم پاك نمي‌شود، آن مرد خيلي جوان بود كيسه ميوه‌هايي كه پشت موتورش بود همه پخش زمين شد.

مي‌رسم به پل روگذر. در سرازيري پل جرثقيل پليس راهنمايي و رانندگي را كنار خيابان مي‌بينم و يك عالم موتور كه توقيف كرده‌اند. هر موتورسواري از روي پل پايين مي‌آمد متوقف مي‌شد. ياد آن موتورسوارهايي افتادم كه تا وسط چهارراه آمده بودند و پليس كاري به كارشان نداشت، خب بالاخره يك جا يقه آدم را مي‌گيرند.

پل را رد كردم بايد وارد كوچه بعد از پل مي‌شدم اما آن جرثقيل حواسم را پرت كرد براي همين از كوچه بعدي رفتم به انتهاي كوچه كه رسيدم خيابان اصلي بود بايد به سمت راست مي‌پيچيدم. شانس آوردم يك موتور در لاين ويژه اتوبوس خلاف مسير به سمت من مي‌آمد و من سريع خيابان را به سمت راست پيچيدم.

اما يكدفعه صداي پليس را مي‌شنوم: «بزن كنار!» با كارت ماشين پياده مي‌شوم مي‌دانم نخستين چيزي كه مي‌خواهد مدارك ماشين است. علت توقف ماشين را مي‌پرسم. مي‌گويد: «تابلوي گردش به راست ممنوع را نديدي؟» هاج و واج نگاهش مي‌كنم. برمي‌گردم تا تابلو را ببينم، قبل از آنكه حرفي بزنم قبض جريمه را به همراه كارت ماشين به سمتم مي‌گيرد. با خودم مي‌گويم: «نه واقعاً نديدم از خانه تا اينجا آنقدر شوكه شده‌ام كه چشمانم جايي را نمي‌بيند حتي تابلوهاي راهنمايي را.»

*منبع: روزنامه ايران

**پژوهش**2002**9131