** مبناي ارتباط ادبيات و تاريخ
'عزرا پاوند' شاعر و مترجم آمريكايي (1885-1972) مي گويد 'ادبيات، خبري است كه كهنه نمي شود.'
يك شعر، داستان يا نمايشنامه، ضمن آنكه بيانگرِ حالات دروني صاحب اثر است، در بسياري از موارد، بازگوكننده وضعيت فرهنگ و جامعه اي است كه شاعر يا نويسنده در آن باليده و قلم به دست گرفته است. اديب، آنچه را كه مي گويد با آرايه هايي همراه مي كند كه كهنگي ندارد و چند قرن بعد هم خواندني است.
اين سخن را در باره هنرهاي ديگر نيز مي توان گفت، اما چون ادبيات از دوران باستان، اقشار گسترده تري از مردم را دربر گرفته و به صورت مكتوب به جا مانده است، شايد بتوان ادعا كرد پس از كتاب هاي تاريخ، هيچ اثري به اندازه ادبيات نمي تواند ما را با سرگذشت ملت ها آشنا كند.
در ادبيات آمريكا، بيشترين موعظه ها مربوط به دوره مهاجرنشيني (1650-1750) است كه آمريكا مستعمره اروپا بود و افرادي بسيار دين-محور كه عمدتا مذهبي متفاوت از اروپائيان داشتند، براي كشف سرزميني كه بتوانند در آن رشد كنند، دست به مهاجرت زده بودند.
بيشترين رساله هاي سياسي، سفرنامه ها و ادبيات استدلالي آمريكا، در دوره انقلابي يا عصر انديشه (1750-1800) نوشته شد. جنگ هاي استقلال آمريكا و شكست بريتانيا از 'جرج واشنگتن' ويژگي اين دوره از تاريخ آمريكا است.
سپس شعر و داستان هاي كوتاه با محوريت 'برده داري' بر ادبيات آمريكا غلبه كرد و اين اتفاق در دوره رومانتيك (1800-1860) يعني زماني رخ داد كه شكاف اجتماعي برسر برده داري در ايالات متحده بالا گرفته بود. اين دوره با پيروزي 'آبراهام لينكلن' در انتخابات سال 1860 به اوج خود رسيد.
دوره هاي بعدي مانند رنسانس آمريكا، نوگرايي، پسانوگرايي و غيره، اگرچه دوره هاي ادبي به شمار مي رفتند، اما در واقع، بازتاب تحولات فرهنگي و اجتماعي اين كشور بودند.
اين ارتباط تنگاتنگ ميان تاريخ و فرهنگ يك كشور و ادبياتِ آن سرزمين، عينا در مورد كشورهاي ديگر نيز صادق است.
** ارتباط ادبيات فارسي و تاريخ ايران
بي آنكه بخواهيم اغراق كنيم، ملت ايران يكي از اندك جوامعي بوده كه بيشترين انس و الفت را با ادبيات داشته است. بيشترين 'شاهان شاعر' در تاريخ جهان را نيز مي توان در ميان حاكمانِ ايراني يافت؛ زيرا اين بعد از شخصيت آنان مي توانست برايشان در ميان مردم مقبوليت ايجاد كند. از بهرام گور ساساني بگيريد تا بسياري از شاهان سلجوقي و صفوي شعر مي گفتند. شاه عباس صفوي كه نه تنها شعر مي سرود، بلكه آثار ديگران را هم نقد ادبي مي كرد. فتحعلي شاه قاجار احتمالا براي كسب مشروعيت در فضاي نارضايتي عمومي ناشي از ضعف او در برابر روس ها، شعرهاي شورانگيزي در مدح خاندان پيامبر و حضرت علي (ع) سروده است. ناصرالدين شاه قاجار هم با هر ضرب و زوري كه بود، شعرهايي مي سرود و گاه شاعران دربار آنها را كامل مي كردند.
چون محتواي شعرها معمولا نسبتي مستقيم با حال و هواي جامعه داشته است، ادبياتِ هر دوره، مانند تكه اي از يك پازل عمل مي كند كه وقتي در كنار ديگر اسناد تاريخي قرار مي گيرد، به ترسيم فضاي فرهنگي و اجتماعيِ آن برهه از تاريخ منجر مي شود. مسلما بررسي همه اين برهه ها در ادبيات فارسي، نيازمند نگارش چندين كتاب است. در زير، براي روشن شدن امر، تنها به سه نمونه اشاره اي گذرا مي كنيم.
** جنبش احياي شكوهِ ايران
اتفاقي نيست كه حكيم ابوالقاسم فردوسي، پس از چند سده فترت ادبي در ايران و تسلط زبان و ادبيات عرب بر كشورمان، دست به آفرينش اثري بزرگ و حماسي مي زند كه بنيادش بر زبان پارسي استوار است.
فردوسي (زاده 329 هجري)، ابوريحان (زاده 352 هجري) و ابن سينا (زاده 359 هجري)، هر سه از بستر انديشه ساماني كه معتقد به استقلال از سلطه اعراب و شكوفايي علمي ايران بود، برخاستند.
سامانيان دانشمندان و اديبان ايراني را تشويق كردند كه به زبان فارسي بها دهند. زماني كه ابوالقاسم سمرقندي، كتاب ديني خود به نام 'السواد الاعظم' شامل باورهاي مذهبي حنفيان را نزد 'امير اسماعيل ساماني' برد، بنيانگذار سامانيان در كمال تعجب به او دستور داد كه كتابش را به فارسي ترجمه كند و گفت: 'اين كتاب را به فارسي برگردانيد تا چنانكه خاص را بُوَد، عام را نيز بُوَد.'
در چنين بستري، ابوريحان كه عربي هم مي نوشت، به نگارش فارسي تشويق شد و براي مثال در كتاب ' التفهيم' كه پيرامون رياضيات و نجوم است، زاويه منفرجه را 'زاويه گشاده'، زاويه حاده را 'زاويه تيز'، متساوي الاضلاع را 'راست پهلو'، اسطرلاب را 'ستاره ياب' و زحل و مريخ را كيوان و بهرام ناميد.
ابوريحان و هم عصرانش زماني كه فارسي مي نوشتند، علمي ترين واژگان كه در آن دوران عربي بود را هم به فارسي ترجمه مي كردند. جدولِ زير، تفاوت واژگان و عبارت هاي علمي عربي را با واژگان التفهيم، اثر ابوريحان و هدايه المتعلمين في الطب، اثر ابوبكر ربيع بن احمد الاخويني البخاري نشان مي دهد:
واژه عربي ----------- معادل فارسي در التفهيم --- معادل فارسي در الهدايه
عرق ضارب (شريان) ----- رگ جهنده ------------ رگ جنبنده
عرق غيرضارب (وريد)----رگ ناجهنده ----------- رگ خون ايستاده
كوكب سيار --------------- ستاره جنبنده ----------- ستاره رونده
كوكب ثابت --------------- ستاره ناجنبنده ---------- ستاره ايستاده
برخي پژوهشگران نوشته اند ابن سينا به تنهايي بيش از هزار واژه عربي را در زبان فارسي معادل سازي كرده و از اين نظر، در زمره بزرگترين زبانشناسان تاريخ ايران است.
ساده نويسي و دوري گزيدن از عبارت هاي پيچيده عربي، از ويژگي هاي اديبان اين دوره است؛ اديباني چون رودكي، عنصري، كسايي مروزي و... كه همراه با فردوسي، 'سبك خراساني' را در شعر فارسي پايه گذاري كردند.
** جنبش معرفت ديني
'ابن سينا' احتمالا يكي از پايه گذاران جنبش معرفت ديني در ايران است. اين حركتِ اجتماعي كه شاخه هاي مختلف دارد، به طور كلي از قرائت جبرآميز و سخت گيرانه ديني فاصله مي گيرد و به دنبال روش هاي ' منطقي ' ، 'احساسي و عاشقانه' يا 'عارفانه' براي جلب نظر مردم به سوي دين داري است. ابن سينا معرفت ديني را با فلسفه و خردورزي آميخته بود و طبعا ديدگاه هايش با انديشه هاي سنتي و متحجر سازگاري نداشت. تنها با خواندن اين بيت ها مي توان به حملات تكفيركنندگان به 'بوعلي' پي برد:
با اين دوسه نادان كه چنان مي دانند
از جهل كه داناي جهان آنانند،
خر باش كه اين جماعت از فرط خري
هركو نه خر است، كافرش مي خوانند
و يا:
كفر چو مني گزاف و آسان نبوَد
محكم تر از ايمانِ من ايمان نبوَد
در دهر چو من يكي و آن هم كافر؟
پس در همه دهر يك مسلمان نبود
'محمد غزالي' يكي از مخالفان سرسخت بوعلي سينا بود. وي حتي كتابي به نام 'تهافه الفلاسفه' (تناقض گويي فيلسوفان) نوشت تا به زعم خويش 'انديشه هاي سخيف فلاسفه اي چون فارابي و ابن سينا' را رسوا كند و كفرگويي آنان را برملا سازد. البته غزالي براي آنكه اعتبار علمي خود را به نمايش بگذارد و نشان دهد كه به فلسفه تسلط دارد، كتاب ديگري نوشت به نام 'مقاصد الفلاسفه' كه درآن، مباني علمي فلسفه تشريح شده بود. محمد غزالي از قضا، مباني فكري اش را با كپي برداري از آثار ابن سينا انجام داد! امروزه ˈمقاصد الفلاسفهˈ را در واقع، ترجمه عربي كتاب 'دانشنامه علايي' مي دانند كه ابن سينا به فارسي نوشته بود.
اين تضاد ميان اجبار و معرفت، در دوران شكوفايي سهروردي هم وجود داشت و سپس تا ظهور ملاصدرا در قرن يازدهم، ما كمابيش با دوران سكوت فلسفي و برتري انديشه اجبارگرا رو به رو هستيم.
اما باليدن حافظ در قرن هشتم، نشان مي دهد كه جنبش معرفت ديني، دستكم در شاخه 'عاشقانه و احساسي اش' تداوم داشته است.
حافظ كه خود فردي ديندار و مسلط به معارف قرآني بود، به روشني مي گويد دينداري زماني ارزشمند است كه خودخواسته و مهرورزانه باشد و نه آنكه با اجبار و ترس صورت پذيرد:
عشقت رسد به فرياد، ار خود به سانِ حافظ
قرآن ز بر بخواني، در چارده روايت
و در جاي ديگري مي گويد:
دل سراپرده ي محبت اوست
ديده آيينه دار طلعت اوست (طلعت = رخ)
من كه سر در نياورم به دو كون
گردنم زير بارِ منت اوست
تو و طوبي و ما و قامت يار
فكر هركس به قدر همت اوست
طوبي درخت بهشتي است و حافظ به زاهد مي گويد دغدغه هاي فكري تو بهشت است و دغدغه فكري ما محبت خداوند (قامت يار) است.
و باز در جاي ديگري تاكيد مي كند كه فطرت انسان و آنچه خداوند به او داده است، بهتر از اجبار مي تواند آدمي را به سوي معرفت رهنمون شود. در مصراع سوم، 'او' اشاره به آفريدگار دارد:
برو اي زاهد و بر دُردكشان خرده مگير (دُردكش = كسي كه پياله شراب را تا تفاله هاي آخرش مي نوشد)
كه ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آنچه او ريخت به پيمانه ي ما نوشيديم
اگر از خمر بهشت است وگر باده ي مست
حافظ با آن كلام نيرومند و ذوق شاعرانه اش، بخش بزرگي از ديوان خود را به 'معرفت عاشقانه' اختصاص داد و در بسياري از غزل هايش از واژه هايي مانند 'مستي' و 'شراب' استفاده استعاري كرد و گاه نيز مانند شعر 'ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم' بروشني منظور خود را از اين استعاره ها بيان داشت. نمونه اي از غزل هاي حافظ كه در آن بروشني با زاهد متحجر (به طنز، زاهد پاكيزه سرشت) سخن گفته مي شود را در ادامه مي خوانيد:
عيبِ رندان مكن اي زاهدِ پاكيزه سرشت
كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيكم و گر بد، تو برو خود را باش
هركسي آن درَوَد عاقبتِ كار كه كشت
همه كس طالبِ يارند، چه هشيار و چه مست
همه جا خانه ي عشق است، چه مسجد چه كنشت
سرِ تسليمِ من و خشتِ درِ ميكده ها
مدعي گر نكند فهم، گو سر و خشت!
** جنبش نوگرايي
در بخش هاي عمده اي از حكومت قاجار، ادبيات نيز مانند ديگر شئون كشور، شاهد رشد كند يا حتي توقف كامل بود. ما در اين دوره، شاهد شكوفايي 'سبك بازگشت' هستيم كه با تكرار موضوع ها و آرايه هاي قديمي و كليشه اي به نوعي 'عقب گرد' نيز تبديل شد. البته در همين دوران، شاعراني مانند 'ناظم الشعراء طالقاني' هم بودند كه فصلي نو در مرثيه سرايي گشودند، اما به طور كلي نوآوري هاي شاعرانه در دوران قاجار بسيار محدود بود.
با سرنگوني حكومت قاجار، گروهي از روشنفكرانِ تحصيل كرده در ايران با نزديك شدن به حكومت جديد، پايه هاي نوسازي را در كشور بنا نهادند. اين گروه از افراد، آنقدر به نوسازي هاي بنيادي اعتقاد داشتند كه اصولا با نام 'تجدد' كار خود را دنبال مي كردند.
صرف نظر از اشكال هايي كه در انديشه يا عملِ تجددگرايان وجود داشت، درهايي كه به واسطه كارِ آنان به سوي دنياي مدرن گشوده شده بود، با اقبال قشري از جامعه مواجه شد كه در نظام آموزش نوين در حال تحصيل بودند و گاه به صورت افراطي به سنت ها پشت مي كردند.
نسل طلاييِ شعر نيمايي در چنين فضايي باليدن گرفت. سهراب سپهري، مهدي اخوان ثالث، فريدون مشيري و اغلب بزرگان شعر نو، به گونه اي شگفت انگيز و با اختلاف يكي دوسال، هم سنِ يكديگرند و در فضايي كه ذكر شد، رشد كرده اند.
نخستين بار 'صدرالدين عيني' نويسنده و شاعر تاجيك (1257-1333)، شعري شبيه به شعر نيميايي سرود، اما 'نيما يوشيج' (1274-1338) كسي است كه به طور جدي به اين سبك پرداخت. با اين همه، اعتبار نسل طلايي شعر نيمايي اين است كه موفق شد سبك نو را هم به اوج برساند و هم به زندگي مردم وارد كنند.
محدود نبودن به قالب هاي كهن شعري و تلاش براي بيان مفاهيم جديد در شعر، مهمترين ويژگي هاي اين سبك است. بر اين اساس، سهراب سپهري را مي بينيم كه مفهوم تازه اي از طبيعت و ارتباط آن را با انسان بيان مي كند:
من مسلمانم
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجاده من
...
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست
و يا فريدون مشيري بر همين مبنا، شعري مي سرايد كه بنيادش بر روايتي بسيار ساده از يك ديدار قديمي در كوچه اي خاطره انگيز استوار است. اگرچه او اين شعر را با آرايه هاي متعددي تزئين مي كند، اما برجسته ترين آرايه، چيزي است كه در ادبيات فارسيِ پيش از نيما كمتر به آن بها داده شده بود: تصويرسازي.
... يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروريخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
...
** فرجام سخن
شعر فارسي، نه تنها برجسته ترين بخش از هنر ادبيات در ايران است، بلكه به دلايلي كه در اين مقاله گفته شد، با تاريخ و تحولات اجتماعي در ايران ارتباطي تنگاتنگ دارد.
بنابراين، مطالعه ادبيات فارسي را نمي توان صرفا مطالعه اي هنري يا دانشگاهي دانست. شعر فارسي از ديرباز با زندگي روزمره ايرانيان عجين بوده است و در دنياي ماشيني امروز نيز هر اندازه كه بتوانيم ادبيات و مردم را به يكديگر نزديك كنيم، به كاهش شكاف هاي فرهنگي كمك كرده ايم.
خبرنگار : زمان رضاخاني ** سردبير: حسن فتحعلي
فراهنگ**9163 ** 1568
تهران – ايرنا – ادبيات و بويژه شعر فارسي، چون از ديرباز با تحولات تاريخي و اجتماعي در ايران گره خورده است، علاوه بر جنبه هاي هنري، بازتاب انديشه هاي ايرانيان در طول قرن هاي متمادي است.