از دور قرمزی لباسش چشم همه را به خود خیره كرده و صدای تنبكش به گوش می رسد، به آنها كه نزدیك می شوی، صورت سیاهشان نیز جلب توجه می كند و این روزها حاجی فیروزهای زیادی پشت چراغ قرمز و یا ترافیك نوروزی خیابان ها شهرهای مختلف ظاهر شده اند.
در ایام گذشته حاجی فیروز روزگار ما مانند بابانوئل فردی مسن بود اما این سال های اخیر اغلب حاجی فیروزهای شهر ما كودكان، نوجوانان و جوانان هستند و هر كدام برای لقمه نانی به بازار می آیند.
صورتش را با ذغال و گاهی اوقات با ماژیك و آبرنگ سیاه می كند تا در پس این صورت سیاه، پولی را جمع كند.
پشت چراغ قرمز ایستاده بودم كه تق تق شیشه توجه مان را جلب كرد، دیدم كودكی با لباس حاجی فیروز است كه با صدای دلنشینش شعر معروف حاجی فیروز را كه ما را به گم شدن در خاطرات خوب گذشته كه حتی اگر بد هم بودند سال به سال بیشتر رتوششان كردیم و قاب گرفتیمشان و حال مدت هاست زیبا شده اند، زیرلب زمزمه می كرد.
ˈارباب خودم سامبولی بلیكم
ارباب خودم سر تو بالا كن
ارباب خودم منو نیگا كن
ارباب خودم لطفی به ما كن
ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمی خندی؟
لبخندی زد و گفت: ارباب خودم چرا نمی خندی، ارباب خودم چرا به حاجی فیروز كمكی نمی كنی؟ در این حال دردی نهفته دلش را از پشت چهره سیاهش بیان كرد.
این نوجوان 16 ساله كه بیشتر غروب ها و هنگام ترافیك به خیابان های پرترافیك می آید، می گوید: من یتیمم و مادرم كه به علت بیماری توان كار كردن ندارد، در خانه مان منتظر یك لقمه نان است كه من می خواهم به خانه ببرم.
علیرضا می گوید: طول سال زمانی كه فقط به مدرسه می روم كار نمی كنم و بقیه روزها یا شیشه ماشین ها را تمیز می كنم یا برخی مواقع نیز كفش واكس می زنم، اما ایام عید كه مردم پول بیشتری دارند در نقش حاجی فیروز می آیم تا مردم به من كمك كنند.
از او پرسیدم حاجی فیروز كیه و چرا در ایام عید نوروز به خیابان ها می آید، كه جواب می دهد: من اطلاع ندارم فقط می خواهی تو لباس حاجی فیروز پولی دربیارم.
بعدش بدون اینكه كمكی از من بخواهد، سرش را پایین انداخت و رفت سراغ دیگر ماشین ها كه در ترافیك بودند.
شاید خیلی دردناك باشد كه ما روزهای قبل از عید را با حاجی فیروزی شروع كنیم كه مانند بابانوئل نباشد و هدیه ای برایمان به ارمغان نیاورد بلكه بخواهد از ما درخواست كمك و یاری داشته باشد.
حاجی فیروز مردی سیاه چهره كه دست یاری به سوی مردم دراز كرده و اگر با روی گشاده نیز از او استقبال نكنی با این جمله كه ˈارباب خودم چرا نمی خندی؟ ˈ انسان را به خنده وادار می كند تا به او كمك كنیم.
** بذار به كاسبیم برسم
از یكی دیگر از این حاجی فیروزها كه در میدان هفتم تیر بود پرسیدم كه چرا در نقش حاجی فیروز درآمدی كه در جواب گفت ای بابا خانم میشه این سوال های عجیب غریب رو از من نپرسی و چند قدم جلوتر رفت و گفت بذار به كاسبیم برسم.
گفتم اگه اجازه بدی فقط چند دقیقه وقت شما را گرفته و صحبت كنم!
دوباره طفره رفت و گفت: با این كارت بخشی از كمك های مردم را از دست می دم ها.
با خنده بهش گفتم ببین شما داری پول در میاری منم با تهیه گزارش از حاجی فیروزها می خوام خبرهای شما را منتشر كنم!
حاجی فیروز میدان هفت تیر ادامه داد: قول بده فقط چند دقیقه باشه تا شب نشده به نون و نوایی برسم.
پرسیدم چرا قبول كردی چند روز مونده به عید نوروز به جای برخی فعالیت ها و كارها نقش حاجی فیروز رو بازی كنی؟
گفت: این روزها بهترین آرامش دهنده روح مردم موسیقی و رقص و پایكوبیه چون همه غصه زیادی دارن مثل ماها حاجی فیروزها!
چه مشكلاتی؟
من اگه مشكل مالی و اقتصادی نداشتم با 23 سال سن و تو دوران جوانی نمی اومدم هر روز صورت خودم رو سیاه كنم تا كسی منو نشناسه و با لباس حاجی فیروز گدایی كنم.
چرا باید از صبح تا شب هنگامی كه شهر شلوغه با صورتی سیاه مانند دلقكی تو شهر بچرخم تا شاید پولی برای زن و بچه ام در بیارم.
حاجی فیروز امروز شهر ما چون درد و دل زیادی داشت و مشكلات به قول خودش كمرش رو خم كرده ادامه داد: خدا خیره بده كسی كه باعث شد حاجی فیروز به خیابون ها بیاد تا ما امروز بتونیم كمك های مردم رو برای تامین زندگیمون جمع آوری كنیم.
حاجی فیروز بهانه ای برای ما آدم های ندار محسوب میشه تا با این كار موجی از شادی را برای بچه های كوچیكمون به خونه ببریم.
وی با خنده بسیار غمناكی گفت: ممكنه اگه یك روزی پول كم ببرم، خانمم تو خونه راهم نده.
چند قدم جلوتر كه رفت دوباره شروع به خواندن یكی دیگه از شعرهای حاجی فیروز با برخی حركت ها كرد.
بشكن بشكنه بشكن،
من نمی شكنم بشكن،
اینجا بشكنم یار گله داره،
اونجا بشكنم یار گله داره!
این سیاه بیچاره چقد حوصله داره.
با این افكار كه ای كاش روزی برسه كه هیچكس حتی در نقش حاجی فیروز به گدایی نپردازه و تنها نقش واقعی این افراد برای ندا دادن به مردم برای رسیدن ایام عید باستانی نوروز در خیابان ها حضور پیدا كنند با حاجی فیروز خدا حافظی كردم.
دیگر خبری از حاجی فیروز لاغر اندام با چهره سیاه كرده و لباس قرمز همراه با كلاه دوكی شكل قرمز و دایره و تنبكی به دست نیست، امروز حاجی فیروزی تنها برای طلب كمك از مردم به صحنه آمده است.
اما رقص و شیرین كاری و خواندن شعرهای ضربی با رقص را همچنان از حاجی فیروزهای گذشته به همراه دارند به طوری كه همین كارشان باعث جمع شدن مردم و كمك كردن به آنان می شود.
اجتمام(5)**7268 ** 1418
تهران - ایرنا - صدای پای بهار كه به گوش می رسد، گویی از دل تاریخ - كنار هم همه شلوغی بازار، ازدحادم جمعیت در خیابان ها برای خریدهای بهاری- باید صدای تنبك حاجی فیروزها و نوای خوانش هایشان باشد بر فراز تنگ ماهی ها و سبزه های كنار خیابان ها كه گذارده شده برای فروش، تا با همه وجود حس كنی «نوروز می آید.»... و گویی دلت به یكباره تنگ می شود برای چیزی كه نمی دانی جیست.