در اين گزارش كه در شماره يكشنبه 22 فروردين 1395 خورشيدي به قلم جواد نوائيان رودسري انتشار يافت، مي خوانيم: ترديدي نيست كه شاهان قاجار، جملگي مستبد و خودرأي بودند و اگر مبارزه دليرانه مردم اين مرز و بوم نبود، در برابر خواست ملت، مبني بر تأسيس مشروطه، تمكين نميكردند. با اين حال، در ميان اين شاهان مستبد، محمدعليشاه را، بيش از ديگران، به صفت مستبد ميشناسيم.
شاهي مغرور، نادان، دهانبين و ظنين به اطرافيان كه در دوم تيرماه سال 1287(هـ.ش)، فرمان داد مجلس شوراي ملي را به توپ ببندند و بساط مشروطيت را برچينند. به اين سان، هنوز دوره دوساله نخستين مجلس شوراي ملي به پايان نرسيده بود كه خانه ملت، ويران و دوران يكساله «استبداد صغير» آغاز شد.
**شخصيت «مستبد كوچك»
محمدعليشاه در تيرماه سال 1251 (هـ.ش) متولد شد. مادرش «تاجالملوك»، معروف به «امالخاقان»، دختر «اميركبير» و خواهرزاده ناصرالدينشاه بود. «امالخاقان»، در خردسالي پدر خود را از دست داد و در دربار قاجار رشد كرد و تربيت شد و بعدها به همسري مظفرالدينشاه درآمد.
محمدعلي ميرزا، نخستين فرزند پسر «امالخاقان» بود. «ناصر نجمي» در كتاب «محمدعليشاه و مشروطيت»، درباره ويژگيهاي فردي و اخلاقي محمدعليشاه مينويسد:«كوتاه قد و فربه بود و صورتي چاق و گونههايي برآمده داشت.
او در اجراي وظايف حكمراني و سياسي تا حدي قاطع بود... هرچند كه برخي تاريخنگاران وي را فاقد عزم، اراده و ثبات عقيده قلمداد كردهاند، ولي بر مبناي برخوردهايي كه با دشمنان و مخالفان خود كه اكثراً مشروطهطلبان و زعماي آزاديطلب بودند، داشتهاست، ميتوان اين پادشاه را كه بر چهره و جبينش، رنگ استبداد و قلدرمآبي ريختهاند، مردي يكدنده و قاطع معرفي كرد.» دوران كودكي او در تبريز گذشت؛ پايتخت دوم قاجارها كه معمولاً وليعهد را به حكمراني آن ميگماردند.
محمدعليميرزا، زير نظر آموزگاري روس و يهوديتبار تربيت شد؛ «سرگئي ماركويچ شاپشال»، مشهور و ملقب به «اديبالسلطنه»، كه نفوذ فراواني بر شاگرد خود داشت، افزون بر آموزش زبان روسي، تمايلات دروني محمدعليميرزا را هم به سمت و سوي روسيه تزاري كشاند.
اين رويكرد تربيتي، در آينده محمدعليميرزا به شدت تأثير گذاشت. او پس از صدور فرمان مشروطيت از سوي مظفرالدينشاه، خواه ناخواه و براي آنكه سلطنتش پس از پدر تضمين شود، خود را طرفدار خواست مردم و مشروطه معرفي و حتي سوگندنامهاي را مبني بر وفاداري به مشروطيت مهر و امضا كرد. اما مدتها در برابر تصويب قانون اساسي مشروطه كه به زعم او، قدرت شاه را محدود ميكرد، ايستاد.
**بيمناك از مشروطه خواهان
محمدعليشاه، پس از رسيدن به سلطنت، رويكردي مخالف با مشروطيت در پيش گرفت. او، «ميرزاعلياصغرخان اتابك» را كه از مخالفان معروف مشروطه بود به عنوان صدراعظم برگزيد.
در مجلس تاجگذاري محمدعليشاه، از نمايندگان مجلس شوراي ملي دعوت به عمل نيامد. مخالفتهاي مدام او با نظرات نمايندگان مردم و فعاليتهاي «اتابك» در اين زمينه، كاسه صبر مردم را لبريز كرد و در نهايت، «اتابك»، هنگام خروج از مجلس، به ضرب گلوله «عباسآقا صراف تبريزي» از پاي درآمد.
حضور هزاران نفري مردم در مراسم چهلمين روز كشته شدن «عباسآقا صراف تبريزي»، باعث وحشت بيشتر محمدعليشاه شد و او كه تا آن زمان از امضاي متمم قانون اساسي مشروطه، خودداري كردهبود، به سرعت آن را امضا كرد و طي نامهاي به مجلس شوراي ملي نوشت:«متمم نظامنامه اساسي ملاحظه شد.
تماماً صحيح است و شخص ما ان شاءا... حافظ و ناظر كليه آن خواهيم بود. اعقاب و اولاد ما هم ان شاءا... مقوي اين اصول و اساس مقدس خواهند بود.» با اين حال، شاه از مشروطهخواهان به شدت بيمناك بود. آنها حتي طرفداران او را هم ترسانده بودند.
در تهران جمعيتي از شاهزادگان ناراضي، فرماندهان نظامي و مالكان بزرگ، انجمني تشكيل دادند و ضمن ابراز وفاداري نسبت به مشروطه، از شاه خواستند از جنبش حمايت كند. آنها تهديد كرده بودند كه در صورت مخالفت شاه با مشروطيت، ديگر از او حمايت نخواهند كرد. گزارشي كه «ايوان الكسويچ زينويف»، وزير مختار روسيه تزاري در ايران، در اين باره تنظيم كرده، درخور تأمل است.
او مينويسد:«روابط دربار با عناصر آزاديخواه رو به وخامت گذاشته بود. اول دسامبر عدهاي از اعضاي افراطي انجمنها در مسجد سپهسالار گرد آمدند. در حضور جمعيتي كه تمام فضاي مسجد را فرا گرفته بود، سخنرانيهاي پرحرارت انقلابي به عمل آمد و در پايان تصميم گرفته شد كه از شاه درخواست شود بعضي از نزديكان خود را از تهران تبعيد كند.»
پذيرش اين مطالبات براي محمدعليشاه غيرممكن بود. وقتي به او خبر دادند كه اعضاي انجمنها به جمعآوري اسلحه پرداخته و در مسجد سپهسالار بست نشستهاند، فرصت را غنيمت شمرد و تصميم گرفت نقشه خود را اجرا كند. «زينويف» مينويسد:«حفظ نظم شهر به بريگاد قزاق محول گرديد و از ورامين، سواران ايل اوسيلو[اصانلو] كه عاري از هرگونه ديسيپلين[نظم و ترتيب] بودند، به تهران احضار شدند.
در همان هنگام، به نام شاه از مجلس خواسته شد كه طرفداران مجلس از مسجد[سپهسالار] بيرون آيند و تا برقراري كامل امنيت در شهر، مجلس كار خود را تعطيل كند.» عدم پذيرش اين امر از سوي مجلس، شرايط را ملتهبتر كرد.
تعدادي از نمايندگان، براي گفتوگو نزد شاه رفتند تا مشكلات پيشآمده را حل و فصل كنند، اما شرايط به گونهاي ديگر رقم خورد. محمدعليشاه كه پس از واقعه ترورش در «دوشانتپه»، به مشروطهخواهان بسيار بدبين شدهبود، از نمايندگان خواست به خواسته او تمكين كنند، اما مخالفت نمايندگان، موجب خشم شاه شد.
«سيدجلالالدين مدني» در كتاب «تاريخ سياسي معاصر ايران»، در اين باره مينويسد:«هنگامي كه مذاكرات به نتيجه نرسيد و محمدعليشاه از مجلسيان عصباني بود، ناگهان دستخطي به اين شرح براي مشيرالسلطنه، رئيسالوزرا، فرستاد: جناب اشرف مشيرالسلطنه، چون هواي تهران گرم بود و تحملش براي ما سخت، از اين رو به باغشاه حركت فرموديم.
پنجشنبه، چهارم جماديالاول.» محمدعليشاه كوشيد با فرستادن سوگندنامه وفاداري خود به مشروطيت كه پشت جلد قرآن نوشته شدهبود، مخالفان را فريب دهد. سپس دستور داد محافظان مسلح مجلس، متفرق شوند.
در پي اين اتفاق، 12 تن از سران مشروطهخواهان به ديدار شاه در «باغشاه» رفتند تا زمينه رفع كدورت را فراهم كنند، اما او دستور داد همه را بازداشت كردند و سپس فرمان داد تلگرافي به اين شرح براي ايالات مخابره كنند: «اين مجلس برخلاف مشروطيت است. هر كس مِن بعد از فرمايشات ما تجاوز كند، مورد تنبيه و سياست سخت خواهد بود. محمدعلي شاه.» به اين ترتيب، استبداد صغير آغاز شد؛ دورهاي كه يك سال دوام پيدا كرد.
**به توپ بستن مجلس
روز دوم تيرماه سال 1287، بريگاد قزاق، به فرماندهي كلنل «لياخوف» روس، مجلس شوراي ملي را به توپ بست. شاه سرمست از پيروزي به دست آمده، دست قزاقها را براي غارت اموال عمومي و خصوصي باز گذاشته بود. تمام خانههايي كه به عنوان سنگر توسط مشروطهخواهان و نمايندگان مجلس مورد استفاده قرار گرفتهبود، غارت شد.
قزاقها به داخل ساختمان مجلس ريختند و هرچه به دستشان رسيد، غارت كردند. از همه مهم تر، اسناد و صورتجلسههاي مجلس شوراي ملي نيز توسط آنها نابود شد. حتي در و پنجره مجلس نيز از اين غارت در امان نماند.
سپس، قزاقها به پارك «امينالدوله» رفتند و به تعدادي از علما، مشروطهخواهان و نمايندگان مجلس كه در اين مكان حضور داشتند، حمله كردند. «مستشارالدوله»، يكي از شاهدان اين واقعه، در خاطرات خود مينويسد:«همين كه نزديك شدند، هنگامه دلگدازي برپا شد كه به گفتن راست نيايد.
بيش از همه به دستار داران[روحانيان] پرداخته، تو گويي كينه همه را از ايشان باز ميجستند، ميزدند، دشنام ميدادند، رخت از تن هايشان ميكندند. من كنار درختي ايستاده بودم و چون مرا از شمار ايشان نميگرفتند، كاري با من نداشتند، ولي از آسيبي كه به آقايان ميرساندند دلم نزديك بود بتركد. بهبهاني و طباطبايي را چندان زدند كه اندازه نداشت.
يكي از اين رو سيلي يا مشت يا قنداق تفنگ مينواخت و آن يكي فرصت نداده از آن رو مشت يا سيلي ميخوابانيد. ديدم سر برهنه آقا سيدعبدا... [بهبهاني] در هوا اين ور و آن ور ميرفت. در همه اين آسيبها تنها سخني كه از زبان اينان بيرون ميآمد جمله «لاالهالاا...»بود.» وضعيت ساير مناطق تهران نيز دست كمي از پارك «امينالدوله» نداشت.
سفير وقت فرانسه در خاطراتش مينويسد: «من همانروز عصر از ميدان جنگ و خيابانهاي اطراف بهارستان بازديد كردم. سطح ميدان بهارستان آغشته به خون بود، در برخي جاها مقدار خون به قدري زياد بود كه اگر كسي ميخواست عبور كند تا مچ پا در خون فرو ميرفت.
كف خيابان جلوي مسجد سپهسالار و خيابان ظلالسلطان و چراغبرق، پر از خون بود.» تعداد كساني كه در اين واقعه كشتهشدند، هيچگاه مشخص نشد. قزاقها، «آيتا...سيدجمال افجهاي» و كساني را كه همراه او و براي كمك به نمايندگان مجلس، به سمت بهارستان ميرفتند هم، به گلوله بستند.
به فرمان محمدعليشاه تعدادي از مشروطهخواهان را با درشكه به باغشاه منتقل كردند و افرادي مانند «ملكالمتكلمين» و «ميرزاجهانگيرخان صوراسرافيل» را در حضور او خفه كردند. برخي را مانند «قاضي ارداقي» ابتدا با سم مسموم كردند و سپس به فجيعترين شكل ممكن به قتل رساندند. اين توحش كمسابقه چهار ساعت ادامه داشت.
در غروب روز دوم تيرماه سال 1278هـ.ش، محمدعليشاه در تهران حكومت نظامي اعلام و لياخوف روس را به سمت فرماندار نظامي پايتخت منصوب كرد. ظاهراً همه چيز به پايان رسيدهبود، اما قيام مردم تبريز، به رهبري «ستارخان» و «باقرخان»، اميد به اضمحلال استبداد را دوباره در دل مردم ايران زنده كرد.
قيام آذربايجان، تمام ايران را تكان داد و سرانجام، با عبور مشروطهخواهان از دروازه «بهجتآباد» تهران، طومار حكومت محمدعليشاه نيز در هم پيچيده شد و او به سفارت روسيه گريخت.
**سقوط و مرگ يك مستبد
مجلس عالي مشروطهخواهان، روز 26 تيرماه سال 1288، محمدعليشاه را از سلطنت خلع كرد و پسر خردسالش، احمدميرزا را با عنوان احمدشاه، بر تخت سلطنت نشاند. محمدعليشاه با برقراري مستمري كلاني از بودجه كشور، به روسيه تبعيد شد.
او مدتي بعد كوشيد با پشتيباني روسها، دوباره به ايران بازگردد و حكومت برباد رفتهاش را بازيابد، اما موفق به اين كار نشد و پس از فرار به روسيه، مجلس مستمرياش را هم، قطع كرد. محمدعليشاه، درمانده و از همه جا رانده، راهي بندر «اودسا» در اوكراين شد، تا بقيه روزهاي عمر خود را در آنجا سپري كند. او كه مورد حمايت روسيه تزاري قرار داشت، تا سال 1919 ميلادي و سقوط حكومت تزارها در روسيه، در «اودسا» ماند. محل اقامت محمدعليشاه، كاخي مجلل بود كه امپراتوري روسيه در اختيار او گذاشته بود تا بتواند با ثروت هنگفتي كه از چپاول اموال مردم ايران به دست آوردهبود، به راحتي در آنجا زندگي كند.
با اين حال، اين عيش نيز خيلي زود منقّص شد. با وقوع انقلاب روسيه، محمدعليشاه بندر «اودسا» را، در سال 1298 هـ.ش، به مقصد بندر «ساوونا» در ايتاليا ترك كرد.
او تا 16 فروردين سال 1304، زماني كه مرگ به سراغش آمد، در «ساوونا» ساكن بود. خبر مرگ شاه مستبد قاجار، بازتاب كمي در جرايد و مطبوعات داخل ايران يافت. «شفق سرخ» اين خبر را به عنوان خبر دوم صفحه اصلي خود درج كرد و به اشتباه نوشت:«محمد علي ميرزا پادشاه مخلوع ايران در پاريس[!!] به مرض ديابت فوت شده است.»
*منبع: روزنامه خراسان
**گروه اطلاع رساني**9128**2002
تهران- ايرنا- روزنامه خراسان در صفحه تاريخ به بررسي شخصيت محمدعلي شاه، فعاليت هاي سياسي وي و چگونگي بركناري او از سلطنت پرداخت.